مناظرات ازکتاب شهابی در شب

شهابی در شب،خلاصه ای از کتاب شبهای پیشاور، نوشته دکتر ضیاء توحیدی

کتاب شبهاي پیشاور مشروح مناظرات عالم تواناي شیعه با بزرگان اهل سنت میباشد که در سال 1345 هجري قمري در شهر پیشاور پاکستان برگزار گردیده است. این کتاب یکی از جامع ترین و در عین حال شیرین ترین کتابهایی است که در این زمینه نوشته شده است.
شهابی در شب تلخیص کتاب گرانسنگ شبهاي پیشاور میباشد،و امید است مطالعه این کتاب این انگیزه را در جوانان جویاي حق و حقیقت ایجاد کند که به کتاب اصلی و مرجع نیز مراجعه نمایند و اطلاعات خود را افزون
کنند.
مرحوم سید محمد سلطان الواعظین شیرازي فرزند سید علی اکبراشرف الواعظین از دانشمندان و خطباي مشهور شیعه بود.کتاب شبهاي پیشاور، مشروح مذاکرات مجلس مناظره اي است که ایشان در سال 1345 قمري در حضور حدود دویست نفر از رجال و بزرگان داشته  پاکستان کنونی  شیعه و اهل سنت در شهر پیشاور پنجاب هند است. در این جلسه خبرنگاران چهار روزنامه و مجله ي محلی گفتگوهاي طرفین را نوشته و منتشر میکردند.
در این مقال به بخش هائی از این گفتگوها که ارتباط با مسئله ولایت وغدیردارد اشاره می شود:
نواب عبدالقیوم خان(یکی ازتجار سرشناس شهر): سرور من! چون موضوع امامت ریشه و اساس بسیاري از مطالب است استدعا دارم در این جلسه پیرامون این موضوع بحث نمایید.
واعظ سید محمد سلطان الواعظین شیرازي(خطیب وعالم شیعه): در نگاه شیعه امامت اختصاص به عترت پاك رسول الله صلّی الله علیه وآله دارد؛ ولی از منظر اهل سنت امامت فقط مربوط به مجتهدینی است که با استنباط خود احکام دین را مشخص میکنند؛ لذا میبینیم که در کتابهاي فقهی ایشان اختلافات بسیاري مشاهده میشود. نکته ي جالب توجه آن است که اهل سنت اجتهاد را مختص به چهار نفر میدانند وحال آنکه در میان آنان، دانشمندانی که به مراتب از این چهار نفر اعلم بوده اند وجود داشته و دارد؛ علیرغم مطالعات و تحقیقات فراوانی که داشته ام هنوز نتوانسته ام بفهمم که روي چه حساب، آقایان اهل سنت اجتهاد را به همین چهار نفر محدود کردهاند؟! از پیامبر هیچ دستوري براي پیروي از این چهار نفر نرسیده و اینها هم مثل بقیه ي علما هستند.یک سؤال اساسی همین است که چرا اهل سنت تبعیت از این چهار نفررا واجب میدانند؟
حافظ محمد رشید(ازعلمای اهل سنت): ائمه ي ما، علاوه بر علم و اجتهاد داراي تقوا و عدالت و زهد بوده اند؛ لذا پیروي از آنها بر ما واجب است.
واعظ: مگر به عقیده شما دیگر علمایتان فاقد تقوا و عدالت بوده اند؟! مگرکدامیک از این چهار امام، رسولخدا صلیّ الله علیه وآله را درك کرده اندو یا دستوري از جانب رسولخدا صلّی الله علیه وآله در پیروي از آنان آمده است؟ به چه دلیل مسلمانان را به تقلید کورکورانه از این چهار نفرمجبور میکنید؟
حافظ: به همان دلیل که شما مردم را به پیروي از امامانتان مجبورمیکنید!
واعظ: احسنت!! اجبار به پیروي از ائمه اهل بیت طبق نظر ما نبوده است؛بلکه طبق دستور صریح نبی مکرّم بوده است. رئیس شیعه، امام علی علیه السلام در دامن رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله پرورش یافت.
مکرراً : رسول گرامی به امیرالمؤمنین میفرمود:اطاعت تو اطاعت من است و مخالفت با تو مخالفت با من است( المستدرك علی الصحیحین، حاکم نیشابوري3/131، ح 4617)
همچنین می فرمود بر قرآن و عترت من تقدم نجویید و از خدمت آنها سر برنتابید تا هلاك نشوید.( صواعق المحرقه، ابن حجرمکی، ص 228-229 ، خاتمه)
شیخ عبدالسلام(ازعلمای اهل سنت): اینکه میگویید امامت از اصول دین است احتمالاً اشتباه باشد؛ زیرا بزرگان، امامت را از فروع دین شمرده اند.
واعظ: من اشتباه نمیکنم! اگر امامت از فروع دین بود رسول اکرم صلّی الله علیه وآله در اهمیت آن نمیفرمود اگر کسی بمیرد و امام زمان خودش را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.( الجمع بین الصحیحین، حمیدي،2/296 ، ح 1498 ؛ و تفتازانی در العقائدالنسفیه ص  110)از همین حدیث .« خودش را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است .معلوم میشود که امامت از اصول دین است. این مطلب را بسیاري ازعلماي خودتان هم قبول دارند. و اما از اصل بحث دور نیفتم. امام بایستی داراي تمام اخلاق حسنه باشد و از مردم زمان خودش اعلم، افضل، اشجع و ازهد باشد. چنین امامی باید از طرف خدا و رسول منصوب شود وچنین امامی مقامش بالاترین مقام روحانی و حتی بالاتر از مقام انبیاء عظام میباشد.
حافظ: جالب است!! از یک طرف شما از غلوکنندگان بدگویی میکنید واز سوي دیگر امام را از انبیاء هم بالاتر میبرید؛ این حرف بی اساس است وما آن را نمی پذیریم.
واعظ: هنوز دلیل مرا نشنیده اید، حرف مرا بی اساس میشمرید؟! براي شما از قرآن دلیل میآورم. در آیه 124 سوره بقره آمده است: (وإذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال انی جاعلکللناسإماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدي الظالمین:
به یاد آور هنگامی را که خداوند ابراهیم را به اموري امتحان فرمود و او همه را اتمام کرد خداوند به او فرمود من تو را براي مردم امام قرار دادم. گفت این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد فرمود: عهد من که امامت است، به مردم ستمکار نخواهد رسید. این آیه ثابت میکند که امامت بالاتر از نبوت است؛ زیرا پس از اینکه حضرت ابراهیم از امتحانات الهی سربلند بیرون آمد، از ناحیه ي پروردگار از مقام نبوت به مقام بالاتري که امامت است ارتقاي درجه یافت.
حافظ: پس باید مقام علی علیه السلام از مقام پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله هم بالاتر باشد. آیا این غلو نیست؟
واعظ: میدانید که بین نبوت خاصه و نبوت عامه تفاوتهاي زیادي است.امامت از لحاظ رتبه پایینتر از نبوت خاصه یعنی مقام نبی مکرّم اسلام صلّی الله علیه وآله و بالاتر از مقام نبوت عامه است؛ زیرا امیرالمؤمنین
واجد مقام نبوت بوده و اتحاد نفسانی با خاتم الأنبیاء داشته است، لذا واجد مقام امامت شده و بر انبیاء گذشته فضیلت دارد.
حافظ: شما دائماً مطلب را مشکلتر میکنید. هنوز مشکل اول حل نشده،اشکال دیگري مطرح میشود.
واعظ: چه مشکلی؟
حافظ: در صحبتهایتان مشکلاتی وجود دارد که گمان نمیکنم بتوانید آنها را درست کنید. شما الآن فرمودید که علی کرم الله وجهه داراي مقام نبوت بوده و اتحاد نفسانی با رسول الله داشته است و از تمام انبیاء بالاتراست.
واعظ: تمام این مشکلاتی که به نظر شما لاینحل است با یک حدیث جواب داده میشود. حدیث بسیار معتبر منزلت از قول رسولخدا صلّی الله علیه وآله خطاب به امیرالمؤمنین صادر شده است که: أما ترضی أن تکون منی بمنزله هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدي(صحیح بخاري، 6/309،ح857، کتاب المغازي؛ و مسلم در صحیح 4/1870-1871ح30-32باب فضائل علی)
حافظ: اولاً صحت این حدیث نامعلوم است؛ ثانیاً اگر هم درست باشد خبر واحد است لذا خوب است شما هم به آن اعتنا نکنید.
واعظ: خیلی عذر میخواهم!! مجبورم که بگویم یا شما کم مطالعه هستید و یا عمداً نمیخواهید زیر بار حرف حساب بروید. به چه دلیل میگویید این حدیث سند صحیح ندارد و یا خبر واحد است در حالی که هم بخاري و هم مسلم و هم بسیاري از علماي خودتان این حدیث را درکتب خود آوردهاند؛ حتی برخی از آنان همین حدیث را از زبان خلیفه ي دوم نیز نقل کرده اند؟
حافظ: خواهش میکنم بفرمایید این حدیث از قول خلیفه عمر چگونه نقل شده است؟
واعظ : از ابن عباس منقول است که عمر گفت: این قدر از علی غیبت نکنید؛ زیرا پیامبر سه خصلت را براي او شمرده است که اگر به من یکی از آنها داده میشد آن را از تمام آنچه آفتاب بر آن میتابد بیشتر دوست میداشتم. روزي من و ابوعبیده و عدّه اي از اصحاب نزد رسول اکرم بودیم.پیامبر در حالی که به علی تکیه داده بود خطاب به علی فرمود: یا علی تو از حیث ایمان نخستین مؤمن هستی و از حیث اسلام اولین مسلمانی.
منزلت تو نسبت به من همچون منزلت هارون نسبت به موسی است.هرکس که ادعاي دوستی مرا بکند ولی تو را دوست نداشته باشد، دروغگوست(کنزالعمال، متقی هندي 13/122-123ح 36392 و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه1/588فصل1) این قول خلیفه دوم خودتان است! به چه جرأتی حرف او را رد میکنید؟!! نکته دیگر آنکه گفتید این حدیث خبر واحد است و خبر واحد معتبر نیست؟! در صورتی که علماي شما منکر خبر واحد را کافر و فاسق میدانند.
حافظ: خیلی عالی است! واقعاً لذت میبرم از اینکه میبینم شما به کتابهاي ما تسلط دارید. من شنیده بودم علماي شیعه کتابهاي ما را با پارچه و انبر میگیرند تا دستشان به جلد کتاب نخورد تا چه رسد به اینکه آنرا مطالعه کنند؟
واعظ: این دیگر از کم اطلاعی شماست. خوب است بیایید و به کتابخانه ها و مدارس ما سري بزنید تا ببینید که محصلین شیعه، قسمت زیادي از علوم صرف و نحو را از کتب علماي شما اخذ میکنند.
حافظ: بگذریم. حال بفرمائید چگونه از این حدیث میتوان این نتیجه را گرفت که علی کرم الله وجهه واجد مقام نبوت بوده است؟
واعظ: از این حدیث شریف، سه خصلت براي امیرالمومنین علیه السلام ثابت میشود؛ اول، معنا و حقیقت نبوت؛ دوم، خلافت و وزارت پس از نبی مکرّم صلیّ الله علیه وآله و سوم، افضلیت ایشان بر تمامی صحابه؛ زیرا حضرت هارون واجد این سه خصلت بوده است و پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله علی علیه السلام را به منزله ي هارون معرفی فرمود.
حافظ: پس با این قاعده، علی نیز پیامبر و مبعوث بر خلق بوده است.
واعظ: نه اینگونه نیست. خود شما میدانید که از بین حدود یکصد و بیست هزار پیغمبر تنها پنج نفر اولوالعزم بوده اند. به عبارت دیگر حضرت هارون از جمله پیامبرانی بوده است که استقلال در امر نبوت نداشت و تابع شریعت برادرش بود. مقصود نبی مکرمّ صلیّ الله علیه وآله این بوده است که به همانگونه که هارون واجد مقام نبوت و در عین حال تابع پیامبر اولوالعزمی مثل حضرت موسی بوده است؛ حضرت علی علیه السلام هم واجد مقام نبوت و تابع رسول الله صلّی الله علیه وآله میباشد. شافعی در این زمینه مینویسد: منزلت هارون نسبت به موسی این بوده است که وي برادر، وزیر، خلیفه و شریک در نبوت موسی بود. پس علی نیز واجد تمام این خصوصیات بوده است.( مطالب السؤول، محمدبن طلحه شافعی، ص88-90،باب1،فصل5)
حافظ: یعنی میخواهید بگویید اگر حضرت محمد صلّی الله علیه وآله خاتم پیامبران نمی بود و بنا بود پیامبري بعد از ایشان بیاید، علی کرم الله وجهه پیامبر میشد؟
واعظ: بلی! کاملاً! این حرف را فقط ما نمیگوییم؛ بلکه بعضی از علماي خودتان نیز بدان اقرار کرده اند. از انس بن مالک روایت شده است که براستی خداوند متعال مرا بر تمام انبیاء برگزید و سپس براي من وصی انتخاب کرد و علی پسر عموي مرا برگزید و بازوي مرا به او محکم فرمود، همچنان که بازوي موسی را به برادرش هارون محکم فرمود. پس علی خلیفه و وزیر من است و اگر بنا بود بعد از من پیامبري بیاید هر آینه او علی بود؛ لیکن بعد از من پیغمبري نخواهد آمد.( موده القربی، سید علی همدانی، موده 6 با استفاده از ینابیع الموده قندوزي2/288 ح823باب56)
خلاصه ي کلام آنکه علی امیرالمؤمنین واجد تمامی صفات و خصوصیات پیامبر میباشد.
حافظ: خیلی عجیب است! چرا شما در مورد علی کرم الله وجهه غلو میکنید؟ چرا میگویید علی واجد تمامی خصوصیات رسول الله صلّی الله علیه وآله میباشد؟
واعظ: اصلاً غلو نیست، بلکه عین واقعیت است؛ حتی از لحاظ عقلی هم قابل اثبات است. طبق قاعده ي عقلی، خلیفه ي پیامبر میبایست در جمیع صفات مانند پیامبر باشد. پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین صلیّ الله علیه وآله
از جهت اصل و نسب نظیر یکدیگرند. از جهت طهارت ذاتی نظیر یکدیگرند. از جهت ولایت و مقام تبلیغ نظیر یکدیگرند. ایشان به دلیل آیه ي مباهله نفس رسولخداست. همانگونه که درب منزل رسول مکرمّ صلّی الله علیه وآله به مسجد باز بود؛ درب منزل امیرالمؤمنین هم باز گذارده شد و حال آنکه درب منازل تمامی اصحاب به دستور خداوند مسدود گردید.
حافظ: گویا شما با سحر بیان در صدد اثبات خلافت بلافصل علی کرم الله وجهه هستید در حالی که خودتان میدانید حدیث منزلت در غزوه تبوك و به منظور دلجویی از علی بیان شده است و هیچ ربطی به بحثی که شما کردید ندارد.
واعظ: اولاً براي اثبات خلافت بلافصل امیرالمؤمنین دلایل متعددي وجود دارد و منحصر به حدیث منزلت نیست. ثانیاً صدور این حدیث تنها مربوط به تبوك نبوده است؛ بلکه در مکانهاي متعددي این فرمایش از نبی اکرم نقل شده است.
حافظ: آخر چگونه ممکن است دستوري از ناحیه رسول الله صلّی الله علیه وآله در مورد خلافت علی کرم الله وجهه صادر شده باشد و با این حال پس از رحلت پیامبر، اصحاب بزرگ رسول خدا فرد دیگري را به عنوان خلیفه برگزینند.
واعظ: براي این اشکال پاسخ بسیار است؛ اما به مقتضاي بحث یک جریان تاریخی را برایتان بیان میکنم. حضرت موسی هنگام عزیمت به کوه طور، هارون را جانشین خود معرفی نمود. اما مردم گول سامري را خوردند و از تبعیت هارون دست برداشتند. هر چه هارون آنها را از این کار منع میفرمود، گوششان بدهکار نبود و حتی در صدد قتل هارون برآمدند. در قرآن مجید پس از نقل این جریان، گفتار هارون را خطاب به موسی پس از برگشت آن حضرت از  کوه طور چنین نقل مینماید:
اي پسر مادرم! این قوم مرا خوار شمردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند شما را به خدا تعصب را کنار بگذارید و منصفانه قضاوت کنید! آیا این اجماع بنی اسرائیل بر ترك هارون دلیل بر حقانیت سامري میتواند باشد؟! تصور
نمیکنم که اجماع بنی اسرائیل بر این امر باطل از اجماع ادعایی شما بر خلافت ابوبکر ضعیفتر باشد. بعد از وفات نبی اکرم صلّی الله علیه وآله همان مردمی که توصیه هاي آن حضرت را در مورد خلافت علی علیه السلام
شنیده بودند؛ امیرالمومنین را کنار گذارده و به دنبال دیگران به راه افتادند. از علماي خودتان (الامامة و السیاسه،ابن قتیبه1/20) نقل شده است که وقتی آتش به درب خانه ي علی بردند و با تهدید آن حضرت را براي اخذ بیعت به مسجد آوردند،امیرمؤمنان علیه السلام خود را به قبر پیامبر رسانید و همان جملاتی که هارون به موسی گفت را به پیامبر عرض کرد.
نواب: اگر خلافت علی کرم الله وجهه مورد نظر پیغمبر صلّی الله علیه وآله بوده است؛ چرا پیامبر صراحتاً ایشان را معرفی نفرمود تا دیگر این همه اختلاف بین امت بوجود نیاید؟
واعظ: بحمدالله احادیثی که صریحاً خلافت بلافصل را حق امیرمؤمنان میداند در کتابهاي شما فراوان یافت میشود؛ ولی از این نکته هم غافل نباشید که در کنایه لطافتی است که در صراحت نیست.
نواب: اگر ممکن است برخی از احادیثی که تصریح به امر ولایت علی کرم الله وجهه دارد را براي ما بیان نمایید؛ زیرا ما مکررا شًنیده ایم که هیچ حدیثی از رسول اکرم در باب خلیفه ي بعد از خودشان وجود ندارد.
واعظ: یکی از این احادیث، روایت یوم الدار است. علماي شما نقل کرده اند پس از نزول آیه(وأنذر عشیرتک الأقربین( آیه ١۴ سوره الشعراء) نبی گرامی  صلیّ الله علیه وآله خویشان خود را دعوت فرمود و طعامی را نیز تهیه کرده بود. بعد از صرف غذا، اقوام خود را به توحید دعوت نموده سپس فرمود: هرکه به خدا ایمان بیاورد و مرا یاري کند همانا او برادر و وزیر و وارث وخلیفه ي بعد از من خواهد بود. آن حضرت این جمله را سه بار تکرار  
فرمود. احدي جواب آن حضرت را نداد؛ مگر امیرمؤمنان علی علیه السلام که برخاست و عرض کرد: اي رسولخدا من شما را یاري میکنم؛ پس رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله فرمود: این علی وصی و خلیفه من در میان شماست(السیره الحلبیه، علی بن برهان الدین حلبی،1/285- 286  ؛ و احمد بن حنبل در مسند  1/111)روایت بعدي را از قول خلیفه ي دوم نقل میکنم. رسول اکرم صلّی الله علیه وآله فرمود: این علی در دنیا و آخرت برادر من است وخلیفه ي من در اهل من است. او وصی من و وارث علم من و ادا کننده ي دیون من است. مال او از من و مال من از اوست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است(موده القربی، سیدعلی همدانی، موده 6 با استفاده از ینابیع الموده 2/289ح825باب56) حدیث در این مورد فراوان است؛ اگر طالب دلایل بیشتري باشید میتوانید به کتب معتبر خودتان مراجعه کنید.جالب است بدانید که بعضی از علماي مشهور خودتان هم به این مسئله اعتراف نمودهاند. نظام معتزلی مینویسد: رسول الله صلّی الله علیه وآله علی را به عنوان امام تعیین کرد و صحابه؛ علی را به همین عنوان شناختند؛ ولی عمر به نفع ابوبکر، خلافت او را کتمان نمود(وافی بالوفیات، صفدي6/15ترجمه شماره91) بد نیست این روایت را نیز از عمر بشنوید که: رسول خدا فرمود: اگر تمامی درختان قلم گردند و دریاها مرکب و جنیان شمارشگر و آدمیان کاتب شوند؛ نمیتوانند فضایل علی را شماره کنند(تذکره الخواص، سبط ابن جوزي، ص23،باب2)
واعظ: در شب گذشته اثبات کردیم که مصداق آیه ي 29 سوره ي فتح،خلفا نمیباشد؛ اما الآن میخواهیم ثابت کنیم که صفات مذکور در این آیه منطبق با امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام است.
حافظ: این همه آیات قرآن را درباره ي علی نقل کردید، بس نیست که حالا میخواهید این آیه را هم به زور در وصف علی تفسیر کنید؟!!
واعظ: باعث شگفتی است که بعد از این همه جلسه اي که با هم داشتیم، چنین قضاوتی را در حق من میکنید؟ مگر شأن نزول آیات قرآن به اختیار من و شماست که چنین میگویید؟ تمام این مطالبی را که میگویم در تفسیرهاي خودتان آمده است؛ اگر به کتب خودتان مراجعه می کردید، این حرف را نمی زدید. ما براي اثبات حقانیت مذهبمان نیازي به جعل و زور نداریم. شافعی میگوید: تعجب میکنم از علی علیه السلام؛ دشمن به خاطر دشمنی با او و دوست از ترس دشمن او، فضایلش را نقل نمیکرد؛ با این حال تمام کتابها از فضایل و مناقب او لبریز است.
حافظ: ما منکر فضل علی کرم الله وجهه نیستیم. استدعا میکنم بفرمایید که چرا این آیه اثبات طریقه ي ما را نمیکند؟
واعظ: قبل از اینکه پاسختان را بشنوید، این گفته ي محمد بن یوسف گنجی شافعی را بشنوید که می گوید: سیصد آیه از قرآن در شأن علی نازل شده است(کفایه الطالب، گنجی شافعی، باب 23 ،ص122) او مینویسد علت اینکه پیامبر صلّی الله علیه وآله علی علیه السلام را تشبیه به نوح کرده است این است که او« أشداء علی الکفار» بود و نسبت به مؤمنین مهربان بود همچنان که خداوند متعال در قرآن او را به این صفات وصف نموده است و اما جناب شیخ «والذ ین معه»را در وصف ابوبکر دانستند. شب گذشته عرض کردم که ابوبکر به صورت تصادفی با پیامبر همراه شد؛ البته حتی اگر این تصادف را هم درنظر نگیریم، همراهی پیامبر براي چند روز قابل مقایسه با همراهی دائمی و مادام العمر نیست. علی علیه السلام از دوران طفولیت همراه نبی مکرّم  بود و توسط ایشان تربیت شد. آن زمانی که خلفاي سه گانه ي شما بت  میپرستیدند، علی با رسولخدا صلّی الله علیه وآله همراهی میکرد. او اولین مردي است که به پیامبر ایمان آورد در حالی که فقط سیزده سال از عمر شریفش گذشته بود.

حافظ: اینکه علی سبقت در ایمان داشته است، صحیح است؛ اما لطفاً این را هم بگویید که ایمان یک پیر ورزیده افضل از ایمان یک طفل نابالغ است.
واعظ: این گفتار شما باعث تعجب است. آیا به عقیدهي شما؛ ایمان علی علیه السلام در همان سن به میل و ارادهي خودش بوده است یا در پاسخ به نبی گرامی صلی ّالله علیه وآله صورت گرفته است؟
حافظ: مسلماً به دعوت پیامبر بوده است.
واعظ: آیا رسول اکرم نمیدانسته است که بر طفل نابالغ تکلیفی نیست؟ انسان فهیم می یابد که پیامبر، آن حضرت را لایق می دیده است؛ والاّ چنین کاري را نمی کرد. اتفاقاً این مسئله میتواند عظمت امیرمؤمنان را نشان دهد. ملاك پذیرش ایمان، بلوغ عقلی است نه بلوغ سنی. ایمان علی علیه السلام در کودکی نشانه ي کمال عقل اوست زیرا ابلاغ پیام الهی به یک خردسال در شأن پیامبر نیست. همین نکته را پیامبر نیز به عظمت یاد می فرمود و خود امیرمؤمنان علیه السلام نیز سبقت در ایمان را از فضایل بارز خود معرفی می کرد. از محمد بن سعد نقل شده است که از پدرم سعد بن ابی وقاص پرسیدم: آیا ابوبکر اولین مسلمان است؟ گفت: نه! قبل از او پنجاه نفر اسلام آوردند(تاریخ طبري، محمد بن جریر3/271 حوادث سال ٢٣ ھجري) ایمان امیرالمؤمنین علی علیه السلام از فطرت بود. ابن عباس میگوید: به خدا قسم! احدي از افراد این امت بجز علی، به خداوند ایمان نیاورد؛ مگر اینکه قبلاً بت پرست بود( صواعق المحرقه، ابن حجر ص 120 باب 9 فصل1)
در اینجا حدیثی از رسول الله صلّی الله علیه وآله را برایتان می گویم تا خود به  بی اساس بودن حرفتان پی ببرید. آن حضرت فرمود: اگر ایمان علی با ایمان امت مقایسه شود، ایمان او بر ایمان تمام امت تا روز قیامت برتري دارد(مناقب، ابن مغازلی ص ٢٨٩ ح330)
نواب: حضرت آقا، چرا حضرت علی کرم الله وجهه در شب هجرت با رسول الله صلّی الله علیه وآله همراهی نکرد و در مکه ماند؟
واعظ: علت اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام در شب هجرت همراه پیامبر نبود اموراتی بود که بایستی انجام میداد. اماناتی که از مردم دست پیامبر سپرده شده بود؛ بایستی توسط امین پیامبر یعنی علی علیه السلام
برگردانده میشد. همچنین خاندان پیامبر و بقیه ي مسلمانان باید به مدینه هدایت میشدند. از همه ي اینها مهمتر، خوابیدن در بستر پیامبر جهت حفظ جان آن حضرت نیز جزء برنامه هاي الهی و بر عهده ي نفس
پیامبر یعنی علی علیه السلام بوده است. اگر ابوبکر به طفیل همراهی با پیامبر، ثانی اثنین شده است. در همان شب یک آیه ي مستقل در شأن امیرالمؤمنین علی علیه السلام نازل شد.
نواب: خواهش میکنم جریان آن شب را مفصل تر شرح دهید.
واعظ: هنگامی که رسولخدا به امر حق متعال هجرت به سوي مدینه را اراده فرمود؛ به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دستور داد که در بستر ایشان بخوابد تا مشرکانی که خانه ي ایشان را محاصره کرده بودند، متوجه غیبت رسول خدا نشوند. حضرت علی علیه السلام با رضایت کامل فرمان آن حضرت را اطاعت نمود. در روایت آمده است که: در این هنگام از جانب خداوند متعال به جبرئیل و میکائیل خطاب شد: من در میان شما اخوت و برادري قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است زیادتی عمرش را به دیگري ببخشد؟ عرض کردند: امر است یا اختیار؟ فرمود: اختیار است.پس هیچ یک از آنان راضی به این امر نشدند. خداوند متعال به ایشان فرمود: من بین علی ولیّ خودم و محمد پیامبر خودم برادري برقرار ساختم؛ پس علی زندگانی خود را فداي زندگانی فرستاده ي من نمود و در بستر او خوابید. به زمین بروید و او را از شر دشمنانش حفظ کنید. آن دو به زمین آمدند وجبرئیل حضرت عرض کرد: به به! چه کسی مانند تو است اي پسر ابوطالب که خداوند عزوجل به وجودت مباهات می کند؟( تذکره الخواص، سبط  ابن جوزي، ص 41 باب 2 حدیث لیله الهجره)
سپس این آیه بر پیامبر وحی شد: ومن النّاس من یشري نفسه ابتغاء مرضات الله والله روف بالعباد (برخی از مردمانند که از جان خود در راه رضاي خدا درمیگذرند و خداوند به بندگان مهربان است.آیه 207 سوره البقره)
حال منصفانه قضاوت کنید. کدام یک از این دو افضلند؟ کسی که جان خود را به خاطر پیامبردر معرض تیغ افراد کینه توزي چون ابوجهل و ابولهب قرار میدهد یا آن که دو سه روز با ترس و اضطراب در غار همراه پیامبر بوده است؟
واعظ:... این را بدانید که جز یک یا دو نفر ازعلماي متعصبتان، همه ي علماي بزرگ شما (تفسیر کبیر، امام فخر رازي، ج 3، ص431) آیه55 سوره مائده را در شأن علی بن ابیطالب علیه السلام میدانند. اتفاقاً یکی از ادلّه ي استوار براي اثبات خلافت بلافصل امیرالمؤمنین همین آیه است.
شیخ: یعنی چه؟! شما به هر زوري شده میخواهید از این آیه هم براي اثبات حرفتان بهره ببرید؛ در حالی که« ولی »به معناي محب است نه به معناي امام. اگر سخن شما صحیح باشد پس بایستی افراد دیگري را هم شامل شود، چون صیغه ي جمع در کلمه «وليکم »را نمیتوان بدون دلیل حمل بر مفرد کرد.
واعظ: اولاً در کلمه ي«وليکم »ولیّ مفرد است نه جمع و ضمی« کمُ »که جمع است مربوط به امت است. ثانیا آًنچه را که بعضی از علماي متعصب شما مورد اشکال قرار داده اند کلمات «الذین»و«یقیمون»و«یؤتون»است که جمع میباشد. چنانچه عرض کردم در زبان عرب وعجم گاها لًفظ جمع را براي اغراض بلاغی بر مفرد حمل میکنند. البته همان قسمی که شما متذکر شدید از نظر ما نیز مصداق این آیه منحصردر امام علی علیه السلام نیست؛ بلکه یازده امام دیگر نیز مشمول این آیه هستند.
شیخ: این را بپذیرید که کلمه ولیّ در این آیه به معناي ناصر است نه به معنی امام زیرا اگر این طور که شما میگویید باشد باید علی علیه السلام در زمان حیات پیامبر هم امام بوده باشد و حال آنکه این طور نبوده است.
واعظ: چرا! اتفاقاً همانطور بوده است؛ در جریان غزوه ي تبوك پیامبر آن حضرت را خلیفه ي خود در مدینه قرار داد و تا پایان عمر شریفش آن حضرت را عزل نکرد. همچنین با توجه به حدیث منزلت ثابت میشود که آن حضرت در زمان حیات و پس از وفات نبی اکرم صلی ّالله علیه وآله نیزخلیفه ي رسولخدا صلیّ الله علیه وآله بوده است.
سید عبد الحی: دلیل شما بر اینکه علی کرم الله وجهه با رسول خدا صلّی الله علیه وآله اتحاد نفسانی داشته است چیست؟
واعظ: دلیل ما آیه ي مباهله است.
حافظ: آیه ي مباهله چه ربطی به این موضوع دارد؟
واعظ: رابط آن لفظ«أنفسنا»است که در آیه شریفه آمده است. مفسرین می نویسند در جریان مباهله ي پیامبر با نصاراي نجران، همراهیان پیامبر منحصراً امیرالمومنین و فاطمه زهرا، امام حسن مجتبی و حضرت سیدالشهدا بوده اند. حال اگر در آیه دقیق شوید، می یابید که مصداق«أبنائنا»امام حسن و امام حسین هستند؛ مصداق«نسائنا»حضرت فاطمه زهرا ومصداق«أنفسنا»حضرت امیرالمؤمنین می باشد. پس امام علی علیه السلام نفس رسول خدا و در جمیع کمالات شریک و برابر با پیامبر میباشد.علاوه بر این آیه، احادیث بسیاري نیز در تأیید گفته ي ما وجود دارد.
رسول اکرم صلّی الله علیه وآله فرمود:« علی از من و من از علی هستم. هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدارد خدا رادوست داشته است.» همین نکته دلیل افضلیت حضرت علی علیه السلام بر جمیع انبیاء جز خاتم الانبیاء است. از رسول خدا منقول است که:«درعلی نود خصلت از خصایل انبیاء وجود دارد که خداوند متعال آنها را فقط در او جمع کرده است»(موده القربی، میر سید علی همدانی شافعی، موده8) حال، آیا این بی انصافی نیست که چنین شخصیت بزرگواري را در خانه بنشانند و فرد دیگري را بدون دلیل وبرهان بر او مقدم شمارند؟!
حافظ: ما بی انصافیم یا جنابعالی که می گویید اصحاب پیامبر بدون دلیل و برهان کاري را انجام داده اند. آیا دلیلی بهتر از اجماع میخواهید؟ اجماع امتی که در آن همه ي اصحاب حتی شخص علی بن ابیطالب کرم الله وجهه در آن شرکت داشته اند را دلیل نمی دانید؟ آیا این حدیث را قبول نداریدکه رسول خدا صلیّ الله علیه وآله فرمود:« امت من بر خطا اجماع نمی کنند.» پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه وآله امت اسلام با وجود اینکه می دانستند علی کرم الله وجهه صاحب فضایل بی شماري است، ابوبکر وعمر را به خلافت برگزیدند. علت این انتخاب دو چیز بود: اولاً، علی جوان بود و ابوبکر و عمر مسن بودند؛ ثانیاً بنا به گفته ي عمر، نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی شود لذا چون علی جزء خانواده ي پیامبرصلیّ الله علیه وآله است، واجد مقام خلافت نبود!!
واعظ: و اما در پاسخ به دلایل شما عرض میکنم که ما نیز اجماع امت رابه عنوان یک اصل قبول داریم؛ لیکن به شرط آنکه تمام امت اجماع کنند که مسلماً در این صورت علی امیرالمؤمنین هم جزء همین اجماع خواهد بود و هر جا که او باشد، حق هم همان جاست؛ ولی آیا مگر در سقیفه،تمام امت جمع شدند که ملاك شما اجماع امت میباشد؟!
حافظ: خیر! تنها چند نفري از بزرگان در سقیفه حاضر بودند؛ ولی درنهایت اجماع امت به تدریج تحقق پیدا کرد.
واعظ: شما به جمع شدن چند نفر در سقیفه، اجماع امت می گویید؟
حافظ: منظور از اجماع، اجماع عقلا و کبار صحابه میباشد.
واعظ: از متن حدیث پیامبر صلّی الله علیه وآله چنین چیزي برداشت نمی شود. بر فرض که حق با شما باشد، آیا عقلاي صحابه همان چند نفري بودند که در سقیفه حاضر شدند؟! آیا در سایر بلاد مسلمین هیچ عاقل لایقی وجود نداشت؟! آیا عباس و علی علیه السلام جزء عقلاي اصحاب حساب نمی شدند؟!!
حافظ: چون اوضاع مملکت بحرانی بوده است و ممکن بود فتنه اي برپا گردد، ابوبکر و عمر چاره اي ندیدند جز اینکه کار را یکسره کنند؛ لذا عمربا ابوبکر بیعت کرد و غیر از عده ي معدودي از پیروان سعد بن عباده بقیه ي اهل مجلس نیز با رأي عمر موافقت کردند.
واعظ: پس خود شما هم قبول دارید که حتی در سقیفه هم اجماع کامل صورت نگرفته است.
حافظ: اوضاع بسیار بحرانی بوده است و چاره اي جز عجله نبوده است.
واعظ: آیا این امکان هم وجود نداشت که علی علیه السلام و عباس وبزرگان بنی هاشم را خبر کنند؟
حافظ: علی الظاهر، نه!!
واعظ: خیر قربان، فرصت داشتند؛ بلکه عمداً آنها را خبردار نکردند.
حافظ: دلیلی هم بر این گفته ي خود دارید؟
واعظ: چه دلیلی از این بهتر که عمر تا درب خانه ي پیامبر آمد؛ ولی براي اینکه مبادا علی و بنی هاشم از جریان اجتماع در سقیفه خبردار شوند وارد خانه نشد...
... واما اینکه فرمودید سن ابوبکر ملاك برتري او بر علی علیه السلام بوده است، بسیار دلیل موهنی است. لازمه ي حرف شما این است که با وجود ابی قحافه که پدر ابوبکر بود و در آن زمان در قید حیات بود، ابوبکر نتواند
خلیفه شود.
حافظ: زیادي سن به تنهایی کافی نیست؛ لیاقت نیز ملاك است. خدا را خوش نمی آید که با وجود پیرمرد لایق و کاردانی مثل ابوبکر، زمام امور به دست جوان نورسی مثل علی بیفتد.
واعظ: اگر اینگونه است؛ پس اولین کار غیر خداپسندانه را شخص نبی مکرمّ اسلام انجام داد. پیامبر صلی ّالله علیه وآله در غزوهي تبوك با وجود ابوبکر،امیرالمؤمنین علی علیه السلام را خلیفه ي خود در مدینه قرار داد.
حافظ: راي اکثریت قاطع مردم بهترین دلیل بر مشروعیت خلافت ابوبکراست.
واعظ: این حرف هم درست نیست؛ زیرا از رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله منقول است که «به زودي بعد از من فتنه اي برپا خواهد شد. پس در چنین زمانی شما با علی باشید؛ چون او اولین کسی است که در روز قیامت با من مصافحه میکند. او با من و در رتبه ي من است. او جداکننده ي حق از باطل است.( ینابیع الموده، شیخ سلیمان بلخی حنفی، کتاب السبعین، باب16) این حدیث، ملاك حق را رأي علی علیه السلام میداند نه رأي اکثریت. هر جا علی باشد، حق هم همان جاست ولو اکثریت در جاي دیگر باشند.
حافظ: این حدیث که نقل کردید یک حدیث واحد است و ارزش ندارد.
واعظ: چه زود فراموش کردید که علماي اهل سنت خبر واحد را حجت میدانند. علاوه بر این، دلیل ما فقط متکی به این یک حدیث نیست؛ بلکه در کتابهاي شما از این قبیل احادیث فراوان است. نبی اکرم صلیّ الله علیه وآله فرمود« علی با حق است و حق با علی است و هیچ گاه این دو از هم جدا نمی شوند.( تفسیرکبیر، فخررازي، ج 1، ص111) در حدیث دیگر آمده است «اي جماعت انصار؛ آیا شما را به کسی که تمسک به او مانع از هرگونه گمراهی است،دلالت نکنم؟ عرض کردند: چرا اي رسولخدا! فرمود: همانا او علی است.پس به سبب دوستی من او را دوست بدارید و به سبب کرامت من او را اکرام کنید. همانا آنچه به شما گفتم طبق دستور خداوند و به توسط  جبرئیل بود.( حلیه الاولیاء، حافظ ابی نعیم احمدبن عبدالله اصفهانی، ج 1، ص63) خلاصه ي کلام اینکه اجماع بدون علی علیه السلام حجت نیست و اگر خلافت ابوبکر مشروع بود می بایست علی علیه السلام با اوبیعت میکرد و حال آنکه ایشان بیعت نکرد و مخالفت نمود. اگر تاریخ سقیفه را با دقت مطالعه کنید به وضوح مییابید که دسیسه اي در کاربوده است؛ و عده اي می خواستند بدون اطلاع بنی هاشم کار را یکسره کنند تا به اغراض دنیوي خود برسند.
حافظ: آقاي عزیز! چرا القاي شبهه می کنید؟! هیچ دسیسه اي در کارنبوده است. اوضاع بحرانی بوده است و عجله در تعیین خلیفه از بابت مصالح اسلام و مسلمین بوده است.
واعظ: لازمه ي حرف شما این است که ابوعبیده ي جراح از امام علی علیه السلام نسبت به اسلام دلسوزتر بوده باشد؛ و او وجود خطر را درك کرده باشد اما خاندان پیامبر هیچ توجهی به اطراف نداشته باشند!
نواب: چه دلیلی داشته است که آنها تا این حد عجله کنند که حتی فرصت خبر کردن اهل بیت را نیز نداشته باشند؟
واعظ: فرصت داشتند؛ اما صلاح نمی دیدند که اهل بیت خبردار شوند. علت عجله ي آنها این بود که اگر صبر میکردند و نظر بزرگان صحابه و بنی هاشم را نیز جویا میشدند، دیگر شانسی براي برنده شدن نداشتند. جالب این است که عمر سالها بعد گفت:« خلافت ابوبکر عجولانه بوده است. خداوند امر او را به خیر فرماید» و اما این قول عمر که سلطنت و نبوت با هم جمع نمیشود؛ مخالف صریح قرآن است. خداوند متعال می فرماید:« آیا برخی مردم به آنچه خداوند به آنها تفضلاً عطا فرموده است، حسد می ورزند. همانا ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم وبه آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم» .( سوره نساء، آیه57) آیا ممکن است پیامبر بر خلاف نص صریح قرآن سخن بگوید؟! بر طبق این آیه به همان وجهی که در آل ابراهیم بین سلطنت و نبوت جمع بود، در دیگران نیز این دو امرقابل جمع است. علاوه بر اینکه خلافت غیر از سلطنت است. اگر جمع بین خلافت و نبوت محال است، پس چرا عمر همین علی را در شوراي انتخاب خلیفه وارد کرد؟! جالب این است که نبوت با خلافت بلافصل جمع نمی شود؛ ولی با خلافت در رتبه ي چهارم جمع میشود!! آقایان محترم! تعصب را کنار بگذارید و حق را به صاحب آن بدهید. اگر از رموزسیاست خبر می داشتید، به راحتی می توانستید علت عجله ي عمر را درك کنید.
شیخ: اگر غفلتی بوده یا نبوده، ربطی به من و شما ندارد؛ چون ما در آن روز نبودیم لذا حق نداریم چنین قضاوتهایی را داشته باشیم. مسلماً آنها دلیلی براي این کارشان داشته اند. آیا غیر از این است که در نهایت،اجماع صورت گرفت و همگی به خلافت ابوبکر رضایت دادند؟ پس نباید در برابر این اتحاد مخالفت نمود؛ بلکه همگی بایستی همان راهی که آنان رفتند را ادامه دهیم.
واعظ: آفرین به این استدلال!! آفرین به این عقیده!! پس بنا به گفته ي شما هرگاه سه نفر در یک جایی جمع شدند و چیزي را تصویب کردند وبه زور همگی را به اطاعت خود واداشتند، بر ما واجب میشود از آنها تبعیت کنیم ولی این را بدانید که فرد مسلمان واقعی به هیچ وجه پیروي کورکورانه و جاهلانه از احدي را نمیپذیرد.
شیخ: به چه دلیل آراء و اجماع عده ي کثیري از صحابه را فقط به این خاطر که علی به آن رأي نداده است، نادیده می گیرید؟
واعظ: از ابوایوب انصاري در هنگامی که به وي به خاطر پیروي از علی علیه السلام و بیعت نکردن با ابوبکر اعتراض کرده بودند؛ منقول است:«از رسول خدا صلیّ الله علیه وآله شنیدم که به عمار فرمود: اي عمار! اگر تمام مردم به راهی میروند و علی به تنهایی به راه دیگر میرود تو به همان راهی برو که علی می رود و از بقیه ي مردم بی نیازي بجوي. اي عمار! علی تو را از هدایت بر نمی گرداند و تو را بر هلاکت دلالت نمیکند. اي عماراطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست .»( موده القربی، میر سید علی همدانی، موده5)
حافظ: شما ضمن صحبتهایتان سخن عجیبی گفتید. چرا ادعا می کنید که علی و بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند؛ در حالی که تمامی علما نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی با خلیفه بیعت کردند؟
واعظ: بلی! ما هم میدانیم که بنی هاشم بیعت کردند؛ اما چه زمانی و چگونه؟ بزرگان از مورخین نوشته اند که علی و بنی هاشم بعد از شش ماه و پس از تهدید به قتل و تحمل اهانتهاي بسیار بیعت کردند.
حافظ: واقعاً از شما بعید است که سخنان عوام شیعه را مورد استناد قرار
می دهید. این را بدانید که قطعاً علی با کمال میل از همان روز اول با ابوبکر بیعت کرد.
واعظ: فرمایش شما صحیح نیست. واقعیت تاریخی مسلّم آن است که بیعت علی امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از وفات حضرت فاطمه سلام الله علیها صورت گرفت. در منابع معتبر مضبوط است که علی علیه السلام بعد از شش ماه یعنی بعد از وفات فاطمه سلام الله علیها با ابوبکر بیعت کرد. به خدا قسم! علماي اهل سنت در پیشگاه حق و حقیقت مسئول هستند؛ زیرا آنان امر را بر مردم مشتبه می کنند و حقایق تاریخی را ساخته و پرداخته ي شیعیان معرفی میکنند، در حالی که در کتابهاي خودشان عین این وقایع موجود است.
حافظ: آخوند ملا محمد باقر مجلسی در کتاب بحارالانوار از رسولخدا صلیّ الله علیه وآله نقل کرده است که:« دوستی علی بن ابیطالب علیه السلام حسنه اي است که هیچ گناهی به او ضرر نمی زند» و نیز نقل میکند که:« اگر کسی بر حسین علیه السلام گریه کند، بهشت بر او واجب میشود»از این قبیل اخبار که باعث فساد و موجب جسارت شیعیان میشود،بسیار است. متأسفانه گروه شیعه با اتکاي به این قبیل احادیث جعلی، هرکاري که دلشان می خواهد انجام می دهند؛ به این امید که محبت علی علیه السلام و گریه ي بر حسین علیه السلام تمام کارهایشان را درست
می کند و بهشت را مختص آنان می نماید.
واعظ: فساد اخلاق و لاابالی گري برخی از عوام شیعه هیچ ربطی به این احادیث ندارد. غالب افرادي که مرتکب معاصی و فواحش میشوند، سرو کاري با حدیث و روایت و قرآن ندارند. و اما در خصوص  حدیثی که مورد اشکال شما واقع شد جالب است بدانید که این حدیث عیناً در منابع خودتان نیز موجود است. در مسند احمد مروي است که پیامبراکرم فرمود:« دوستی علی حسنه اي است که هیچ سیئه اي به او  ضرر نمی زند، و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل  خیری نافع نیست.» همچنین از ابن عباس نقل شده است که رسول اکرم فرمود:« دوستی علی علیه السلام گناهان را می بلعد همچنان که آتش هیزم را می بلعد.»( ینابیع الموده، سلیمان بلخی حنفی، باب 56 ، ح 33 ، ص246)
نواب: لطفا مًعناي این حدیث را براي ما شرح دهید.
واعظ: معناي حدیث بسیار ساده است. بر طبق آیات قرآن، گناهان بر دوقسم کبیره و صغیره تقسیم میشود. در منابع دینی از گناه صغیره به عنوان سیئه تعبیر می شود. در آیه 31 سوره نساء می فرماید:«اگر از گناهان بزرگی که از آنها نهی شده اید، دوري گزینید سیئات شما را می زدائیم و شما را در جایگاهی ارجمند در می آوریم.»به حکم این آیه، اجتناب از کبائر باعث آمرزش سیئات می گردد. در این حدیث دوستی علی از بزرگترین حسنات معرفی شده است به گونه اي که هیچ گناه
صغیره اي نمی تواند به او ضرر بزند.
حافظ: فکر نمی کنم تفاوتی بین گناه صغیره و کبیره باشد، زیرا اگر فرد گنهکار توبه کند، خداي متعال از تمامی گناهانش اعم از کبیره و صغیره می گذرد.
واعظ: بلی، اگر شخص گنهکار توبه کند، خداوند او را می آمرزد؛ اما اگربنده اي که مرتکب گناهان صغیره شده است بدون توبه از دنیا برود؛چنانچه محب امیرالمؤمنین علی علیه السلام باشد، وارد بهشت میگردد ولی اگر محبت علی در دلش نباشد جهنمی خواهد بود. این معناي حدیث است. پس نه تنها این احادیث باعث جري شدن افراد در ارتکاب گناه نمی شود؛ بلکه براي افرادي که فریب هواي نفس را خورده و مرتکب صغایر شده اند، موجبات امیدواري را فراهم می آورد. اگرکسی از رحمت خدا نا امید شود و با این بهانه که« آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی» خود را در معاصی غرق کند، در این صورت به هلاکت ابدي دچار میشود. و اما حدیثی که در مورد فضیلت گریه بر اباعبدالله الحسین
علیه السلام بیان فرمودید، صحیح است لیکن نه در مورد همه افراد؛ بلکه فقط در مورد کسانی که داراي اعتقادات صحیح بوده و عامل به دستورات الهی باشند.
واعظ : یکی از اعمال نادرست اصحاب نقض عهد بوده است. نقض عهد یکی از گناهان بزرگ است و خداي متعال افراد ناقض پیمان را لعن فرموده است.
حافظ: اصحاب، کدام عهد را نقض کرده اند؟
واعظ: همان عهدي که رسول خدا به امر پروردگار در روز غدیر از آنها گرفت. تمام شیعه و اکثر سنیها معترفند که پیامبر بزرگ اسلام درحجه الوداع در روز هجدهم ذي حجه سال دهم هجرت در محلی بنام غدیر خم قریب هفتاد هزار مسلمان را جمع نمود و خطبه اي بسیارطولانی براي آنها قرائت فرمود. در این خطبه آیاتی که در مورد علی علیه السلام نازل شده است را قرائت فرمود و همگان را به مقام قدس ولایت الهی امیرمؤمنان علیه السلام متوجه ساخته و فرمود: اي مردم، آیا من اولی به تصرف از شما در جانهاي شما نیستم؟ عرض کردند: چرا؛فرمود: پس هر که من مولاي اویم این علی مولاي اوست سپس دستها را به دعا برداشت و دوستان علی را دعا نموده و دشمنان او را نفرین فرمود.سپس بر طبق فرمان پیامبر اکرم، خیمه اي برپا شد و امیرالمؤمنین
علیه السلام در خیمه جلوس فرمود و تمامی مسلمانان یک به یک با آن حضرت بیعت نمودند. پیامبر اکرم صلیّ الله علیه وآله فرمود: با علی بیعت کنید چرا که من از جانب پروردگارم ماموریت دارم از شما براي علی علیه السلام بیعت بگیرم. جالب اینجاست که ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر جزء اولین افرادي بوده اند که در این روز با خلیفه بلافصل رسول خدا، امیرمؤمنان علی علیه السلام بیعت نمودند.
حافظ: چگونه میتوان باور نمود که چنین امر مهمی اتفاق افتاده باشد و هیچ یک از علماي بزرگ آن را نقل نکرده باشند؟
واعظ: چه کسی گفته است که این واقعه را هیچ یک از علما نقل نکرده است؟ براي عالمی مثل شما که اهل کتاب و مطالعه هستید، چنین حرفی خیلی زشت است. بیش از سیصد نفر از بزرگان علماي خودتان این حدیث را در کتابهایشان آورده اند و حدود صد نفر از صحابه این حدیث را روایت کرده اند؛ حتی بعضی از اکابر علماي شما یک کتاب مستقل در این باب نوشته اند. بسیار عجیب تر آن که این حدیث را خلیفه ي دوم عمر نیز نقل کرده است.
نواب: اگر ممکن است، روایت خلیفه را بیان کنید.
واعظ: او روایت کرده است«رسول خدا علی را به عنوان بزرگ و پیشواي قوم نصب نمود و او را مولاي همگان معرفی نمود؛ سپس براي دوستان او دعا و براي دشمنانش نفرین نمود. سپس عرض کرد: خدایا تو شاهد و گواه منی؛ در این هنگام جوان زیبارویی در کنار من بود. رو به من کرد و گفت: پیامبر عهد محکمی را منعقد کرد. این عهد را جز فرد منافق، هیچ کس نمی شکند. اي عمر! مواظب باش تو جزء افرادي که این عهد را نقض می کنند نباشی. پس من به رسول خدا عرض کردم: وقتی شما درباره ي علی سخن می گفتید، جوانی نزد من بود که چنین و چنان گفت. رسول خدا فرمود: او از اولاد آدم نبود؛ بلکه جبرئیل بود که به این صورت جلوه گر شده بود تا آنچه را در مورد علی گفتم بر شما تاکید کند»(موده القربی، میر سید علی همدانی، موده 5)آیا سزاوار بود که چنین عهد و پیمان محکمی بعد از دو ماه زیر پا گذارده شود و به خاطر هوا و هوس، حق امام علی علیه السلام پایمال گردد وآتش به درب خانه اش برده شود و با شمشیر تهدید شود و با اکراه به
بیعت با ابوبکر مجبور گردد. ابو حامد غزالی در کتاب سر العالمین مینویسد«قول حق آن است که علی جانشین و خلیفه بلافصل رسول خدا صلی ّالله علیه وآله است زیرا صحت قضیه غدیر خم واضح است و هر اعتراضی لغو و بیهوده است.چه دلیلی بهتر از این است که عمر پس از تمام شدن سخنان پیامبرصلی ّالله علیه وآله، به علی کرم الله وجهه تبریک گفت. این نحوه تبریک گفتن نشانه ي تسلیم او در برابر خلافت علی کرم الله وجهه بوده است؛ اما نفس اماره بر آنان غالب شد و حب ریاست و جاه طلبی موجب گردید به قهقرا برگردند و احکام قرآن و فرامین رسول خداصلیّ الله علیه وآله را به بازي بگیرند و دین را به دنیا بفروشند. اگر جز این بوده است؛ پس چرا در. هنگام بیماري و وفات پیامبر، مانع نوشتن وصیت آن حضرت گردیدند».
آقایان محترم! اگر با دقت به بیانات این عالم بزرگ سنی گوش دهید حساب کار خود را خواهید کرد.
حافظ: شکی در اصل حدیث غدیر نیست اما نه به این اهمیت و آب وتابی که شما میفرمایید. کلمهي مولا در این حدیث به آن معنایی که می فرمایید، نیست؛ بلکه به معناي ناصر و دوست است. پیامبر می خواست توصیه علی را به مردم کرده باشد که بعد از وي کسی او را اذیت نکند.
واعظ: این ادعاي شما با مفهوم آیه ي 67 سوره مائده که در روز غدیر خم نازل شده است مطابقت نمی کند. در این آیه خداوند متعال میفرماید:« یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس»یعنی اي پیامبر آنچه از خدا بر تو نازل شد را به خلق برسان و الا اداي وظیفه نکرده اي و خدا تو را از شر مردم محفوظ خواهد داشت.
حافظ: چه کسی گفته است که این آیه مربوط به روز غدیر و براي این امر نازل شده است؟
واعظ: حدود سی نفر از بزرگان شما از جمله جلال الدین سیوطی نزول این آیه را در شأن امیرالمومنین علیه السلام و در روز غدیر خم دانسته اند.
حتی قاضی روزبهان با وجود عناد و تعصبی که دارد، نوشته است:«وقتی این آیه نازل شد رسول خدا صلیّ الله علیه وآله دست علی را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه»نکته ي عجیب آن که وي از رزین بن عبدالله نقل می کند که گفت:« ما در زمان رسول خدا صلیّ الله علیه وآله این آیه را این چنین قرائت می کردیم: یا أیها الرسول بلغ ما انزل إلیک من ربک، ان علیا مًولی المومنین فان لم تفعل فما بلغت رسالته»مفهوم این آیه می فهماند که امر مهمی در جریان بوده است که این همه تأکید و تهدید در کلام پروردگار بیان شده است. علاوه بر این، توجه به آیه 3 سوره ي مائده که میفرماید: الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی
ورضیت لکم الإسلام دیناً(امروز براي شما دینتان را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و براي شما به دین اسلام راضی شدم.) روشن می کند که جریان مهمی در روزغدیر رخ داده است و طوري که شما می فرمایید نبوده است.
حافظ: آیه 3 سوره مائده در روز عرفه نازل شده است نه در روز غدیر.
واعظ: بله! بعضی از دانشمندان شما نزول این آیه را مختص روز عرفه دانسته اند؛ اما عده ي بسیاري از معاریف شما همچون امام احمد بن حنبل و امام اسکافی آن را مختص روز غدیر می دانند. سبط بن جوزي گفته است که ممکن است این آیه دو بار نازل شده باشد، یک بار در روز غدیر و یک
بار در روز عرفه. پس از نزول این آیه، پیامبر صلّی الله علیه وآله بسیار مسرور شد و خطاب به مردم فرمود:« خداوند بزرگ دین را کامل و نعمت را تمام نمود و به رسالت من و ولایت علی راضی شد» هیچ معنا ندارد که رسول خدا صلی ّالله علیه وآله آن جمعیت عظیم را در آن هواي گرم و داغ عربستان در محلی بی آب و علف سه روز معطل کند و تمامی افرادي که جلوتر رفته اند را برگرداند و خطبه ي بلند و بالا انشاء فرماید فقط به خاطر اینکه بگوید: علی را دوست داشته باشید و او را اذیت نکنید و بعد ازآن خداوند متعال آیه اکمال دین و اتمام نعمت را نازل فرماید. انسان زرنگ و فهیم وقتی به این جریان دقیق میشود، به خوبی می فهمد که یقیناً موضوع بسیار مهمی در کار بوده است.
حافظ: ممکن است بعید به نظر برسد، اما مسلماً دلیلی بر بطلان مطلبی که من عرض کردم نمی تواند باشد.
واعظ: مسئله اي نیست! گفتار سبط بن جوزي را عرض میکنم تا شاید آن را به عنوان دلیل قبول بفرمایید. او مینویسد:« جمله ي ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم که در ابتداي کلام پیامبر آمده است، ثابت می کند که کلمه ي مولی در حدیث غدیر به معناي اولی بالتّصرف است»(تذکره الخواص، سبطابنجوزي، ص 20 ، باب2)حافظ ابوالفرج اصفهانی از رسولخدا صلیّ الله علیه وآله نقل کرده است که:«هر که من ولی و اولی بالتّصرف او هستم، علی نیز ولی و اولی بالتّصرف اوست»محمد بن طلحه شافعی مینویسد:« حدیث غدیر از اسرار آیه ي مباه می باشد زیرا خداوند متعال در آیه ي مباهله، علی علیه السلام را به منزله ي نفس پیامبر صلّی الله علیه وآله خوانده و بین نفس رسول خدا و علی جمع نموده است.»( مطالب السؤؤل، محمد بن طلحه شافعی، فصل 5، باب 1، ص16). احمد بن حنبل در مسند خود احتجاج امیرمؤمنان پیرامون خلافت و امامت را بیان می دارد و نقل می کند که آن حضرت دررحبه کوفه در مقابل مردم ایستاد و فرمود:« شما را به خدا سوگند! هر که در غدیر خم از رسول خدا به گوش خود درباره ي من چیزي شنیده است،برخیزد و گواهی دهد. سی نفر از اصحاب برخاستند و گفتند: ما در روزغدیر خم دیدیم که رسول خدا صلّی الله علیه وآله دست تو را گرفت و به جمعیت فرمود: آیا می دانید که من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها هستم؟ مردم گفتند: آري؛ پیامبر فرمود: هر که من مولاي اویم، این علی مولای اوست.»( مسند، احمد بن حنبل، ج 1، ص119) جالب این جاست که حسان بن ثابت نیز در زمینه جریان غدیر در حضور پیامبر اشعاري را سرود و مورد تشویق رسول خدا قرارگرفت. مروي است که پیامبر پس از شنیدن اشعار او، به وي فرمود:«ای حسان! مادامی که با کلام خود، اهل بیت مرا یاري کنی مؤید به روح القدس می باشی.» حسان در ضمن این اشعار از قول رسول خدا صلّی الله علیه وآله می گوید:« اي علی! همانا من راضی شدم که بعد از من تو هادي و امام بر خلق باشی.» حال انصاف دهید که اگر منظور پیامبر ازکلمه ي مولا غیر از امام و هادي باشد، آیا نمی بایست پیامبر به حسان می فرمود که تو اشتباه می کنی و منظور من از مولا دوست بوده است نه هادي و امام بر خلق؟! تصور می کنم این مقدار استدلال براي اثبات موضوع کافی باشد. حال به مسئله ي دیگري می پردازیم. صحبت بر سر این بود که اصحاب نقض عهد کردند. ما می گوییم: ولو اینکه مولی به معناي دوست باشد، باز هم اصحاب شرط دوستی را با آن حضرت وفا نکردند و نهایت دشمنی را نسبت به آن سرور اعمال داشتند.
برخی افراد نادان می گویند: چرا امري که در هزار و سیصد سال قبل رخ داده است و طرح آن موجب کدورت و اختلاف میشود را مطرح میکنید؟
در جواب می گوییم: که اولا،ً اگر دعوا بر سر ارث بوده است؛ پس در هرزمانی بوسیله ي ورثه قابل طرح است ولو اینکه هزار سال از شروع اختلاف گذشته باشد. ثانیاً، روشن شدن این مطلب باعث تشخیص راه حق از راه باطل می شود. اگر براي همه ي ما روشن شود که حق با علی است آنگاه اتحاد واقعی بین مسلمانان عالم برقرار میشود و همگی شیعه میشوند ودر نتیجه خداشناسی، پیامبرشناسی، نحوه ي انجام عبادات، همه و همه تفاوت می کند. پس می بینید که اگر همین دعوا به نتیجه برسد، تبعات بسیار وسیع و دامنه داري را به دنبال دارد؛ لذا طرح این مباحث تا زمانی که حتی یک غیرشیعی روي زمین وجود دارد، جا دارد.
شیخ: ...موضوع وصایت پیامبر منتفی است؛ زیرا بخاري و مسلم از عایشه نقل کرده اند که گفت:« در وقت احتضار پیامبر، سر مبارك ایشان بر سینه من بود تا از دنیا رفت و من شاهد بودم که وصیتی ننمود.» انصاف دهید که اگر وصیتی در کار بوده است، قطعاً امالمؤمنین عایشه از آن خبردار میشد.
واعظ: راجع به سند حدیث مدینه، کم لطفی می کنید. این حدیث راعده ي کثیري از علماي خودتان در کتاب هایشان آورده اند. اما در مورد وصایت، هیچ راهی غیر از پذیرش آن ندارید؛ زیرا اسناد مربوط به آن ما فوق تواتر است.
نواب: جناب آقا! آیا وصی غیر از خلیفه است؟
واعظ: خیر؛ وصی همان خلیفه است. همان گونه که وصی را پیامبر تعیین می کند، خلیفه را هم نبی تعیین می کند. این مسئله از نظر ما حل شده است؛ ولی اینکه از نظر شما چگونه است؛ نمیدانم! و اما در جواب جناب شیخ که به حدیث عایشه استناد کردند، حدیثی را از قول عمر یاد آورمی شوم. : عمرگفت:« رسول اکرم صلی ّالله علیه وآله در روزي که عقد اخوت بین اصحاب برقرار نمود، فرمود: این علی، برادر من در دنیا و آخرت و خلیفه ي من در اهل من و وصی من در امت و وارث علم من و ادا کننده ي دیون من است. بین من و علی جدایی نیست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است.»( موده القربی، سید علی همدانی، موده6) امام احمد بن حنبل در مسند می نویسد:« انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم: از پیامبر سؤال کن که وصی ایشان کیست. سلمان عرض کرد: اي رسول خدا! وصی شما کیست؟ فرمود: اي سلمان! وصی موسی که بود؟عرض کرد: یوشع بن نون؛ فرمود: وصی من، وارث من، اداکننده ي 1.« بدهی هاي من و وفاکننده به وعده هاي من علی بن ابیطالب است.»( مسند امام احمد حنبل، تذکره خواص الامه، سبط ابن جوزي، ص26)
گمان میکنم همین دو حدیث براي اطمینان جناب شیخ کافی باشد. واما احادیث بسیار معتبر مبنی بر این که در هنگام احتضار رسول خدا، سر مبارك ایشان بر سینه ي علی امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است؛ در کتب شما هم موجود است. احمد بن حنبل و حاکم نیشابوري از ام سعد و جابر بن عبد الله انصاري نقل می کنند که در هنگام وفات رسول خدا صلّی الله علیه وآله سر مبارك رسول خدا بر سینه امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود. از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه نقل شده است که:« هر آینه رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله قبض روح شد در حالی که سر مبارك او بر روي سینه ي من قرار داشت وروح آن حضرت از دست من خارج شد و من دستهایم را به صورتم کشیدم.»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص561) علاوه بر این احادیث، چه دلیلی براي اثبات وصایت امیرمؤمنان بهتر از اینکه امور مربوط به وصی، اعم از غسل و کفن و دفن و پرداخت دیون توسط امیرالمؤمنین صورت گرفته است.
شیخ: اگر این اخبار صحیح است؛ پس چرا هیچ اثري از وصیت نامه ي رسول خدا در کتابها نیست؛ در حالی که از خلیفه ي اول و دوم وصیت نامه هایی در کتابها وجود دارد؟ با وجود دستور صریح قرآن کریم به نوشتن وصیت نامه، چرا رسول خدا در هنگام احتضار وصیت نکرد؟
واعظ: جد بزرگوارم با وجود تأکیداتی که براي نوشتن وصیت می فرمود ومردن بدون وصیت را مردن جاهلی می دانست؛ به علت هتاّکی برخی ازصحابه، موفق به نوشتن وصیت براي خود نشد.
شیخ: چه کسی قدرت و جرأت داشته است که رسول خدا را از نوشتن وصیت منع کند، در صورتی که قرآن اطاعت از رسول خدا صلی ّالله علیه وآله را بر همگان واجب نموده است؟
واعظ: عمر بن الخطاب!!
شیخ: به شما توصیه می کنم، به این اخبار مزخرف و جعلی ترتیب اثر ندهید.
واعظ: من نیز به شما سفارش میکنم، تند نروید. بخاري و مسلم و احمدبن حنبل آورده اند که:« رسول معظمّ صلیّ الله علیه وآله در هنگام مرض وفات، به اطرافیان فرمود: قلم و کاغذي برایم بیاورید تا براي شما مطلبی را بنویسم که بعد از من اختلاف نکنید؛ پس عمر گفت: این مرد را که هذیان می گوید به خود واگذارید!!! کتاب خدا ما را بس است.( صحیح بخاري، ج 2، ص118)این اولین فتنه و تفرقه و فسادي بود که در میان مسلمین در حضور پیامبرعظیم الشأن اسلام واقع گردید.
شیخ: از شما انتظار نداشتم که به مقام خلیفه جسارت و اهانت کنید.
واعظ: آیا من جسارت کردهام یا خلیفه؟! آیا مقام خلیفه بالاتر است یا مقام پیامبر؟! عمر در حضور اهل بیت و صحابه با کمال جسارت، نسبت هذیان به پیامبر صلّی الله علیه وآله می دهد و سر و صدا راه می اندازد. آیا توهینی از این بالاتر در تاریخ اسلام سراغ دارید؟!
شیخ: آقاي محترم! چرا نسبت به مقام منیع خلیفه توهین میکنید؟
واعظ: اولاً، چرا با شنیدن اهانت به رسول خدا متأثر نشدید ولی به محض شنیدن یک اعتراض بجا و وارد نسبت به عملکرد عمر متأثر و ناراحت می شوید؟
ثانیاً، این تنها من نیستم که به عمر اعتراض می کنم؛ بلکه علماي خودتان هم وقتی به این فراز از تاریخ می رسند صدا به ناله و تأسف بلند می کنند.
قاضی عیاض شافعی می نویسد:« گوینده ي این کلام، هیچ ایمانی به رسول خدا نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتب هي پیامبر بی بهره بوده است؛ زیرا در نزد ارباب مذاهب متعین است که انبیاء عظام چه در حال صحت و سلامت و چه درحال مریضی و کسالت متصل به عالم غیب هستند و لذا در تمامی حالات، مردم بایستی از اوامر و نواهی او اطاعت کنند.» : شهرستانی نیز متعرض این واقعه ي تاریخی می شود و می نویسد:«اولین اختلافی که در اسلام واقع گردید، همین عمل عمر بود.»( کتاب ملل و نحل، شهرستانی، مقدمه4)
شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر بوده است، گمان نمیکنم سوء ادب بوده باشد؛ بلکه منظور ایشان این بوده است که پیامبر نیز مانند دیگران در اثر غلبه ي درد متوجه حرفهاي خود نیست.
واعظ: اعتقاد به عصمت پیامبر جزء ضروریات دین اسلام است. اگرهنگامی که نبی اعظم در مقام هدایت و ارشاد است و می فرماید می خواهم چیزي بنویسم که گمراه نشوید؛ امکان سلب عصمت از او باشد پس براي هیچ یک از حرفهاي او هم نمیتوان حسابی باز کرد. چگونه می توان به چنین پیغمبري معتقد بود؟! آیا تصور می کنید که خدا یک پیامبر هذیان گو براي هدایت خلق می فرستد؟!! چرا اینگونه قضاوت می کنید؟
شیخ: بالاخره وظیفه ي ما توجیه افعال بزرگان است. چون خلیفه ي دوم مجتهد بوده است و براي حفظ دین اجتهاد کرده است، لذا هیچ اعتراضی بر او وارد نیست ولو اینکه در این اجتهادش دچار اشتباه هم شده باشد.
واعظ: هر عذري که بتراشید، عذر بدتر از گناه است. اولاً، اجتهاد در مقابل نص باطل است؛ زیرا نقض غرض است. ثانیاً، آیا حفظ دین بر عهده ي عمر بود یا بر عهده ي پیامبر؟ آیا پیامبر مصمم به انجام کاري که برخلاف مصالح دین است می شود و پسر خطاب براي اینکه مبادا دین از بین برود، جلوي پیامبر را می گیرد؟! مالکم کیف تحکمون؟
شیخ: شاید اوضاع مملکت به گونه اي بوده است که خلیفه به دلیل وخامت اوضاع و براي جلوگیري از بروز فتنه این عمل را انجام داده است.
واعظ: جواب حضرتعالی را قرآن میدهد. خداوند متعال میفرماید:«هیچ مرد و زن مؤمن را در کاري که خدا و رسول حکم کنند، اراده و اختیاري نیست و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند، همانا در گمراهی آشکاري افتاده است.»( سوره 33 احزاب آیه36)
شیخ: اگر به آخر کلام خلیفه دقت کنید، مییابید که نظر او خیرخواهی براي دین بوده است.
واعظ: اتفاقاً همین حرف او که گفت کتاب خدا ما را بس است، دلیل برعدم معرفت او به احکام قرآن است. اگر او قرآن را می شناخت، می فهمید که کتاب خدا بس نیست؛ بلکه احتیاج به مبین دارد. این حرف عمر بر خلاف حدیث معروف ثقلین است که مورد اتفاق همه ي علماست. رسول  معظمّ اسلام در مواقف متعدد می فرمود:« من دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم که هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر برمن وارد شوند و آن دو چیز قرآن و عترت من است. اگر به این دو متمسک شوید نجات می یابید و هرگز گمراه نخواهید شد.»( صحیح، مسلم بن حجاج، ج 7، ص122)اگر کتاب خدا شما را بس است پس با آیه فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون چه می کنید؟سیوطی در ذیل این آیه مینویسد: منظور از اهل ذکر، عترت پاك نبی  می باشد. چنانچه امیر مؤمنان علیه السلام نیز میفرماید:«من کتاب ناطق هستم و قرآن کتاب صامت است»جالب این است که یکی از علماي شمابه نام قطب الدین شافعی به این گفته ي خلیفه لبخند می زند و می گوید:« این سخن خلیفه مثل سخن کسی است که بگوید با وجود کتاب طب دیگر احتیاجی به طبیب نداریم.» از عجایب روزگار این است که وقتی ابوبکر در مرض موت قرار گرفت و عمر را به عنوان خلیف ي بعد از خود معرفی کرد، صداي اعتراض عمر بلند نشد و با وجود اینکه در آن مجلس حاضر بود نگفت کتاب خدا ما را بس است زیرا از نظر وي اینجا دیگرکتاب خدا بس نبود و امت احتیاج مبرمی به وصیت ابوبکر داشته است.
شیخ: از کجا معلوم که موضوع وصیت پیامبر مربوط به امر خلافت بوده است؟
واعظ: اولاً، بر فرض که موضوع وصایت، مطلبی غیر از خلافت بوده باشد، باز هم عمل عمر زشت و ناپسند بوده است. ثانیاً، بر فرض که العیاذ بالله رسول خدا هذیان می گفته است؛ چه مانعی داشت که به خاطر رعایت احترام و براي دلخوشی او در آخر عمر، اجازه می دادند هر آنچه دلش می خواست را بنویسد؟! ثالثاً، این همه اصرار و سر و صداي عمر براي نیاوردن قلم و کاغذ دلیل بر این است که پیامبر مطلبی را می خواست بنویسد که بر خلاف میل عمر بوده است. رابعا،ً با عنایت به این فرموده ي رسول خدا که این وصیت مانع گمراهی و اختلاف بعد از من می شود مشخص می گردد که موضوع وصیت، خلافت و جانشینی بوده است. بر ما و بر امت پیامبر بسیار سخت است که می شنوند برخی افراد با سر و صدا و جار و جنجال مانع نوشتن وصیت پیامبرشان شده اند. البته پیامبر اکرم به صورت شفاهی و زبانی وصایاي خود را در خصوص امیرمؤمنان در مواقف متعدد بیان داشت؛ لیکن چه خوب بود که خلفاي شما مانع از وصیت کتبی آن حضرت نمی شدند تا امت دچار سرگردانی و حیرت نشود. از تناقض هاي رفتار مردم دنیا، این است که ابوبکر و عمر در مورد احکام دینی که خود از آن بی اطلاع بودند، دست به دامان امیرمؤمنان می شدند؛ اما در مورد احکام خلافت و وصایت و تشخیص ماترك پیامبر، نه تنها حرف امیرالمؤمنین را نمی پذیرفتند بلکه به ایشان توهین و اهانت نیز می نمودند.
واعظ: آیا با این اوصاف، شما احتمال هواپرستی و جاه طلبی را در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام می دهید؟
شیخ: ابدا.ً علی کرم الله وجهه کسی است که دنیا را سه طلاقه کرد.
واعظ: پس چه دلیلی داشت که ایشان راضی به خلافت ابوبکر نشد و تا شش ماه از بیعت با او امتناع فرمود. اگر احتمال هواپرستی در مورد علی علیه السلام روا نیست؛ پس چرا ایشان زیر بار حکومت ابوبکر نرفت؟
شیخ: تعجب میکنم که چرا می گویید علی راضی به خلافت ابوبکر نبوده است! همه علماي ما گفته ا ند که ایشان با کمال رضایت دست بیعت به خلیفه ابوبکر داد.
واعظ: تعجب نکنید! گویا هرچه را در جلسات قبل گفته ا م از یاد برده اید؟ علماي خودتان به این حقیقت اعتراف نموده اند که علی بعد از شش ماه اجباراً با ابوبکر بیعت کرد.
شیخ: در این صورت حتماً یک جهتی داشته است. خودشان در آن موقع بهتر می دانستند که چه می کنند. اینک به ما چه مربوط است که در امربزرگان و اختلاف آنها بعد از هزار و سیصد سال دخالت کنیم .
واعظ: عجب!! هر فرد مسلمانی مکلف است که با تحقیق و بررسی راه حقیقت را یافته و از آن پیروي نماید. بعد از وفات نبی مکرّم اسلام صحابه به دو فرقه تقسیم شدند که مسلماً فقط یکی از آنها می توانست به حق باشد، لذا چاره اي جز بررسی این جریانات نداریم.
شیخ: یعنی خلافت خلیفه ابوبکر بر حق نبوده است؟ با توجه به شجاعت بی نظیر علی پس بایستی قیام می نمود نه اینکه بیعت کند و به نمازایشان حاضر شود.
واعظ: اولاً، بر طبق عقیده شیعه، انبیا و اوصیا مطابق فرامین و دستورات الهی عمل می نمودند. اگر در موردي جنگ کرده اند، مطابق حق بوده است و چنانچه در موضعی دیگر صلح را اختیار کرده اند باز هم مطابق حق وطبق دستورپروردگار بوده است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامه اي  به مردم مصر می نویسد:« سوگند به پروردگار، باور نمی کردم که عرب پس از رسول خدا صلّی الله علیه وآله امر خلافت را از اهل بیت او برگردانده وبه دیگري بسپارد. آن چیزي که باعث رنجش من گردید اقبال مردم به ابوبکر بود. مردم با وي بیعت کردند اما من دست خود را از بیعت بازداشتم تا زمانی که دیدم گروهی از مردم از دین محمد برگشته ودرصدد انهدام آن برآمده اند. پس براي یاري اسلام بپاخاستم چرا که مصیبت شکاف در دین اسلام براي من از مصیبت فوت ولایت و حکومت بر شما که همچون سرابی زایل شدنی است بزرگ تر و عظیم تر است.( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج 4، ص164)با توجه به همین نامه روشن میشود که سکوت وتسلیم آن حضرت ناشی از رضایت ایشان از حکومت آن دو نبوده است؛ بلکه نگرانی از زوال دین وتفرقه امت اسلام او را مجبور به این عمل نمود. لذا در تاریخ می بینیم آن حضرت پس از گذشت شش ماه از وفات نبی مکرّم اسلام و بعد از اینکه بارها و بارها مخالفت خود را در قالب احتجاج به گوش مردم رسانید
مجبور به بیعت با ابوبکر گردید. بنا بر نقل تاریخ، هنگامی که آن حضرت را جبرا به مسجد می بردند و شمشیر برهنه را بالاي سر او نگاه داشته و اورا مجبور به بیعت می کردند رو به قبر شریف پیامبر اکرم نموده و همان کلماتی که هارون خطاب به برادرش حضرت موسی گفت را به پیامبراکرم عرضه داشت:« اي رسول خدا! این امت مرا تنها گذارده و مراضعیف نمودند و می خواهند مرا به قتل برسانند.»این جریان را رسول اکرم پیش بینی فرموده بود. آن حضرت به امیرمؤمنان فرمود:«یا علی امت از تو کینه ها در دل انباشته اند و زود است که بعد از من با تو از درخدعه و نیرنگ وارد شوند و آنچه در دل دارند را بیرون بریزند. تو را امربه صبر و تحمل میکنم تا خداوند تو را جزاي خیر عنایت فرماید.»با توجه به این مطلب واضح است که امیرالمؤمنین علی ریاست و حکومت را هم براي خدا می خواسته است لذا اگر صلاح دین خدا در رها کردن حکومت است او این کار را می کند و اگر صلاح دین در تصدي حکومت است باز هم او چنین می کند. آن حضرت در خطبه شقشقیه میفرماید:« سوگند به خداوند که پسر ابی قحافه خلافت را مانند پیراهنی به تن کرد و حال آنکه او میدانست جایگاه من براي این امر بسان قطب و محورآسیاب است. علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیرمی شود و هیچ پرنده اي در فضاي علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد.با وجود این، من جامه خلافت را رها کردم و به این اندیشه فرو رفتم که آیا دست به شمشیر برم و حق خود را بستانم یا راه صبر و بردباري را برگزینم و بر این تاریکی کور صبر کنم. همانا یافتم که صبر کردن خردمندي است. پس صبر کردم در حالی که استخوان در گلو و خاشاك در چشمان داشتم. میراث خود را به تاراج رفته می دیدم تا آنکه اولی راه خود را به انتها برد و خلافت را به آغوش دومی افکند.»
شیخ: این خطبه مربوط به حضرت علی نیست؛ بلکه از سید رضی است والا آّن جناب هیچ شکایتی از خلفا نداشت.
واعظ: بزرگان از علماي خودتان اقرار دارند که این طرز بیان منحصراً مربوط به امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. جمع کثیري از اهل علم وادب قبل از ولادت سید رضی این خطبه را روایت نموده اند.ابن خشاب می نویسد:« این خطبه را در کتابی که تاریخ تصنیف آن دویست سال قبل از ولادت رضی است دیده ام.»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید به نقل از ابن خشاب)علاوه بر این دلایل، دلتنگی و ناراحتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام از دو خلیفه، منحصر به این خطبه نیست؛ بلکه در سایر خطب و کلمات ایشان نیز ثبت و ضبط  است. از آن حضرت نقل شده است:« قسم به آن خدایی که غیر از او خدایی نیست بدرستی که من در شاهراه حق هستم و مخالفان من درپرتگاه سقوط قرار دارند.»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 561)
شیخ: من بیانات شما را در خصوص فضایل علی علیه السلام قبول دارم لیکن می خواهم این را بگویم که چه عیب دارد که ما با هم از در صلح وصفا درآییم و اختلافات را کنار بگذاریم. آیا غیر از این است که علی علیه السلام با کمال میل و رغبت دست بیعت به خلفاي راشدین داد و به آنها کمک کرد. چرا ما باید کاسه از آش داغتر شویم. خود او برتري و حق تقدم خلفا را با دل و جان پذیرفت پس چرا ما نپذیریم؟ چرا به همان صورت که مذاهب چهارگانه اهل سنت در کنار هم اند،شیعیان نمی آیند درکنار ما باشند؟ چرا شما از ما دوري میکنید؟ ما هم قبول داریم که علی اعلم و افقه بوده است؛ ولی این را بپذیرید که ابوبکر مسن تر و سیاستمدارتر از او بوده است. علی جوانی نورس بوده است که توانایی خلافت را نداشته است؛ حتی بعد از بیست و پنج سال که به خلافت رسید، به واسطه ي عدم سیاست، موجبات خونریزي و انقلابات را فراهم آورد و در آخر کار خود او هم به واسطه تیغ ابن ملجم لعین از پا در آمد.
واعظ: می گویند: قافله اي از زوار در بین راه به دسته اي سارق برخوردند.
سارقین آنها را اسیر و اموالشان را بین خود تقسیم کردند. در بین این اموال، قطعه پارچه ي کفنی مرغوبی بود که سهم پیر مردي از دزدان گردید. دزد رو به اسرا کرده و گفت: این کفن مال کیست؟ زائري پاسخ داد: از من است؛ دزد گفت: آن را به من ببخش تا حلال باشد که آن را کفن خود کنم؛ زائر گفت: تمام اموالم مال شما باشد، ولی این کفن را نمی دهم؛ دزد هر چه اصرار کرد زائر راضی نشد؛ پیرمرد سارق شلاق را کشید و به جان زائر بیچاره افتاد و می گفت آن قدر می زنم تا آن را ببخشی و راضی شوي!! آن بیچاره قدري که تازیانه خورد فریاد برآورد که آقا حلال باشد، از شیر مادر حلال تر!!! آقاي محترم! به چه دلیل می گویید امیرالمؤمنین با میل و رغبت راضی به خلافت خلفا گردید؟ آیا آتش به درب خانه زدن؛ آیا او را سر برهنه به سمت مسجد کشانیدن؛ آیا شمشیربرهنه بر سر او گرفتن و تهدید به قتل کردن مناسبتی با رضایت قلبی دارد؟!! و اما فرمودید: چرا ما به جان هم افتاده ایم و کشمکش هاي بیهوده را دنبال می کنیم؟ ما به جان کسی نیفتاده ایم؛ بلکه این آقایان اهل سنت بوده اند که هر زمان دستشان رسیده است به جان شیعیان افتاده و جان ومال آنان را مباح دانسته و آنها را به قتل میرسانده اند. نکته ي دیگري که فرمودید این بود که بیاییم و همه با هم یکی شویم!! ما نیز مخالف با اتحاد و یکی بودن نیستیم اما نه هر اتحادي!! بلکه اتحاد حول محور حق و عدالت که علی و اولاد اوست. عقاید دینی بایستی از روي تحقیق باشد نه تقلید. طبق کدام ملاك عقلی و شرعی ما را مجبور می کنید که ازرخی از صحابه که برخلاف دستور خدا و رسول عمل کردند پیروي کنیم؟!! اگر بر سر یک موضوعی، میلیاردها انسان با خداوند که واحد است و تک است اختلاف پیدا کنند حق را به کدام طرف می دهید؟ آیا می توانید به صرف اینکه اکثریت با انسانهاست، حرف خدا را کنار بگذارید؟!! آیا نمی دانید که نظر و رأي خدا در خصوص جانشینی پیامبر خلاف آن چیزي است که شما بدان قائلید؟!! آیا شما تصور می کنید که من از روي تقلید از پدرانم مذهب تشیع را کورکورانه انتخاب کرده ام؟ خدا را گواه می گیرم که چنین نبوده است، بلکه بارها و بارها مطالعه کردم؛ دقت کردم؛ کتاب ها را زیر و رو کردم؛ از حق استمداد کردم تا بالاخره به حقیقت رهنمون شدم. هر فردي که راه تحقیق را در پیش بگیرد و از خدا مدد جوید ناگزیر به همین راه میرسد.« الحق من ربک فلا تکونن من الممترین.» براي اثبات این ادعا به حدیثی که امام احمد بن حنبل ازرسول اکرم صلّی الله علیه وآله نقل کرده است دقت کنید. آن حضرت فرمود:« اي جماعت انصار! آیا شما را به چیزي که با تمسک به آن هرگزگمراه نمی شوید راهنمایی نکنم؟ گفتند: چرا اي رسول خدا؛ فرمودند:همانا آن چیز، علی است پس او را دوست بدارید و تکریمش کنید و از او پیروي کنید. همانا او با قرآن است و قرآن با اوست و او شما را به طریق
هدایت و نه طریق ضلالت راهبري میکند. آنچه گفتم، خبري بود که جبرئیل براي من آورده است.» از این قبیل اخبار که در تأیید مکتب ماست در کتابهاي شما پر است؛ ولی حتی یک حدیث معتبر از رسول اکرم نقل نشده است که در آن دستور به تبعیت از ابوبکر و عمر و عثمان داده شده باشد. با این حال بر اساس چه دلیلی ما پیروي از علی علیه السلام و اولاد او را کنار بگذاریم و پیرو دیگران گردیم!! و اما اینکه فرمودید: شیعه هم مانند مذاهب اربعه در کنار ایشان باشد، این حرفی است که شما می زنید اما اصلاً به آن عمل نمی کنید. از یک طرف شیعیان را کافر و مشرك میخوانید و حتی در بعضی موارد آنها را واجب القتل میدانید و از سوي دیگر می گویید چرا نمی آیید در کنار هم باشیم!!
سید عبد الحی: پیامبري که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست؛چرا از ابتدا علی علیه السلام را مأمور نکرد؛ بلکه ابوبکر را مأمور کرد که در نتیجه پیام برسد و ابوبکر پیرمرد از وسط راه برگردد.
واعظ: این مسئله حکایت از آینده نگري و حسن رهبري رسولخدا دارد.اگر در بدو امر رسول خدا صلّی الله علیه وآله امیرالمؤمنین علی علیه السلام را مأمور ابلاغ مینمود، آیندگان نمی توانستند برتري امیرالمؤمنین را بر ابوبکر بیابند. اگر مردم عهد پیامبر به این نکات دقت می داشتند هیچ گاه با وجود علی علیه السلام تن به بیعت با ابوبکر نمی دادند. در تاریخ می خوانیم که پس از عزیمت ابوبکر، جبرئیل نازل شد و پیام پروردگار را آورد که:« ابلاغ رسالت از ناحیه ي تو شایسته هیچ فردي نیست جز خودت یا مردی که از خودت باشد.» لذا رسول اکرم صلّی الله علیه وآله علی علیه السلام را فرستاد و او ابوبکر را از نیمه راه برگرداند. و اما اینکه گفتید:« علی علیه السلام جوان و کم تجربه بود و توانایی خلافت را نداشت و هنگامی که پس از بیست و پنج سال به خلافت رسید، نتوانست کشوراسلام را به خوبی اداره کند و در نتیجه خونریزيها و انقلابات زیادي را موجب شد»خود یک توهین دیگري به ساحت قدس الله جل جلاله است. می خواهیم ببینیم که آیا علی علیه السلام سیاستمدار بود یا خیر؟ اگرمنظور از سیاست، معناي متداول آن که استفاده از تمامی اهرم ها اعم از دروغ و خیانت و حیله و قتل و سرکوب براي حفظ قدرت است، میباشد؛آري! نه تنها علی بلکه پیامبر نیز این سیاست را نداشت و مبرّا و بیزار ازاین گونه سیاستمدارها بود و به دلیل ترس از خدا چنین سیاستی را نمی خواست و الاّ اگر میخواست یقینا مًیتوانست از همه سیاستمدارها بالاتر و برتر عمل کند؛ اما اگر منظور از سیاست، فن کشورداري بر اساس عدالت و رضایت پروردگار باشد؛ مسلما پًیامبر و علی سیاستمدارترین افراد بشر از آدم تا انقضاي عالم میباشند. با همین سیاست، پیامبر اکرم صلیّ الله علیه وآله ظرف مدت کوتاهی تمامی قبایل وحشی و دور از تمدن را تحت مدیریت و نظام واحد درآورد و جامعه اي مقتدر را پایه ریزي کرد.و اما انقلاباتی که در دوران حکومت امیر علیه السلام رخ داد ناشی از عدم سیاست آن حضرت نبوده است؛ بلکه ناشی از انحرافات و کژي هایی بوده است که در مدت بیست و پنج سال توسط خلفا در جامعه پدید آمد. سران حکومت، مردم را بر اساس کینه و عداوت با علی علیه السلام تربیت کردند. نخستین روزي که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به خلافت برگزیده شد و بر فراز منبر بود یکی از بزرگ زادگان آن زمان از در مسجد وارد شد و آن حضرت را روي منبر دید. با صداي بلند گفت: کور شود چشمی که به جاي خلیفه عمر، علی را بر فراز منبر ببیند!! سیاست خلفاي سه گانه خصوصا عًمر و عثمان اختلاف طبقاتی شدیدي را در جامعه به وجود آورده بود و گروهی را به عنوان اشراف پدید آورده بود که امتیازات زیادي را از حکومت دریافت می کردند. پس از به حکومت رسیدن امیرمؤمنان علیه السلام همین طبقه سد راه حکومت شدند و فتنه هایی را پدید آوردند.
خدایا تو را شاهد و گواه میگیرم که اداي حق نمودم و وظیفه ي دینی ام را بدون حب و بغض انجام دادم و از حریم پیامبرت دفاع کردم و حقیقت را ظاهر کردم و از تو کمک میگیرم و بس!
نواب: جناب آقا! من به اتفاق چند نفر از محترمینی که در جلسه حضور دارند تمام این چند شب را با عشق تمام در مجلس حاضر میشدیم. روزها پیرامون فرمایشات شما بحث میکردیم و مطالب را حلاجی می کردیم. خداوند علی اعلا را سپاسگزاریم که ما را به راه حق راهنمایی فرمود. صد در صد براي ما ثابت شد که شیعه ي امامیه بر حق است. علاوه بر ما، بسیاري از مردم ساده و پاکدل که در پی حقیقت هستند؛ مذاکرات این مجلس را از طریق روزنامه ها پیگیري می کردند و در نتیجه ایشان هم مستبصر شده اند و نزد ما به صورت محرمانه اظهار تشیع نموده اند. ما از شما متشکریم که با روي باز و حسن اخلاق جواب سؤالات ما را دادید. فقط مختصر اشکالی در گوشه ي دل ماست و آن این است که آیا در قرآن کریم آیه اي هست که ما را دلالت به امامت ائمه ي اثناعشر بنماید یا خیر؟و اینکه آیا در کتابهاي ما هم اسامی دوازده امام ثبت است یا خیر؟
واعظ: خدا را سپاس می گویم که هدایت را شامل حال بندگان خوب خودش نمود؛ و اما در جواب این سؤالات شما در ابتدا باید عرض کنم که بناي قرآن مجید بر اجمال و اختصار و ایجاز است و به همین دلیل هم اعجاز است و تا پایان روزگار بدیع و تازه است. تمامی حقایق عالم در این کتاب آسمانی مسطور است؛ لذا اگر بناي آن بر تفصیل و بیان جزئیات می بود دیگر نمی توانست در بردارنده ي تمامی حقایق عالم باشد؛ لذا انتظار نداشته باشید که تمام جزئیات در قرآن ذکر شده باشد. قرآن مجید کلیات را بیان می نماید و بیان این کلیات و نیز تبیین جزئیات را بر عهده ي پیامبراکرم صلیّ الله علی هوآله می گذارد. برخی افراد غیردقیق می گویند: چون اسماء ائمه دوازده گانه در قرآن وجود ندارد پس ما آنها را قبول نداریم!! به ایشان می گوییم: اگر چنین است پس خلفاي راشدین را هم نباید قبول کنید! همچنین جزئیات احکام دین از قبیل تعداد رکعات نماز و طریقه ي اداي رکوع و سجود و تشهد نماز را هم نباید قبول کنید! همان گونه که گفتم، قرآن کلیات را بیان می کند و اطاعت اولی الامر را برمؤمنین واجب میکند؛ اما اینکه اولی الامر چه کسانی هستند را مبین قرآن یعنی رسول خدا صلیّ الله علیه وآله بیان می کند.شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده از فرائدالسمطین شیخ الاسلام حموینی از مجاهد از ابن عباس نقل می نماید که مردي یهودي به نام نعثل خدمت رسول خدا مشرف شد. سؤالاتی را در توحید مطرح کرد وجواب شنید و اسلام آورد. سپس عرض کرد: اي رسول خدا! هر پیغمبري داراي وصی است. وصی شما کیست؟ حضرت فرمود: وصی من علی بن ابیطالب است و بعد از او دو دخترزاده ي من حسن و حسین و بعد از ایشان نه نفر از صلب حسین. عرض کرد: تمنا دارم اسامی ایشان را براي من بیان نمایید. فرمود:« إذا مضی الحسین فابنه على؛ فإذا مضی على فابنه محمد؛ فإذا مضی محمد فابنه جعفر؛ فإذا مضی جعفرفابنه موسی؛ فإذا مضی موسی فابنه على؛ فإذا مضی على فابنه محمد؛ فإذا مضی محمد فابنه على؛ فإذا مضی على فابنه الحسن؛فإذا مضی الحسن فابنه الحجّه محمد المهدي؛ فهؤلاء اثناعشر»
پس از ذکر اسامی امامان، توضیحاتی در خصوص طریقه ي شهادت هریک از ائمه نیز بیان فرمود. نعثل به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر و ولایت امامان دوازده گانه شهادت داد. پیامبر فرمود«طوبی لمن أحبهم و أتبعهم وویل لمن أبغضهم وخالفهم»آن گاه نعثل اشعاري را انشاد کرد.
حافظ: جناب سلطان الواعظین؛ ما از دیدار شما در این چند شب بهره ها بردیم که تا آخر عمر لذت آن را فراموش نخواهیم کرد. خداوند به شما خیر دهد که ما را با حقایق بسیاري آشنا کردید. این را بدانید که قطعاً من آن آدم شب اول نیستم و امیدوارم به طریقه ي اهل بیت رسالت از این عالم بروم و در پیشگاه رسول خدا صلیّ الله علیه وآله رو سفید باشم.
واعظ: بنده نیز از هم صحبتی با آقایان مخصوصاً شخص جناب عالی لذت بردم و در این چند شب که در خدمتتان بودم با شما انس گرفتم. اگر خداي ناکرده از ناحیه ي من کوتاهی در حق شما شده است ببخشید وعفو بفرمایید.