آيه 3سوره مائده

حُرِّمَت عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لحَْمُ الخِْنزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَا أَكلَ السبُعُ إِلا مَا ذَكَّيْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلى النُّصبِ وَ أَن تَستَقْسِمُوا بِالأَزْلَمِذَلِكُمْ فِسقٌالْيَوْمَ يَئس الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلا تخْشوْهُمْ وَ اخْشوْنِالْيَوْمَ أَكْمَلْت لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَمْت عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضِيت لَكُمُ الاسلَمَ دِيناًفَمَنِ اضطرَّ فى مخْمَصةٍ غَيرَ مُتَجَانِفٍ لاثْمٍفَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏

 

ترجمه:

گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند و حيوانات خفه شده ، و به زجر كشته شده ، و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند ، و آنها كهبه ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند ، و باقيمانده صيد حيوان درنده ، مگر آنكه ( به موقع بر آن حيوان برسيد و ) آنرا سر ببريد و حيواناتى كه روى بتها ( يا در برابر آنها ) ذبح شوند ( همگى ) بر شما حرام است و ( همچنين ) قسمت كردن گوشت حيوان بوسيله چوبه‏ هاى تير مخصوص بخت‏آزمائى ، تمام اين اعمال فسق و گناه است - امروز كافران از ( زوال ) آئين شما مايوس شدند ، بنابراين از آنها نترسيد و از ( مخالفت ) من بترسيد ، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين ( جاودان ) شما پذيرفتم-اما آنها كه در حال گرسنگى دستشان بغذاى ديگرى نرسد و متمايل به گناه نباشند ( مانعى ندارد كه از گوشتهاى ممنوع بخورند ) خداوند آمرزنده و مهربان است .

دو مطلب جداى از هم در اين آيه بيان شده است، يك مطلب مربوط به تحريم گوشت‏هاى حرام، مگر در موارد اضطرارى و مطلب ديگر مربوط به كامل شدن دين و يأس كفّار كه اين قسمت كاملاً مستقلّ است، به چند دليل:
الف: يأس كفّار از دين، به خوردن گوشت مردار يا نخوردن آن ارتباطى ندارد.
ب: رواياتى كه از طريق شيعه و سنى در شأن نزول آيه آمده، در مقام بيان جمله‏ى «اليوم يئس الّذين كفروا» و «أليوم اكملت لكم دينكم» است، نه مربوط به جملات قبل و بعد آن، كه درباره احكام مردار است.
ج: طبق روايات شيعه وسنّى، اين قسمت از آيه: «اليوم اكملت...» پس از نصب علىّ ‏بن ابى‏ طالب‏ عليه ما السلام به امامت در غديرخم نازل شده است.
د: غير از دلائل نقلى، تحليل عقلى نيز همين را مى‏رساند، چون چهار ويژگى مهم براى آن روز بيان شده‏است: 1- روز يأس كافران، 2- روز كمال‏دين، 3- روز اتمام‏نعمت الهى بر مردم، 4- روزى كه اسلام به عنوان «دين» و يك مذهب كامل، مورد پسند خدا قرار گرفته است.(تفسیرنور)

با توجه به مجموع مطالبى كه در رابطه با آيه اكمال دين مطرح شده روشن مى ‏شود كه امامت و ولايت از اركانى است كه با تحقق آن، هم كفار مأيوس مى ‏شوند و هم دين كامل مى‏گردد و هم نعمت خدا به پايان مى‏رسد و هم دين اسلام به عنوان دين پسنديده مرضىّ خدا قرار مى‏ گيرد. بنابراين پذيرش امامت و ولايت به عنوان امرى اعتقادى از اهميت فوق العاده ‏اى برخوردار است كه همگان بايد آن را بپذيرند و به آن ايمان پيدا كنند.

 

خلاصه تفسیر المیزان:

حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به. اين آيه شريفه مشتمل است بر حرمت خون و سه نوع گوشت كه در سوره‏ هائي كه از قرآن قبل از اين سوره نازل شده بود نيز ذكر شده بود ، مانند دو سوره انعام و نحل كه در مكه نازل شده بودند ، و سوره بقره كه اولين سوره مفصلي است كه در مدينه نازل شد ، درهمه اين آيات آن چهار چيز كه در صدر آيات مورد بحث ذكر شده‏ اند حرام كرده ، و آيه مورد بحث از نظر استثنائي كه در ذيل آن آمده شبيه به آن آيات است ، در آن آيات مي‏فرمود : فمن اضطر غير باغ ... . در اينجا فرموده : فمن اضطر في مخمصة غير متجانف لا ثم فان الله غفور رحيم ، و بنا بر اين آيه سوره مائده نسبت به اين معاني كه در آن آيات آمده در حقيقت مؤكد است . بلكه نهي از آن چهار چيز و مخصوصا سه تاي اول يعني ميته و خون و گوشت خوك تشريعش قبل از سوره انعام و نحل بوده ، كه در مكه نازل شده‏اند ، براي اينكه آيه سوره انعام تحريم اين سه چيز و حد اقل گوشت خوك را بدان علت مي‏داند كه رجس و پليدي است، و همين خود ، دلالت دارد بر اينكه قبلا رجس تحريم شده بود . آري سوره مدثر از سوره‏ هاي نازله در اول بعثت است رجز كه همان رجس است - را تحريم كرده بود ، و فرموده بود : و الرجز فاهجر . و همچنين منخنقة و موقوذة و متردية و نطيحة و ما اكل السبع يعني حيوان خفه شده ، و كتك خورده ، و از بلندي پرت شده ، و حيواني كه با ضربه شاخ حيوان ديگر از بين رفته و پس مانده درندگان ، همه از مصاديق ميته و مردارند به دليل اينكه يك مصداق را ( در آخر اين آيه ) از همه اينها استثناء كرده ، و آن ، همه اين نامبردگان است در صورتي كه آنها را زنده دريابند و ذبح كنند ، پس آنچه در اين آيه نامبرده شده مصاديق يك نوعند ، و براي اين افراد آن نوع يعني مردار را اسم برده كه عنايت به توضيح افراد آن داشته و خواسته است خوراكي هاي حرام را بيشتر بيان كند ، نه اينكه در آيه شريفه چيز تازه‏اي تشريع كرده باشد .

و همچنين بقيه چيزهائي كه در آيه شمرده و فرموده : و ما ذبح علي النصب و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق ، كه اين دو عنوان هر چند كه اولين باري كه در قرآن نامبرده شده‏ اند در همين سوره بوده ، و ليكن از آنجا كه خداي تعالي علت حرمت آنها را فسق دانسته ، و فسق در آيه انعام نيز آمده ، پس اين دو نيز چيز تازه‏اي نبوده كه تشريع شده باشد ، و همچنين جمله : غير متجانف لاثم كه مي‏ فهماند علت تحريم ‏هاي مذكور در آيه اين است كه اينها اثمند ، و قبل از اين آيه ، و آيه سوره بقره اثم را تحريم كرده بود ، و در سوره انعام هم فرموده بود : و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ، و نيز فرموده بود : .قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منهاو ما بطن و الاثم پس روشن و واضح شد كه آيه شريفه در آنچه كه از محرمات برشمرده چيز تازه و بي سابقه ‏اي نفرموده ، بلكه قبل از نزول آيه در سوره‏ هاي مكي و مدني سابقه داشته ، و گوشت‏ها و طعام هاي حرام را شمرده بود .( به ترجمة الميزان ج : 5ص :266مراجعه کنید)

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ، فلا تخشوهم و اخشون وارتباطش با قسمت اول آیه:

امر اين آيه شريفه در قرار گرفتنش در اين جاي خاص و سپس دلالتش بر معنا ، عجيب است ، براي اينكه اگر در صدر آيه يعني جمله : حرمت عليكم الميتة والدم ... ذلكم فسق دقت كني ، و آنگاه ذيل آن را بر آن اضافه نمائي كه مي‏فرمايد : فمن اضطر في مخمصة غير متجانف لاثم فان الله غفور رحيم خواهي ديد كه آن صدر براي خود كلامي است تام ، و اصلا در افاده معنا هيچ حاجتي و توقفي بر آيه : اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ... ندارد ، و جان كلام اينكه از اين راهي كه گفتيم به خوبي متوجه مي‏شوي كه آيه شريفه آيه‏ اي است كامل ، همانطور كه آيات سوره‏ هاي انعام و نحل و بقره كه بيانگر محرمات از خوردنيها قبلا نازل شده بودند ، در إفاده معنايش مستقل و كامل بودند از اين تماميت آيه نتيجه مي‏گيريم كه پس آيه : اليوم يئس الذين كفروا ... كلامي است معترضه ، كه در وسط اين آيه قرار گرفته ، و لفظ آيه در فهماندن معنايش هيچ حاجتي به اين جمله نداشت ، حال چه اينكه بگوئيم آيه معترضه از همان اول نزول در وسط دو آيه جاي گرفته ، و يا بگوئيم : رسول خدا (صلي ‏الله ‏عليه ‏و آله ‏وسلّم‏) به نويسندگان وحي دستور فرموده كه در آنجا جايش دهند ، با اينكه نزول هر سه پشت سر هم نبوده و يا بگوئيم هنگام نزول با آن دو آيه نازل نشده ، و رسول خدا (صلي‏ الله‏ عليه وآله ‏وسلّم‏) هم دستور نداده كه در آنجا قرارش دهند ، ولي نويسندگان وحي در آنجا قرارش داده‏اند ، چون هيچ يك از اين چند احتمال اثري در آنچه ما گفتيم ندارد ، هر چه باشد بالاخره اين جمله ، جمله ‏اي است معترضه كه نه با صدر آيه ارتباطي دارد ، و نه با ذيلش .

مؤيد گفتار ما بيشتر - اگر نگوئيم همه - رواياتي است كه در شان نزول وارد شده ، و اتفاقا روايات زيادي هم هست ، كه متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده ، و نامي از اصل آيه نبرده ، واضح‏تر بگويم ، شان نزول جمله : اليوم يئس الذين كفروا ... را متعرض شده ، و نامي از آيه : حرمت عليكم الميتة ... ، به ميان نياورده ، و اين خود مؤيد آن است كه جمله : اليوم يئس الذين كفروا ... مستقل و جداي از صدر و ذيل آيه نازل شده ، و قرار گرفتن اين جمله در وسط آيه مذكور يا مستند به تاليف رسول خدا (صلي‏ الله عليه‏ وآله‏ وسلّم‏) است ، و يا به تاليف مؤلفين بعد از رحلت آن جناب است .

مؤيد اين احتمال روايتي است كه در المنثور از عبد بن حميد از شعبي نقل كرده كه گفته است : آيه شريفه : اليوم اكملت لكم دينكم ... وقتي بر رسول خدا (صلي ‏الله‏ عليه‏ وآله‏ وسلّم‏) نازل شد كه آن جناب در عرفه بود ، و چون آن حضرت از هر آيه‏اي كه خوشش مي‏آمد دستور مي‏داد در آغاز سوره‏اش جاي دهند ، اين آيه را در اول سوره قرار دادند ، آنگاه شعبي اضافه كرده كه جبرئيل به آن جناب تعليم مي‏داد كه هر آيه را در كجا جاي دهد . و چون اين دو آيه يعني آيه : اليوم يئس الذين كفروا ... و آيه اليوم اكملت لكم دينكم از نظر معنا نزديك به هم بودند ، و مفهومي مرتبط به يكديگر داشتند - كه در اين جاي هيچ شك نيست ، زيرا بين نوميد شدن انكار از دين مسلمانان ، و بين اكمال دين ارتباط نزديك و مستقيم هست ، بطوري كه مضمون هر دو اين معنا را مي‏پذيرد كه با هم تركيب شده يك آيه را تشكيل دهند ، علاوه بر اينكه هر دو جمله سياقي واحد دارند - بدين جهت بوده كه آن جناب اين دو جمله را در اول سوره مائده قرار داده‏ اند - .

باز مؤيد اين اعتقاد ما آن است كه علما و مفسرين قديم و جديد يعني صحابه و تابعين و متاخرين تا عصر ما هر دو جمله را متصل دانسته‏ اند ، بطوري كه هر يك را متمم و مفسر ديگري گرفته ‏اند ، و اين نيست مگر به خاطر اينكه آنها نيز همين معنا را از اين دو جمله فهميده ‏اند .

نتيجه اين نظريه چنين مي‏ شود كه جمله : معترضه يعني جمله : اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ... يا اينكه مي‏ فرمايد : رضيت لكم الاسلام دينا مجموعش جمله ‏هائي معترضه جمله‏ هائي كه با يكديگر كمال اتصال را دارند ، و غرض واحدي را افاده مي‏كنند ، غرضي كه قائم به هر دو جمله است ، بدون اينكه در افاده آن با هم اختلافي داشته باشند ، حال چه اينكه بگوئيم با آيه‏اي كه از بالا و پائين اين دو جمله را احاطه كرده‏ اند ارتباط دارند ، و يا نگوئيم ، چون همانطور كه گفتيم اين ترديد هيچ اثري در اين معنا ندارد كه اين دو جمله كلامي واحدند ، و هر دو معترضه هم هستند ، و يك غرض را افاده مي‏ كنند ، و كلمه يوم كه يك بار در جمله اليوم يئس الذين كفروا ... آمده ، و يك بار ديگر در جمله اليوم اكملت لكم دينكم ... آمده ، يك روز را در نظر دارند ، يك روزي كه هم كفار از دين مسلمانان مايوس شدند ، و هم دين خدا به كمال خود رسيده است .

حال بايد ديد منظور از كلمه يوم در جمله اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم چيست ؟ آن چه روزي است كه كفار از دين مسلمانان مايوس شدند ؟ و فهميدند كه ديگر نمي ‏توانند دين اسلام را از بين ببرند ، آيا آن زماني است كه اسلام با بعثت رسول خدا (صلي‏ الله‏ عليه‏ و آله‏ وسلّم‏) و دعوت آن جناب ظاهر شد ؟ و در نتيجه مراد از اين جمله اين است كه خداي تعالي اسلام را بر شما نازل و دين را براي شما تمام و نعمت خود را بر شما به نهايت رسانيد ، و ديگر كفار نمي‏ توانند به شما دست پيدا كنند ؟ اين را كه به هيچ وجه نمي‏توان گفت ، براي اينكه اين عبارت را براي هر كس بخواني از آن چنين مي‏ فهمد كه مردم مسلمان ديني داشته‏ اند ، كه به خاطر ناقص بودنش كفار طمع بسته بودند كه دين آنان را باطل ساخته يا در آن دخل و تصرفي بكنند ، و مسلمانان هم از همين جهت بر دين خود مي‏ترسيدند ، و ليكن خداي تعالي دين آنان را تكميل كرد ، و آن نقص را بر طرف ساخت ، و نعمت خود را بر آن مردم به حد كمال رسانيد ، و آنگاه به آن مردم فرمود : ديگر نترسيد كه ديگر كفار از دين شما مايوس شدند ، و ما مي‏دانيم كه عرب قبل از ظهور اسلام ديني نداشتند تا با بعثت رسول خدا (صلي‏ الله‏ عليه‏ وآله‏ وسلّم‏) به كمال رسيده باشد ، و نعمتي نداشتند تا با آمدن اسلام آن نعمت تمام شود .

علاوه بر اينكه اگر آيه را اين طور معنا كنيم بايد علي القاعده جمله اليوم اكملت لكم دينكم را در اول آورده باشد ، و جمله : اليوم يئس الذين كفروا را دنبال آن تا معنا درست شود ، ( چون مايوس شدن كفار لازمه به كمال رسيدن دين است ، نه اينكه به كمال رسيدن دين لازمه مايوس شدن كفار باشد) . و يا آنكه مراد از كلمه يوم روز بعد از فتح است ، كه خداي تعالي كيد مشركين قريش را باطل و شوكتشان را شكست ، و بنيان دين بت پرستيشان را منهدم و بت‏هايشان را خرد نمود ، و اميدشان را از اينكه يك روز ديگر روي پاي خود بايستند و در مقابل اسلام صف آرائي نموده از نفوذ اسلام و انتشار آن جلوگيري كنند قطع فرمود .

اين احتمال نيز درست نيست زيرا آيه شريفه دلالت به اكمال دين دارد ، و ما مي‏دانيم كه بعد از فتح مكه دين خدا كامل و نعمتش تمام نشده بود ، چون فتح مكه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و بسياري از واجبات ديني اسلام بعد از اين سال نازل شد و بسياري از حلالها و حرامها بين فتح مكه و بين درگذشت رسول خدا (صلي‏ الله ‏عليه‏ و آله‏ و سلّم‏) تشريع گرديد .

علاوه بر اينكه جمله : الذين كفروا انحصاري به مشركين عرب ندارد ، بلكه مي‏فرمايد بطور كلي كفار دنيا از دين مسلمانان مايوس شدند ، دليل بر اين معنا معارضات و عهد و پيمان هائي است كه بعد از فتح مكه همچنان عليه مسلمين معتبر و محترم شمرده مي‏ شد و مشركين عرب همچنان طبق مراسم جاهليت به حج مي‏ آمدند ، و مراسم شرك را در آنجا انجام مي‏ دادند ، زنها لخت مادر زاد و مكشوف العوره طواف مي‏كردند ، تا آنكه رسول خدا (صلي‏ الله‏ عليه‏ و آله ‏وسلّم‏) امير المؤمنين (عليه ‏السلام‏) را با آيات سوره برائت بدانجا گسيل داشت ، و بقاياي رسوم جاهليت را ابطال نمود .

و يا مراد از كلمه يوم بعد از آيات سوره برائت است ، و آن زماني است كه اسلام تقريبا بر شبه جزيره عرب گسترش يافته ، آثار شرك از بين رفته ، سنن جاهليت بمرد ، زماني كه ديگر مسلمانان در معابد و معاهد دين و از آن جمله در مناسك حج احدي از مشركين را نمي‏ديدند ، كه مراسم شرك را انجام دهد ، روزگاري كه دنيا به كام مسلمين شد ، و خدا آن خوف و دلواپسي كه مسلمين داشتند را مبدل به امنيت كرد ، و ديگر هيچ چيزي را شرك خدا ندانستند . اين احتمال هم به هيچ وجه قابل قبول نيست زيرا مشركين عرب هر چند كه بعد از نزول سوره برائت و بر چيده شدن بساط شرك از دين مسلمانان مايوس شدند ، و رسوم جاهليت محو شد ، الا اينكه دين اسلام هنوز كامل نشده بود ، چون فرائض و احكامي بعد از سوره برائت نازل شد ، از آن جمله فرائض و احكامي است كه در سوره مائده آمد ، و مفسرين اتفاق دارند بر اينكه سوره مائده در اواخر عمر رسول خدا (صلي ‏الله ‏عليه ‏و آله ‏و سلّم‏) نازل شده ،و همه مي‏دانيم كه بسياري از احكام حلال و حرام و حدود و قصاص در اين سوره است .

پس با نادرست بودن اين سه احتمال كه كلمه يوم به معناي دوره و ايام باشد نه يك روز خاصي كه آفتاب در آن طلوع و غروب كرده باشد ، و خلاصه وقتي نتوانستيم بگوئيم مراد از روز دوره پيدايش دعوت اسلامي ، و يا دوره بعد از فتح مكه ، و يا قطعه زمان بين نزول سوره برائت و رحلت رسول خدا (صلي‏ الله ‏عليه ‏و آله ‏وسلّم‏) است .

لا جرم و بناچار بايد بگوئيم مراد از اين كلمه يك روز معيني است ، روزي است كه خود اين آيه در آن روز نازل شده ، و قهرا روز نزول اين سوره است ، - البته اين در صورتي است كه جمله اليوم يئس الذين كفروا ... معترضه و به حسب معنا مرتبط با آيه ‏اي باشد كه آن را احاطه كرده ، و يا بگوئيم نزول اين آيه حتي بعداز نزول سوره و در روزي بوده كه بعد از آن ديگر هيچ آيه‏اي نازل نشده ، چون دنبالش فرموده : امروز ديگر دين شما كامل شد .

خوب ، حال مي‏ پرسيم اين روز معين چه روزي بوده ؟ آيا روز معيني بوده كه مكه فتح شد ؟ و يا روز معيني كه سوره برائت نازل شد ؟ در فساد اين دو احتمال همان اشكالهاي سابق كافي است ، ديگر حاجتي به تكرار آنها و يا دليل ديگر نيست . و يا مراد از اين روز معين روز عرفه در حجة الوداع است ، كه بسياري از مفسرين اين را گفته ‏اند ، و بعضي از روايات هم بر طبق آن وارد شده ، در اين صورت مي‏پرسيم معناي مايوس شدن كفار از دين مسلمانان در آن روز معين چيست ؟ آيا معنايش اين است كه مشركين قريش از اينكه بار ديگر زورشان برسد كه دين اسلام را از بين ببرند مايوس شدند ، كه بسيار احتمال بي پايه‏اي است براي اينكه مشركين عرب دو سال قبل يعني در فتح مكه مايوس شدند ، كه سال هشتم هجرت بود ، نه در روز عرفه از حجة الوداع ، كه سال دهم از هجرت بوده .

و يا معنايش اين است كه در روز نزول برائت مايوس شدند ، كه نزول سوره برائت در سال نهم بوده ، و قهرا آن روز معين هم در آن سال بوده ، و يا منظور اين است كه همه كفار از دين مسلمانان مايوس شدند هم مشركين و هم يهود و هم نصارا و هم مجوس و هم سايرين ، كه قهرا بر حسب اين احتمال بايد بگوئيم جمله الذين كفروا جمله‏اي است مطلق - كه ما مي ‏دانيم يهود و نصارا در آن روز از غلبه بر مسلمين مايوس نشده بودند ، و قوت و شوكت اسلام از چهار ديواري جزيرة العرب آن روز تجاوز نكرده بود . و از جهتي ديگر بايد در باره اين روز يعني روز عرفه دقت و تامل كنيم ، ببينيم چه رابطه‏اي بين روز عرفه يعني روز نهم ماه ذي الحجه سال دهم هجرت با جمله : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي كه در آيه مورد بحث قرار گرفته برقرار است .

چه بسا ممكن است كسي بگويد : رابطه اين بوده كه در آن روز امور حج به حد كمال رسيد ، چون رسول خدا (صلي‏ الله ‏عليه ‏و آله ‏و سلّم‏) به نفس شريف خود در آن مراسم شركت كرده بود و تك ، تك احكام حج را هم مي‏گفت و هم خودش پياده مي‏كرد . اما متاسفانه اين احتمال را هم نمي‏توان پذيرفت ، براي اينكه ديديم يكي از مناسكي كه در آن سال به مسلمانان تعليم داد حج تمتع بود ، كه چيزي نگذشت بعد از درگذشتش متروك شد ، آن وقت چطور ممكن است تعليم چنين حكمي را اكمال دين بناميم ، و تعليم نماز و روزه و حج و زكات و جهاد و ساير معارف را كه قبلا تشريع شده بود تكميل دين ندانيم ، و اصلا چطور ممكن است تعليم يكي از واجبات دين را اكمال آن دين شمرد با اينكه اكمال خود آن واجب هم نيست تا چه رسد به اكمال مجموع دين ؟ از اين هم كه بگذريم اين احتمال باعث مي‏شود كه رابطه فقره اول يعني جمله : اليوم يئس الذين كفروا من دينكم با فقره دوم يعني جمله : اليوم اكملت لكم دينكم قطع بشود ، چه رابطه‏ اي تصور مي‏شود كه ميان تعليم حج تمتع براي مسلمانان و ميان مايوس شدن كفار از دين مسلمين بوده باشد ؟ و چه بسا ممكن است كسي ديگر بگويد : مراد اين آيه اين است كه در اين روز يعني روز نزول سوره مائده با نازل شدن بقيه حلال و حرامها دين تكميل شد ، چون بعد از آن روز ديگر حلال و حرامي نازل نشد ، و مراد از اكمال دين اين است كه ياس بر دلهاي كفار مسلط گشته ، آثار اين نوميدي و ياس بر چهره ‏هاشان نمودار گشت . بله ممكن است كسي چنين بگويد ، و ليكن لازم است انسان چشم خود را باز كند و ببيند بنا بر اين احتمال منظور از جمله : الذين كفروا چه كساني است ؟ اگر منظور كفار عرب است ، كه در آن روز اثري از آنها نمانده بود ، تا در باره آنان صحبت شود و گفته شود اينها ديگرمايوس شدند ، چون اسلام در سال نهم هجرت بساط شرك را از ميان عرب بر چيده بود ، كسي در آن ميان نبود كه به غير اسلام تظاهري بكند ، و مگر حقيقت اسلام غير اين تسليم است ، پس كفاري كه مايوس شدند چه كسانيند . و اگر منظور از اين جمله كفار غير عرب از ساير امتها و نژادهاي غير عرب باشد ، كه همين چند سطر پيش گفتيم آنها از پيروز شدن بر اسلام مايوس نشده بودند .

آري بار ديگر چشم خود باز كنيم ببينيم بسته شدن باب تشريع چه زماني بوده ، آيا روز نزول سوره مائده كه سوره مورد بحث ما است و به پايان رسيدن روز عرفه سال نهم بوده ؟ كه روايات بسياري وارد شده بر اينكه احكام و واجباتي بعد از آن روز نازل شد ، و آنقدر اين روايات بسيار است كه نمي‏توان آنها را بي ارزش شمرد ، و شما خواننده مي‏تواني اين روايات را در تفسير آيه صيف يعني آيه كلاله در آخر سوره نساء و آيات ربا مطالعه كنيد .@page_break@

حتي از عمر بن خطاب روايت شده كه در يكي از خطبه‏ هاي خود گفت : آخرين آيه قرآني كه نازل شد آيه ربا بود ، و نيز گفت رسول خدا (صلي‏ الله ‏عليه ‏و آله‏ وسلّم‏) از دنيا رفت و آيه ربا را براي ما بيان نكرد ، بدين جهت از ربا هر مساله‏اي كه مورد شك شما واقع شد احتياط كنيد ، و تنها آن رفتاري را داشته باشيد كه يقين به حلال بودنش داشته باشيد ، ( تا آخر حديث ) و بخاري در صحيح از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آخرين آيه‏ اي كه بر رسول خدا (صلي ‏الله‏ عليه‏ وآله‏ وسلّم‏) نازل شد آيه ربا بود ، و از اين قبيل روايات بسياري ديگر .

و هيچ دانشمندي نمي‏تواند اين روايات را ضعيف بشمارد ، و آيه را بر آنها ترجيح دهد ، براي اينكه آيه شريفه صريح در مفاد خود نيست و حتي ظهور هم ندارد كه منظور از كلمه اليوم چه روزي است ، اين روايات است كه بايد آن را معين كند ، وقتي در باره آن روز احتمال هاي بسيار مي‏رود تعيين يك محتمل از ميان چند محتمل دليل مي‏خواهد ، و اين روايات كه دست كمي از صرف احتمال ندارد ، با فرضي كه سند هم نداشته باشند - و حال آنكه دارند - و نيز نمي‏تواند بگويد : مراد از اكمال دين خالص شدن خانه خدا از مشركين و كوچ كردن مشركين از مكه به بيرون شهر است ، تا مسلمانان داخل شوند ، و طوري حج كنند كه با مشركين مخلوط نشوند ، براي اينكه چنين وضعي در سال قبل از سال نزول سوره پيدا شد ، پس معناي تقييد كامل شدن دين به قيد امروز چيست ؟ علاوه بر اينكه به فرضي كه قبول كنيم كه مخلوط نشدن مسلمانان با مشركين اتمام نعمت باشد ، - كه خود محل حرف و بلكه خنده آور است ، باري چگونه بپذيريم اين مخلوط نشدن اكمال دين نيز هست ، و چه معنائي مي‏توان براي اين تعبير پيدا كرد ؟ - آيا مخلوط نشدن مسلمانان با مشركين اكمال دين مي‏تواند باشد ؟ با اينكه دين ربطي به مخلوط شدن و نشدن چند جور انسان ندارد ، دين عبارت است از مجموعه ‏اي از عقائد و احكام كه اكمال آن را نمي‏توان به عدد افراد متدينين به آن دانست ، و اما صاف شدن جو زندگي مسلمانان براي اجراي احكام اسلام ، و بر طرف شدن موانع و مزاحمات از عمل مسلمين به آن احكام نيز نمي‏تواند اكمال دين باشد ، علاوه بر اين پيدا شدن چنين جوي چه ارتباطي با نوميدشدن كفار دارد ؟ .

ممكن است كسي بگويد : مراد از اكمال دين بيان همين محرماتي است كه در آيه شريفه آمده تا مسلمانان به اين بيان تمسك كرده ديگر از گوشت فلان و فلان حيوان نخورند ، و در اين اجتناب خود از كفار هم نترسند ، براي اينكه كفار ديگر از دين آنان مايوس شدند ، و خدا آنان را عزت داده ، دينشان را و خودشان را بر كفار غلبه داد .

ما از طرف صاحب اين احتمال گفتار او را توضيح داده مي‏گوئيم : حكمت اينكه خداي تعالي در اول اسلام از ميان محرمات تنها اكتفا كردند به ذكر اين چهار حرام يعني گوشت مردار ، و خون ، و گوشت خوك ، و آنچه براي غير خدا ذبح شود ، كه در بعضي از سوره‏هاي مكي قرار گرفته و جزئياتي كه مندرج در تحت اين چهار عنوان است را بيان نكرد ، همان حكمتي است كه در آيات تحريم شراب به چشم مي‏خورد ، و آن اين است كه قرآن كريم در تحريم خبائث و آنچه پليد است راه تدريج را پيش گرفت ، و همه را يكباره بيان نكرد ، تا عرب از اسلام رميده نشود ، و در مسلمان شدن احساس دشواري نكند ، و آنها هم كه ايمان آورده بودند كه نوعا و بيشتر از طبقه فقراء بودند از اسلام بر نگردند .

به همين جهت همه محرمات از خوردنيها را وقتي بيان كرد كه اسلام قوت و شوكت خود را يافت ، و خداي تعالي افراد مسلمين را زياد نموده ، عزت و شوكتشان داده و به اين وسيله مشركين را از اينكه بتوانند مسلمانان را از اسلام رم دهند ، و باز طمع غلبه بر مسلمين را در سر بپرورانند ، و اين اميدشان را كه روزي با نيروي قاهره خود دين اسلام را از بين ببرند قطع نموده باشد ، روزي آن جزئيات را بيان كرد كه ديگر بر هيچ مسلماني شايسته نباشد از كفار بترسد ، و يا به خاطر رودربايستي آنان از اين محرمات اجتناب نكند .

صاحب اين احتمال از اين بيان نتيجه گرفته كه پس مراد از كلمه يوم روز عرفه از سال حجة الوداع است ، يعني همان روزي كه اين آيه نازل شد ، و همه جزئيات و تفاصيل محرمات را كه تاكنون بيان نكرده بود بيان كرد ، و بقيه رسوم جاهليت را و خبائث مشركين و اوهام خرافي آنان را باطل ساخت ، و با روشن‏ترين بيان ظهور و غلبه مسلمين بر مشركين را بيان كرد ، تا ديگر طمعي به از بين بردن اسلام نكنند و مسلمين هيچ احتياجي به مدارا كردن با آنان و يا ترس از عواقب امور نداشته باشند .

لذا مي‏بينند كه خداي سبحان در اين آيه به مسلمانان خبر مي‏دهد كه كفار خودشان از غلبه بر دين شما مايوس شدند شما چرا دل واپسيد ؟ - و با اينكه خداي تعالي ضعف شما را مبدل به قوت و خوف شما را به امنيت و فقرتان را مبدل به غنا فرمود ، - ديگر نبايد از آنها بترسيد ، بلكه بايد از خدا ترسيده از تفاصيل و جزئيات آنچه خدا شما را نهي كرده اجتناب كنيد ، كه در اين اجتناب كردنتان كمال دين شما است ، اين بود خلاصه‏اي از گفتار صاحب اين قول و توضيح ما .

ليكن اين شخصي كه به خيال خود خواسته بين همه آن احتمالات كه ما ذكر كرديم و يا نكرديم جمع كند تا اشكال هر احتمالي را با اشكالي كه متوجه احتمال ديگر مي‏شود رفع كند ، در نتيجه در همه اشكالات و محذورات قرار گرفته ، و هم لفظ آيه را در هم و بر هم كرده ، و هم معناي آن را .

اولا غفلت ورزيده از اينكه مراد از ياس اگر آن ياسي باشد كه مستند به غلبه و قوت اسلام است ، و در ايام فتح مكه و يا نزول آيات برائت تحقق يافته ، ديگر صحيح نيست سخن از روز عرفه سال دهم هجرت به ميان آورد ، و بگويد جمله : اليوم يئس الذين كفروا من دينكم در آن روز نازل شده ، زيرا نوميدي كفار نزديك به يك و يا دو سال جلوتر از آن روز اتفاق افتاده بود ، چون فتح مكه دو سال قبل از دهم هجرت بوده ، و در چنين فرضي عبارت وافي و صحيح اين بود كه بفرمايد : قد يئس الذين كفروا من دينكم ( يعني چندي قبل كفار از دين شما مايوس شدند ) ، نه اينكه بفرمايد : امروز چنين شدند ، همچنانكه خود اين مرد آنجا كه مي‏خواهد گفتار خود را توضيح دهد همين تعبير را آورده ، و يا زمان گذشته و حال را مسكوت گذاشته ، بفرمايد : انهم آيسون كفار مايوسند و او غفلت كرده از اينكه مساله تدرج در تحريم طعامهاي حرام كه تحريم تدريجي آن را به تحريم تدريجي شراب قياس كرده اگر منظورش تدرج از حيث تحريم بعضي افراد از تحريم بعضي ديگر است ، كه قبلا گفتيم آيه شريفه چيزي را زائد بر آنچه قبلا تحريم شده بود تحريم نكرده ، همانهائي را تحريم كرده كه آيات سوره بقره و انعام و نحل تحريم كرده بود ، چون عنوان منخنقة و موقوذة اگر در آن آيات نيامده به هر جهت مصداق همان ميته‏اي است كه در آنها آمده بود .

و اگر منظورش تدرج از حيث بيان باشد ، و خواسته باشد بگويد قرآن كريم اول محرمات را بطور اجمال بيان كرد ، و سپس بطور تفصيل انگشت روي تك تك مصاديق آن گذشت ، تا مبادا مردم از قبول همه آنها امتناع بورزند ، اين منظور نيز صحيح نيست ، براي اينكه آنچه قبل از اين سوره يعني سوره مائده بيان شده يعني ميته و خون و گوشت خوك و آنچه براي غير خدا ذبح شده مصاديقش بيشتر است ، و بيشتر مورد ابتلاء مردم است ، و در دل مردم اثر - مخالف - مي‏گذارد تا آنچه در سوره مائده بيان شده ، يعني حيوان خفه شده ، و كتك خورده ، چون اينگونه مردارها خيلي به ندرت اتفاق مي‏افتد ، كه مورد ابتلاء قرار گيرد ، پس چه شد كه اين چهار عنوان كه مهمتر و مورد ابتلاء بيشتر و سر و كار مردم با آنها زيادتر است ، تحريمش بدون ترس ودلواپسي صريحا اعلام شد ، ولي اموري كه خيلي كم اتفاق مي‏افتد و نسبت به آن چهار عنوان اصلا قابل اعتنا نيست تحريمش آرام آرام و به تدريج صورت گرفته ، و شارع اسلام از تحريم يك باره آنها از امتناع مردم دلواپس شده است ؟ .

علاوه بر اين گيرم ما قبول كنيم كه تحريم يكباره آنها چنين محذوري داشته ، آيا تحريم مذكور اكمال دين است ؟ و آيا صحيح است كه تشريع احكام را دين بنامند ، و ابلاغ و بيان آن را اكمال دين بخوانند ، باز گيرم كه بيان احكام اكمال دين باشد امروز دين را براي شما تكميل و نعمت را برايتان تمام كرديم . از اين هم كه بگذريم خداي تعالي تنها در امروز نبوده كه احكامي را بيان كرده ، بلكه در طول بيست و سه سال احكام بسياري را تشريع و بيان كرده بود ، چطور شد كه تنها اين چند حكم كه امروز بيان شد عنوان اكمال دين و اتمام نعمت به خود گرفت ؟ .

و اگر منظورش اين است كه مراد از اكمال دين تعطيل شدن تشريع دين و بسته شدن باب آن است ، مي‏خواهد بفرمايد بعد از اين چند حكم ديگر هيچ حكمي تشريع نخواهد شد ، در اين صورت از اين شخص مي‏ پرسيم پس احكامي كه بعد از نزول سوره مائده و قبل از رحلت رسول الله (صلي‏ الله ‏عليه‏ و آله‏ وسلّم‏) نازل شد چه بوده ؟ آيا آنها جزء دين نبودند ، بلكه از اين بالاتر احكامي كه بعد از اين آيه در خود اين سوره آمده مورد سؤال مي‏باشد ، كه آيا اينها جزء دين نيستند ؟ خواننده محترم مي‏تواند با مطالعه دقيق آن آيات به آن احكام واقف گردد .

و بعد از همه اين اشكالهاي بي جواب مي‏پرسيم در صورتي كه منظور همان چند حكمي است كه در عرفه ، دهم هجرت نازل شد معناي جمله : و رضيت لكم الاسلام دينا كه تقديرش اليوم رضيت لكم الاسلام دينا مي‏باشد چيست ؟ و چرا به اين چند حكم منت نهاده شد ؟ و چرا خداي سبحان تنها آن روز ، اسلام را ديني پسنديده دانست ؟ با اينكه هيچ مزيتي تصور نمي‏شود كه باعث اين اختصاص گردد . تازه بعد از همه اين اشكالها و چراها بيشتر و يا قريب به بيشتر اشكالهائي كه بر وجوه قبلي وارد بود بر اين وجه نيز وارد است ، و ما ديگر با اعاده آنها گفتار خود را طول نمي‏ دهيم .

و يا منظور از كلمه يوم روز معيني از روزهائي است كه بين عرفه دهم هجرت و بين ورود رسول خدا (صلي ‏الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلّم‏) به مدينه طيبه است ، روزي كه با بعضي از وجوه كه در معناي ياس كفار و در معناي اكمال دين ذكر شده تناسب داشته باشد ، در اين صورت نيز اشكالهاي سابق كه به تفصيل مذكور سابق وارد مي‏شد بر آن وارد مي‏شود .

اين بود قسمتي از حرفهائي كه بعد از مراجعه و تتبع از ديگران بدست آمده ، و ياحرفهائي كه ممكن است كسي در معناي آيه مورد بحث بزند ، و بطوري كه ملاحظه كرديد تا كنون به وجه قابل قبولي بر نخورديم ، ناگزير بايد بحث را به طريقي ديگر ، كه با وضع خاص اين كتاب(تفسیر المیزان) تناسب دارد دنبال كنيم ، لذا از نو تفسير آيه را شروع مي‏كنيم اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم كلمه ياس نوميدي در مقابل كلمه : رجاء اميد است و دين آن معارفي است كه از ناحيه خداي تعالي نازل شده باشد ، و دين مبين اسلام به تدريج نازل شده است ، و جمله مورد بحث دلالت مي‏كند بر اينكه كفار قبل از نزول اين آيه و روزي كه اين آيه مربوط به آن روز است اميد آن را داشته‏اند كه بتوانند اسلام را از هر طريقي كه شده از بين ببرند و همين وضع در هر زماني مسلمانان را تهديد مي‏كرده و روز به روز دين آنان را در خطر داشته و اين خطر آنقدر زياد بوده كه جا داشته مؤمنين از آن بر حذر باشند و از وقوع چنان خطري بترسند .

پس اينكه فرموده : فلا تخشوهم ... خواسته است به مسلمانان تامين بدهد و بفرمايد : بعد از امروز ديگر از بروز آن خطر نترسيد ، آيات زير از وجود آن خطر خبر مي‏داد ، و مي ‏فرمود : ودت طائفة من اهل الكتاب لو يضلونكم ، و نيز مي‏ فرمود : ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحق ، فاعفوا و اصفحوا حتي ياتي الله بامره ، ان الله علي كل شي‏ء قدير .

اين را هم مي‏دانيم كه كفار آرزوي سرنوشت بد براي مسلمانان در سر نمي‏پروريدند ، مگر به خاطر دين آنان و سينه‏ هايشان تنگي نمي‏كرد ، و دلهايشان غش نمي‏كرد مگر به خاطر همينكه دين آنان و عزت و شرف ايشان را از بين مي‏برد و آزادي ايشان را در انجام آنچه هوا و هوسشان اقتضاء مي‏كرد و نفوسشان بدان عادت داشته سلب مي‏كرد ، و به شهوت رانيهاي بي قيد و شرطشان خاتمه مي‏داد . بنا بر اين آنچه در نظر كفار مورد نفرت و انزجار بود دين مسلمانان بود نه خود آنان ، با اهل دين ، هيچ غرضي و عداوتي نداشتند ، مگر از جهت دين حق آنان ، آنها نمي‏خواستند مسلمانان ازبين بروند ، و چنين مردمي در دنيا نباشند ، بلكه مي‏خواستند نور خدا را خاموش سازند ، و اركان شرك را كه در حال تزلزل قرار گرفته و داشت فرو مي‏ريخت تحكيم ببخشند ، و مؤمنين را همانطور كه در جمله : لو يردونكم كفارا ... گذشت به كفر قبلي خود بر گردانند ، همچنانكه در آيه زير به اين حقيقت تصريح نموده ، مي‏ فرمايد : يريدون ليطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره المشركون ، و نيز مي‏فرمايد : فادعوا الله مخلصين له الدين ، و لو كره الكافرون . و به همين جهت كفار هيچ همي به جز قطع اين شجره طيبه و ريشه كن ساختن آن نداشتند ، آنها تنها هدفشان اين بود كه از راه تفتين مؤمنين و راه دادن نفاق و تفرقه در بين جماعت آنان و گسترش شبه و خرافات در بين آنان ، و سر انجام افساد دين آنان ، اين بنيان رفيع را سرنگون سازند .

به اين منظور نخست اين هدف را دنبال كردند كه عزيمت و تصميم ‏هاي رسول خدا (صلي ‏الله‏ عليه ‏وآله ‏و سلّم‏) را سست و با مال و جاه خود مقاصد آن جناب را - العياذ بالله - احمقانه قلمداد كنند ، همچنانكه قرآن كريم به اين معنا اشاره نموده مي‏ فرمايد : و انطلق الملا منهم أن امشوا و اصبروا علي آلهتكم إن هذا لشي‏ء يراد ، و خلاصه برويد و با مايه ‏گذاري از مال و قدرت خود خدايان خود را ياري كنيد . و يا اين كار را از راه مخالطه و سازش كاري انجام مي‏ دادند، كه آيه زير بدان اشاره نموده مي‏ فرمايد : ودوا لو تدهن فيدهنون و نيز مي‏فرمايد : و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا ، و نيز مي‏فرمايد : قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد روايات وارده در شان نزول اين آيات مؤيد گفتار ما است ، كه آيات مذكور در صدد اشاره به اين مطالبند.

بعد از نوميدي و نرسيدنشان به اهداف شومي كه داشتند آخرين اميدي كه به زوال دين و موت دعوت حقه آن بستند اين بود كه به زودي داعي به اين دعوت و قائم به امر آن يعني رسول خدا (صلي ‏الله ‏عليه ‏و آله‏ و سلّم‏) از دنيا مي‏رود ، و فرزند ذكوري هم كه اهدافش را تعقيب كند ندارد ، و منشا اين اميدواريشان اين بود كه آنها مي‏پنداشتند دعوت ديني هم يك قسم سلطنت و پادشاهي است ، كه در لباس نبوت و دعوت و رسالت عرضه شده است ، پس اگر او بميرد يا كشته شود اثرش منقطع ، و يادش و نامش از دلها مي‏رود ، همانطور كه وضع همه سلاطين و جباران چنين بوده است ، و يك پادشاه يا امپراطور هر قدر هم كه در نيرومندي و ديكتاتوري و سوار شدن بر گرده مردم به نهايت درجه مي‏رسيد به محضي كه مي‏مرد يادش هم از دلها مي‏رفت ، و قوانين و سنت‏هايش با خود او دفن مي‏شد ، جمله : ان شانئك هو الابتر بطوري كه از روايات شان نزول بر مي‏آيد به اين حقيقت اشاره دارد .

پس همانطور كه گفتيم اين آرزو و آرزوهائي مثل آن بوده كه اميد شوم مذكور را در دلهاي كفار راه مي‏داده ، و به اطفاء نور دين به طمعشان مي‏انداخته ، و در نظر اوهام و خيالهاي خامشان زينت مي‏داده ، كه اين دعوت طاهره چيزي به جز يك پديدار نيست ، كه به زودي گردش روزگار دروغ بودنش را روشن نموده ، طومارش را بر مي‏چيند ، و اثرش را از صفحه روزگار محو مي‏سازد ، ليكن خوشبختانه ظهور تدريجي اسلام و غلبه آن بر هر دين و اهل ديني كه به ستيز با آن پرداخت . و انتشار آوازه‏اش و اعتلاء كلمه‏اش به شوكت و قوت ، همه آن آرزوها را بباد داد ، و در نتيجه كفار را از اينكه بتوانند عزيمت رسول خدا (صلي ‏الله‏ عليه ‏وآله ‏وسلّم‏) را تباه بسازند ، در پاره‏اي از اهداف حركتش را متوقف كنند ، و به مال و يا جاه تطميعش كنند به كلي مايوس شدند . آري قوت و شوكت اسلام كفار را از همه اين راهها مايوس ساخت ، به جز يك راه و آن اين بود كه آن جناب فرزند ذكوري كه جاي او را بگيرد و دعوتش را ادامه دهد ندارد در نتيجه با مرگ او دين او نيز خواهد مرد ، چون اين معنا بديهي است كه كمال دين از جهت احكام و معارفش - به هر درجه‏اي كه باشد - خودش به خودي خود نمي‏تواند خود را حفظ كند . و هيچ سنتي از سنن و ادياني كه آمده و مردم از آن پيروي كرده‏اند به حال نضارت و صفاي اولش باقي نمانده ، نه بخودي خود و نه به انتشار آوازه‏اش ، و نه به كثرت معتقدين به آن ، همچنانكه هيچ سنتي و ديني از راه قهر و جبر و تهديد و با فتنه و عذاب و يا عاملي غير اينها ، به كلي از بين نرفته ، بلكه هر ديني كه از بين رفته به خاطر از بين رفتن حاملينآن دين و علماي آن كيش و كارگردانان آن بوده است .

از آنچه تاكنون گفته شد روشن گرديد كه تماميت ياس كفار حتما بايد به خاطر عامل و علتي بوده باشد كه عقل و اعتبار صحيح آن را تنها عامل نااميدي كفار بداند ، و آن اين است كه خداي سبحان براي اين دين كسي را نصب كند ، كه قائم مقام رسول خدا (صلي ‏الله ‏عليه ‏وآله ‏و سلّم‏) باشد ، و در حفظ دين و تدبير امر آن و ارشاد امت متدين كار خود آنجناب را انجام دهد ، به نحوي كه خلاي براي آرزوي شوم كفار باقي نماند ، و كفار براي هميشه از ضربه زدن به اسلام مايوس شوند .

آري مادام كه امردين قائم به شخص معيني باشد ، دشمنان آن مي‏توانند اين آرزو را در سر بپرورانند ، كه با از بين رفتن آن شخص دين هم از بين برود ، ولي وقتي قيام به حاملي شخصي ، مبدل به قيام به حاملي نوعي شد ، آن دين به حد كمال مي‏رسد ، و از حالت حدوث به حالت بقاء متحول گشته ، نعمت اين دين تمام مي‏شود ، و اين بعيد نيست ، كه جمله حتي ياتي الله بامره تا خدا امر خود بياورد در آيه زير اشاره به همين معنا باشد ، توجه بفرمائيد : ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم، من بعد ما تبين لهم الحق ، فاعفوا و اصفحوا حتي ياتي الله بامره ، ان الله علي كل شي‏ء قدير .

و اين وجه خود مؤيد رواياتي است كه مي‏گويد آيه شريفه مورد بحث در روز غدير خم در مورد ولايت علي (عليه‏السلام‏) نازل شد ، يعني روز هيجدهم ذي الحجه سال دهم هجرت ، و بنا بر اين دو فقره آيه به روشنترين ارتباط مرتبط مي‏شوند ، و هيچيك از اشكالات گذشته هم وارد و متوجه نمي‏شود .

و شما خواننده بعد از آنكه معناي كلمه : ياس در جمله : اليوم يئس الذين ... را فهميدي ، مي‏فهمي كه كلمه اليوم ظرفي است كه متعلق به يئس است ، و اگر در آيه شريفه ظرف جلوتر از متعلق آمدهبه منظور بزرگداشت آن روز ، و موقعيت آن بوده ، چون گفتيم در آن روز دين خدا از حالت قيام به شخص در آمد ، و قيامش به نوع مبدل گرديد و حالت حدوث و ظهورش به حالت بقاء و دوام مبدل شد .

و اين آيه شريفه نبايد به آيه : اليوم احل لكم الطيبات ... مقايسه شود ، براي اينكه زمينه‏اي كه اين آيه دارد غير زمينه و سياق آن آيه است ، زمينه آيه مورد بحث اعتراض و زمينه آن ديگري استيناف ( از نو سخن گفتن ) است ، و حكم دو آيه نيز مختلف است ، حكم آيه اولي يك حكم تكويني است كه از جهتي مشتمل بر بشارت و از جهتي ديگر بر تهديد است ، ( نا اميد شدن كفار از دين مسلمانان امري است تكويني ، و طبيعي ، كه براي مسلمانان بشارت ، و براي كفار تهديد است ) ، و اما آيه دوم حكمش يك حكم تشريعي و مبني بر امتنان است ، ( منت مي‏گذارد بر بشر و يا بر مسلمين كه خدا طيبات را براي شما حلال كرد ) ، پس معلوم شد كه جمله : اليوم يئس ... دلالت بر بزرگداشت آن روز دارد به خاطر اينكه آن روز روزي است مشتمل بر خيري عظيم و فائده‏اي بي نظير ، و آن اين است كه كفار از دين مؤمنين مايوس شدند ، و منظور از جمله : الذين كفروا همانطور كه قبلا اشاره كرديم مطلق كفارند ، چه مشركين بت‏پرست ، و چه يهود و نصارا ، و چه غير ايشان ، به خاطر اينكه جمله مذكور مطلق است ، و هيچ قيدي در آن نيست .

و اما جمله : فلا تخشوهم و اخشون نهي در آن ارشادي است ، نه مولوي ، و معنايش اين است ديگر جائي براي ترسيدن شما باقي نمانده زيرا با نوميدي كفار آن خطر كه قبلا از آن مي‏ترسيديد بر طرف شد - و اين پر واضح است كه انسان بعد از آنكه از چيزي مايوس شد ، ديگر آن را تعقيب نمي‏كند ، چون در چنين حالتي مي‏داند كه هر چه زحمت بكشد هدر مي‏رود ، - به همين جهت شما مسلمانان از امروز از ناحيه كفار ايمن خواهيد بود ، ديگر جا ندارد كه از آنان بر دين خود بترسيد ، پس از آنان مترسيد و از من بترسيد .

از اينجا روشن مي‏شود كه مراد از جمله : و اخشون به مقتضاي سياق اين است كه در امري كه بايد در آن امر دلواپس باشيد ، و اگر نااميدي كفار نبود جا داشت دچار ترس گرديد ، كه مبادا كفار آن امر را كه همان دين شما است از دست شما بربايند ، از من بترسيد ، و اين نوعي تهديد براي مسلمين است ، ( مي‏خواهد بفرمايد اين منم كه دين مردمي را به خاطر گناهاني كه مرتكب مي‏شوند از آنها مي‏گيرم ) ، و به همين جهت ما آيه را حمل بر امتنان نكرديم .

مؤيد گفتار ما كه گفتيم آيه در مقام تهديد است ، نه منت‏گذاري ، اين است كه ترس از خدا در هر حالي واجب است ، و اختصاص به يك وضع خاص و شرطي مخصوص ندارد ، پس معلوم ميشود منظور از جمله و اخشون ترس خاصي است ، و در موردي مخصوص ، چون اگر چنين نباشد وجهي براي اضراب در جمله (پس از آنان نترسيد بلكه از من بترسيد)، به نظرنمي‏رسد.

خواهي گفت : هر وجهي كه براي اضراب در آيه : فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين ، در نظر داشته باشيد ، همان وجه اضراب در آيه مورد بحث نيز هست ، در پاسخ مي‏گوئيم : نمي‏توانآيه مورد بحث را با آن آيه شريفه مقايسه كرد ، براي اينكه در آيه آل عمران ترس از خدا شرط شده به ايمان ، و فرموده اگر به خدا ايمان داريد از خدا بترسيد ، و خطاب هم در آن خطابي است مولوي، و تكليفي است شرعي ، مي‏خواهد بفرمايد : براي هيچ مؤمني شرعا جائز نيست كه از كفار - بر جان خود بترسد ، و مثلا پا به فرار بگذارد - بلكه بر او واجب است كه تنها از خدا بترسد . و جان كلام اينكه آيه شريفه آل عمران مؤمنين را نهي مي‏كند از كاري كه صدور آن از مؤمنين حق و سزاوار نيست و آن ترس از كفاربر جان خويش است ، حال چه اينكه مامور شده باشند به خوف از خدا ، و چه نشده باشند و به همين جهت اين تكليف را در جمله بعد دوباره با قيدي كه مشعر به عليت آن است تعليل نموده ، مي‏فرمايد : و خافون ان كنتم مؤمنين به خلاف آيه مورد بحث كه خشيت مؤمنين ترس از جان خود نيست بلكه ترس بر دينشان است ، ترسي نيست كه نزد خداي سبحان مبغوض و منفور باشد .@page_break@

چون ترس از اينكه مبادا كفار دين ما را از بين ببرند ، در حقيقت تحصيل رضاي خدا است ، و اگر خداي تعالي آنان را از اين ترس نهي فرموده به خاطر اين است كه سببي كه باعث ترس مسلمانان بود - يعني اميدواري كفار به اينكه بتوانند اسلام را از بين ببرند - از بين رفت ، و از اثر افتاد ، پس به همين دليل نهي در اين آيه كه مي‏ فرمايد : فلا تخشون نهي ارشادي است ، همچنانكه امر در جمله و اخشون امر ارشادي است ، و مفاد كلام اين است كه بر شما مسلمانان واجب است كه در باره دين ترس داشته باشيد ، از اينكه مبادا كفار آن را از شما بربايند ، ليكن اين ترس تا امروز بجا و به مورد بود ، چون كفار اميد ضربه زدن داشتند ، اما امروز ديگر مايوس شده‏ اند ، و آن علت ترس امروز به تقدير الهي منتقل شده ، پس بايد تنها از او بترسيد ( دقت بفرمائيد ) .

پس اين آيه به خاطر جمله : فلا تخشوهم و اخشون خالي از تهديد و تحذير نيست ، براي اينكه در اين جمله امر به ترسي مخصوص كرده ، نه ترس عمومي كه در هر حالي بر مؤمن واجب است حال بايد ببينيم اين ترس خاص چه ترسي است ؟ و ترس از چيست ؟ و انگيزه‏اي كه اين ترس را واجب كرده و خداي تعالي به خاطر آن انگيزه و علت به اين ترس امر كرده چيست ؟ هيچ اشكالي نيست در اينكه دو فقره مورد بحث يعني اليوم يئس ... و جمله اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ... به يكديگر مربوطند ، و براي افاده يك غرض قالب گيريشده‏اند ، و در سابق بيان اين معنا گذشت .

پس ديني كه خداي تعالي امروز تكميلش كرد ، و نعمتي كه تمامش فرمود - كه به حسب حقيقت يك چيز هستند - همان چيزي بوده كه كفار تا قبل از امروز به آن طمع بسته بودند ، و مؤمنين هم از آن مي‏ترسيدند ، و خداي تعالي كفار را مايوس نموده ، دين خود را تكميل و نعمت خود را تمام كرد ، و در نتيجه نهي كرد از اينكه از كفار بترسيد ، پس آن امري و آن چيزي كه خداي تعالي مسلمانان را امر فرموده به اينكه در باره آن چيز از او بترسند ، همان چيزي است كه نهيشان كرد از اينكه در باره آن از كفار بترسند ، و آن چيز عبارت است از خاموش شدن نور دين و مسلوب شدن اين نعمت و موهبت ، به دست كفار .

خداي تعالي در آياتي ديگر بيان كرده كه هيچ سببي و علتي اين نعمت را از بين نمي‏برد ، مگر كفر ورزيدن به آن ، و مسلمانان را با شديدترين لحن از چنين عملي تهديد نموده ، فرمود : ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم ، حتي يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم ، و نيز فرموده : و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديدا العقاب و در آيه شريفه زير مثلي كلي براي نعمت خدا زده ، كه كفران به آن ، آن را به چه صورت در مي‏آورد ، چنين مي‏فرمايد : و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون .

بنا بر اين آيه مورد بحث هم كه مي‏ فرمايد : اليوم يئس ... دينا اعلام مي‏كند به اينكه دين مسلمانان همچنان از ناحيه كفار در امنيت و از خطري كه ممكن است از ناحيه آنان متوجهش شود محفوظ است ، و هيچ فسادي و خطر زوالي متوجه اين دين نمي‏شود ، مگر از ناحيه خود مسلمانان به اينكه اين نعمت تامه الهي را كفران كنند ، و اين دينكامل و مرضي را ترك گويند ، در آن روز است كه خداي تعالي نعمت خود را از آنان سلب نموده ، و به نقمت و خواري مبدلش مي‏سازد ، و لباس خوف و جوع بر تنشان مي‏كند ، همچنانكه ديديم مسلمانان كفران كردند ، و خدا هم آن كار را كرد .

حال اگر كسي بخواهد بفهمد اين آيه با جمله : فلا تخشوهم و اخشون تا چه اندازه پيشگوئي كرده ، بايد سيري دقيق در حال عالم اسلامي امروز بكند آنگاه به عقب برگشته حوادث تاريخي را مورد دقت قرار دهد ، تا به ريشه قضايا و به موي رگهاي آن پي ببرد .

آياتي كه در قرآن كريم سخن از ولايت دارد ارتباط تامي با مضمون اين آيه يعني تحذير و تهديد آن دارد ، و خداي تعالي در كتابش بندگان خود را در هيچ بابي و هيچ مطلبي از عذاب خودش تحذير نكرده مگر در باب ولايت ، و تنها در اين مورد است كه پي در پي مي‏فرمايد : و يحذركم الله نفسه ، و در آيه مورد بحث هم فرموده : و اخشون ، و تعقيب اين بحث به بيش از اين مقدار از وضع اين كتاب كه عهده‏دار تفسير آيات است بيرون شدن است،و لذا از اين بحث مي‏ گذريم .

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا

كلمه اكمال و كلمه اتمام معنائي نزديك به هم دارند ، راغب مي‏گويد كمال هر چيزي عبارت است از اينكه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناي كلمه تمام گفته تمام بودن هر چيز منتهي شدن آن به حدي است كه ديگر احتياج به چيزي خارج از خود نباشد ، به خلاف ناقص كه محتاج به چيزي خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند .

و شما خواننده محترم مي‏توانيد از راهي ديگر معناي اين دو كلمه را تشخيص دهيد ، و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است .

يك نوع از موجودات وقتي اثر خود را مي‏ بخشند كه همه اجزاي آن جمع باشد ، ( مثلا اگر مانند معجون اجزائي دارد، همه آن اجزاء موجود باشد ، كه اگر يكي از آن اجزاء نباشد معجون و دار و اثر خود را نمي‏بخشد ) ، و مانند روزه كه مركب است از اموري كه اگر يكي از آنها نباشد روزه روزه نمي‏شود ، مثلا اگر كسي در همه اجزاي روز از خوردن و ساير محرمات امساك بكند ولي در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد، و جرعه‏اي آب فرو ببرد، روزه‏ اش روزه نيست .

از جمع شدن اجزاء اينگونه امور تعبير مي‏كنند به تماميت و در قرآن كريم مي‏فرمايد : ثم اتموا الصيام الي الليل و يا مي‏فرمايد : و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا .

و نوع ديگر قسمتي از اشياء هستند كه اثر بخشيدن آنها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاي آن جمع باشد ، بلكه اثر مجموع اجزاء مانند مجموع آثار اجزاء است ، هر يك جزئي كه موجود بشود اثرش هم مترتب مي‏شود ( البته اثري به مقدار خود آن جزء ) و اگر همه اجزاء جمع شود همه اثر مطلوب حاصل مي‏شود ، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيري ، اثر يك روز را دارد ، و اگر سي روز بگيري اثر سي روز را دارد ، تماميت را در اين قسم كمال مي‏گويند و در قرآن كريم فرموده : .فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام في الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة و نيز فرموده : و لتكملوا العدة ، كه در اينگونه امور اثر هم بر بعض مترتب مي‏شود و هم بر كل ، و در گفتگوهاي روزانه خود مي‏گوئيم امر فلاني تمام و عقل او كامل شد و عكس اين را نمي‏گوئيم يعني نمي‏ گوئيم عقل فلاني تمام و امر او كامل شد .

و اما فرق بين دو واژه اكمال و تكميل و همچنين اتمام و تتميم همان فرقي است كه بين دو باب افعال و تفعيل است ، باب افعال در اصل و به حسب اصل لغت دلالت بر دفعه - يكبارگي - و باب تفعيل دلالت بر تدريج دارد ، هر چند كه در اثر تحولها كه واژه عرب ديده بسيار مي‏شود كه در اين دو بابدخل و تصرف شده ، آن دو را به معنائي دور از مجراي مجردش و يا از معناي اصليش برگرداندند ، همچنانكه اين برگشت از معناي اصلي دو باب افعال و تفعيل را در كلماتي از قبيل : احسان - تحسين اصداق - تصديق امداد - تمديد افراط - تفريط و غير اينها مشاهده مي‏كنيم ، كه چگونه معناي اصلي كلمه برگشته ، و معناي الفاظ مذكور چنين مي‏شود .

احسان نيكي كردن - تحسين نيكي ديگران را ستودن اصداق مهريه دادن - تصديق گفتار ديگران را تصديق كردن امداد - كمك كردن - تمديد - مدت مقرر را تمديد كردن ، افراط زياده روي كردن - تفريط كوتاه آمدن علت اين تحول اين بوده كه معناي اصلي كلمه را با خصوصيات مورد آن آميخته‏اند ، و به تدريج الفاظ در همان خصوصيات استعمال شده و آن معاني را به خود گرفته است .

نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ، مي‏ فهماند كه مراد از دين مجموع معارف و احكام تشريع شده است چيزي كه هست امروز مطلبي بر آن معارف و احكام اضافه شده ، و مراد از نعمت هر چه باشد امري معنوي و واحد است ، و كانه ناقص بوده ، يعني اثري كه بايد نداشته ، امروز آن نعمت ناقص تمام شد ، و در نتيجه امروز آن معارف و احكام اثري كه بايد داشته باشند دارا شده است . و كلمه نعمت بر وزن فعلة صيغه‏ اي است كه در مواردي كه بخواهي از نوع چيزي سخن بگوئي در اين قالب مي‏گوئي ، و نعمت براي هر چيز عبارت است از نوع چيزهائي كه با طبع آن چيز بسازد ، و طبع او آن چيز را پس نزند و موجودات جهان هر چند كه از حيث اينكه در داخل نظام تدبير قرار گرفته‏ اند ، همه به هم مربوط و متصلند ، و بعضي كه سازگار با بعض ديگرند نعمت آن بعض بشمار مي‏روند ، و در نتيجه اكثر و يا همه آنها وقتي با يكديگر مقايسه شوند نعمت خواهند بود همچنانكه خداي تعالي فرموده : و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ، و نيز فرموده : و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة .

الا اينكه خداي تعالي بعضي از اين نعمتها را به اوصاف بدي چون 1 - شر 2 - پست 3 - لعب 4 - لهو و اوصاف ديگري ناپسند توصيف كرده ، يكجا فرموده : و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين و در جاي ديگر فرموده : و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهي الحيوان و در جائي ديگر فرموده : لا يغرنك تقلب الذين كفروا في البلاد ، متاع قليل ثم ماواهم جهنم و بئس المهاد و در جاهاي ديگر آياتي ديگر در اين باره آورده .

و اين سنخ آيات قرآني دلالت دارد بر اينكه اين چيزهائي كه ما نعمتش مي‏شماريم وقتي نعمتند كه با غرض الهي موافق باشد ، و آن غرضي را كه خدا اين موجودات را بدان جهت خلق كرده تامين شوند ، و ما مي‏دانيم كه آنچه خداي تعالي براي بشر خلق كرده بدين جهت خلق كرده كه او را مدد كند در اينكه راه سعادت حقيقي خود را سريع‏تر طي كند ، و سعادت حقيقي بشر نزديكي به خداي سبحان است ، كه آن هم با عبوديت و خضوع در برابر پروردگار حاصل مي‏شود ، آري خداي تعالي مي‏ فرمايد : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون . و بنا بر اين پس هر موجودي كه انسان در آن تصرف مي‏كند تا به آن وسيله راه خداي تعالي را طي كند ، و به قرب خدا و رضاي او برسد ، آن موجود براي بشر نعمت است ، و اگر مطلب به عكس شد يعني تصرف در همان موجود باعث فراموشي خدا و انحراف از راه او ، و دوري از او و از رضاي او شد ، آن موجود براي انسان نقمت است ، پس هر چيزي في نفسه براي انسان نه نعمت است و نه نقمت ، تا ببيني انسان با آن چه معامله‏اي بكند ، اگر در راه عبوديت خداي تعالي مصرفش كند ، و از حيثآن تصرفي كه گفتيم روح عبوديت در آن بدمد ، و در تحت ولايت خدا كه همان تدبير ربوبي او بر شؤون بندگان است قرارش دهد ، آن وقت براي او نعمت خواهد بود ، و لازمه اين حرف اين است كه نعمت در حقيقت همان ولايت الهي است ، و هر چيزي وقتي نعمت مي‏شود كه مشتمل بر مقداري از آن ولايت باشد ، همچنانكه خداي عز و جل فرموده : الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور ، و نيز فرموده : ذلك بان الله مولي الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولي لهم و نيز در باره رسول گراميش فرموده : فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما اينها و آياتي ديگر ولايت الهي و آثار آن را بيان مي‏كند .

پس اسلام كه عبارت است از مجموع آنچه از ناحيه خداي سبحان نازل شده ، تا بندگانش به وسيله آن اسلام ، وي را عبادت كنند يكي از اديان الهي است ، و اين دين بدان جهت كه از حيث عمل به آن مشتمل است بر ولايت خدا و ولايت رسول او و ولايت اولياي امر ، بدين حيث نعمت خداي تعالي است ، و آن هم چه نعمتي كه قابل قياس با هيچ نعمت ديگر نيست .

و ولايت خداي سبحان يعني سرپرست او نسبت به امور بندگان و تربيت آنان به وسيله دين تمام نمي‏شود مگر به ولايت رسولش ، و ولايت رسولش نيز تمام نمي‏شود مگر به ولايت اولي الامر كه بعد از در گذشت آن جناب و به اذن خداي سبحان زمام اين تربيت و تدبير را به دست بگيرند ، همچنانكه خداي تعالي به اين مطلب تصريح كرده مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم ، كه معناي آن در بحثي مفصل گذشت ، و نيز مي‏فرمايد : انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ، و يؤتون الزكوة و هم راكعون ، كه ان شاء الله تعالي بحث در معناي آن بزودي مي‏ آيد .

پس حاصل معناي آيه مورد بحث اين شد : امروز - كه همان روزي است كه كفار از دين شما مايوس شدند - مجموع معارف ديني ه‏اي كه به شما نازل كرديم را با حكم ولايت كامل كرديم ، و نعمت خود را كه همان نعمت ولايت يعني اداره امور دين و تدبير الهي آن است بر شما تمام نموديم ، چون اين تدبير تا قبل از امروز با ولايت خدا و رسول صورت مي‏گرفت ، و معلوم است كه ولايت خدا و رسول تا روزي مي‏تواند ادامه داشته باشد كه رسول در قيد حيات باشد ، و وحي خدا همچنان بر وي نازل شود ، و اما بعد از در گذشت رسول و انقطاع وحي ديگر رسولي در بين مردم نيست تا از دين خدا حمايت نموده و دشمنان را از آن دفع كند ، پس بر خدا واجب است كه براي ادامه تدبير خودش كسي را نصب كند ، و آن كس همان ولي امر بعد از رسول و قيم بر امور دين و امت او مصداق جمله : و اولي الامر منكم است .

پس ولايت كه مشروع واحدي است تا قبل از امروز ناقص بود ، و به حد تمام نرسيده بود ، امروز با نصب ولي امر ، بعد از رسول تمام شد .

و وقتي دين خدا در تشريعش به حد كمال رسيد ، و نعمت ولايت تمام شد رضيت لكم الاسلام دينا من اسلام را بدان جهت كه ديني از اديان توحيد است براي شما پسنديدم ، در اين دين غير از خدا كسي پرستيده نمي‏شود ، و با در نظر گرفتن اينكه طاعت همان عبادت است قهرا غير از او كسي اطاعت نمي‏شود ، آري تنها خدا و كسي كه خدا فرموده باشد يعني رسول و اولي الامر اطاعت مي‏شود .

پس آيه شريفه خبر مي‏دهد از اينكه مؤمنين امروز ديگر خوف سابق را ندارند و دين سابقشان مبدل به امنيت شده ، و خداي تعالي براي مؤمنين دين را پسنديده ، كه متدين به دين اسلام شوند ، ( كه دين توحيد است يعني غير از خدا در آن دين كسي اطاعت و پرستش نمي‏شود ) ، پس بر مؤمنين استكه تنها او را پرستش كنند ، و چيزي را در اطاعت شريك او نسازند ، مگر كسي را كه خود او دستور داده اطاعتش كنند.

و اگر خواننده گرامي در آيه شريفه زير دقت كند كه مي‏فرمايد : وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ، ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم ، و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم ، و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا ، و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون .

و پس از دقت كامل در آن فقرات آن را با فقرات آيه شريفه : اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ... تطبيق كند ، آن وقت كاملا متوجه مي‏شود كه در آيه مورد بحث يكي از مصاديق وعده ، در آيه سوره نور انجاز و عملي شده است ، چون به نظر ما زمينه گفتار در جمله : يعبدونني لا يشركون بي شيئا زمينه معرفي نتيجه است ، همچنانكه جمله و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون هم به اين معنا اشاره دارد ، مي‏خواهد بفرمايد : ايمان و عمل صالح نتيجه‏اش آن است كه مؤمنين صاحب كره زمين شوند ، و بر روي زمين شركي باقي نماند بطوري كه اگر كسي باز هم شرك بورزد ، در حقيقت بدون هيچ بهانه‏اي تبه‏كار و منحرف شده است .

و با در نظر گرفتن اينكه سوره نور قبل از سوره مورد بحث نازل شده ، به شهادت اينكه داستان افك ( تهمت به عايشه ) و آيه تازيانه زدن به زناكاران و آيه حجاب و آياتي ديگر در آن سوره واقع شده ، مطلب كاملا روشن مي‏شود .

فمن اضطر في مخمصة غير متجانف لاثم فان الله غفور رحيم

كلمه مخمصة به معناي قحطي و گرسنگي ، و كلمه : تجانف به معناي تمايل است ، ثلاثي مجرد آن جنف با جيم است كه به معناي اين است كه دو پاي شخصي متمايل به خارج از اندام خود بشود ، - و در نتيجه گشاد راه برود - در مقابل كلمه حنف با حاء است ، كه به اين معنا است كه پاهاي شخصي از حالت استقامت متمايل به طرف داخل بشود ، - بطوري كه وقتي راه مي‏رود پاها به يكديگر سائيده بشود . از سياق آيه سه نكته استفاده مي‏شود ، اول اينكه جواز خوردن گوشت و چيزهاي ديگري كه در آيه حرام شده حكمي اولي نيست ، حكم اولي همان حرمت است ، بلكه حكم ثانوي و مخصوص زماني است كه شخص مسلمان اگر از آن محرمات سد جوع نكند از گرسنگي مي‏ميرد ، دوم اينكه حكم جواز محدود به اندازه‏اي است كه از مردن جلوگيري كند ، و ناراحتي گرسنگان را بر طرف سازد ، پس چنين كسي نمي‏تواند شكم خود را از گوشت مردار پر كند ، سوم اينكه صفت مغفرت و مثل آن صفت رحمت همانطور كه با گناهان مستوجب عقاب ارتباط دارد ، و مايه محو عقاب آنها مي‏شود ، همچنين با منشا آن نافرمانيها كه همان حكم خدا است نيز متعلق مي‏شود ، و خلاصه كلام اينكه مغفرت و رحمت يك وقت متوجه معصيت - يعني مخالفت با حكم خدا - مي‏شود ، و آن را مي‏آمرزد و يك وقت متوجه خود حكم مي‏شود ، و آن را بر ميدارد مثل همين مورد كه خداي تعالي حكم حرمت را برداشته ، تا اگر كسي از روي ناچاري گوشت مردار را خورد گناه نكرده باشد ، و در نتيجه مستوجب عقاب نيز نشده باشد.