آيه 67 سوره مائده

يَأَيهَا الرَّسولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْت رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُك مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ

اى فرستاده ما آنچه را از ناحيه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نكنى (نرسانى ) اصلا پيغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) آدم نگه مى دارد زيرا خدا كافران را هدايت نمى فرمايد(به مقاصدشان نمى رساند)

 

خلاصه تفسیرآیه(المیزان):

در آيه دو نكته بطور روشن بيان شده يكى دستوريست كه خداى تعالى به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) داده است (البته دستور اكيدى كه پشت سرش فشار و تهديد است ) به اينكهپيغام تازه اى را به بشرابلاغ كند، و يكى هم وعده اى است كه خداى تعالى به رسول خودداده كه او را از خطراتى كه در اين ابلاغ ممكن است متوجه وى شود نگهدارى كند. علاوه دقت در جملات خود آيه مورد بحث تعجب آدمى را در اينكه چطورهيچ ربطى بين اين آيه و آيات قبل و بعدش نيست ؟!! زيادتر مى كند، و اگر آيه موردبحث به همين ترتيبى كه فعلا با ساير آيات قبل و بعد خود دارد نازل شده باشد و هم هداراى يك سياق بوده باشند در اينصورت از مجموع آنها اين مطلب بدست مى آيد كه اين دستور موكد به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى تبليغ پيغامى است كه خدا درخصوص اهل كتاب نازل فرموده .
مراد از((ناس))در آيه شريفه ، يهود نيست و موضوع ماءموريت جديد امرى بسيار مهم وخطير مى باشد.
از جهت وحدت سياق بطور متعين مراد از آن پيام ، همان چيزى خواهدبود كه در آيه بعدش فرموده : ((و ما انزل اليكم من ربكم - وآنچه از جانب پروردگارتان بسوى شما نازل شده))ليكن سياق خودآيه به هيچ وجه با اين احتمال سازگار نيست ، و اين ناسازگارى دليل بر اينست كه اين آيه جايش اينجا نيست ، وجه ناسازگارى آن اينست كه از جمله((والله يعصمك من الناس))بر مى آيد حكمى كه اين آيه در صدد بيان آنست و رسول الله (صلى الله عليه وآله ) مامور به تبليغ آن شده ، امر مهمى است كه در تبليغ آن بيم خطر هست يا بر جان رسول الله و يا بر پيشرفت دينيش ، و اوضاع واحوال يهود و نصاراى آنروز طورى نبوده كه از ناحيه آنان خطرى متوجه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بشود تا مجوز اين باشد كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دستاز كار تبليغ خود بكشد، و يا براى مدتى آنرا به تعويق بيندازد و حاجت به اين بيفتدكه خدا به رسول خود - در صورتى كه پيغام تازه را به آنان برساند - وعده حفظ و حراستاز خطردشمنش را بدهد، علاوه بر اين ، اگر اين خطر، چشم زخمى بوده كه احتمالا ممكن بوده كه از اهل كتاب به آن جناب برسد جا داشت اين سوره در اوايل هجرت نازل شود،زيرا در اوايل هجرت كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در شهر غربت و در بين عده معدودى از مسلمين آن شهر بسر مى برد از چهار طرفش ‍ يهوديان او را به شدت محصور كرده بودند، آن هم يهوديانى كه با حدت هر چه بيشتر به مبارزه عليه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) برخاسته و صحنه هاى خونينى نظيير خيبر و امثال آن براه انداختند، اگردر آيه مورد بحث مراد از((ناس))يهودبود جا داشت در آنروزها اين آيه نازل شود، ليكن نزول اين سوره در اواخر عمر شريف آنحضرت اتفاق افتاده كه همه اهل كتاب از قدرت و عظمت مسلمين در گوشه اى غنوده اند، پسبطور روشن معلوم شد كه آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى با اهل كتاب ندارد، علاوه برهمه ، در اين آيه تكليفى كه از سنگينى ، كمرشكن و طاقت فرسا باشد به اهل كتاب نشدهتا در ابلاغ آن به اهل كتاب خطرى از ناحيه آنها متوجه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) بشود.
از همه اينها گذشته در سالهاى اول بعثت ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مامور شد تكاليف بس خطرناكى را گوشزد بشر آنروز سازد، مثلا مامور شد كفارقريش و آن عرب متعصب را به توحيد خالص و ترك بت پرستى دعوت كند، مشركين عرب را كه بسيار خشن تر و خونريزتر و خطرناكتر از اهل كتابند به اسلام و توحيد بخواند، اينتهديد و وعده اى كه امروز به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مى دهد آنروز نداد،معلوم مى شود پيغام تازه ، خطرناك ترين موضوعاتى است كه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) به تازگى مامور تبليغ آن شده است .
علاوه بر آن چه گفته شد آياتى كه متعرضحال اهل كتابند قسمت عمده سوره مائده را تشكيل مى دهند، و اين آيه هم بطور قطع دراين سوره نازل شده است ، و يهود همچنان كه گفته شد در موقع نزول اين سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوكت سابق خود را از دست داده و آن آتش ، رو به خاموشى مى رفت ، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده و هر آتش افروزى و فتنه اى به پا مى ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى كرد، با اين حال چه معناى صحيحى براى اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در دين خدا از يهود بترسد مى توان تصور كرد؟! و با اينكه ايام نزول اين سوره ايامى است كه يهود به طوع و رغبت به حظيره اسلام قدم مى گذارد، و يا مانند نصارا به حكومت اسلام جزيه مى دهد، چه وجهى براى ترس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از يهود مى توان جست ؟ و چه معنائى براى اينكه خداى تعالى او را در اين ترس محق بداند و به وعده حمايت خود دلگرمش سازد مى توان يافت ؟! با آن همه مواقف خطرناك و موقعيت هاى وحشت زائى كه سابق بر اين داشت؟!
بنابراين هيچ شك و ترديدى نيست كه اين آيه در بين آيات قبل و بعد خود اجنبى وسياق آن با سياق آنها دو تا است ، اين معنا كه روشن شد اينك به تجزيه و تحليل خودآيه مى پردازيم :
آيه شريفه از يك امر مهمى - كه يا عبارتست از مجموع دين و ياحكمى از احكام - آن كشف مى كند.آن امر هر چه هست امرى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله)از تبليغ آن مى ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا يك روز مناسبى تاخير بيندازد، چهاگر ترس آن جناب و تاخيرش در بين نبود حاجتى به اين تهديد كه بفرمايد: ((و ان لم تفعل فما بلغت رسالته))نبود، و لذادر آيات اول بعثت هم كه آن جناب را به تبليغ احكام تحريك مى كند تهديدى ديده نمىشود. بلكه بر عكس لحن آنها خيلى ملايم است ، مثلا در سوره((علق))مى فرمايد: ((اقرءباسم ربك الذى خلق ...))و در سوره((سجده))مى فرمايد: ((فاستقيموا اليه واستغفروه و ويل للمشركين))و در سوره((مدثر))مى فرمايد: ((ياايها المدثر قم فانذر))و امثال اين آيات .
خطرى كه رسول الله (ص ) از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلكه پيامبر(ص)ازخطر اضمحلال دين بيمناك بوده است
گفتيم رسول الله (صلى الله عليه و آله ) خطرات محتملى در تبليغ اين حكم پيش بينى مى كند ليكن اين خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نيست ، زيرا آن جناباز اينكه جان شريف خود را در راه رضاى خدا قربان كند دريغ نداشت ، آرى او اجل ازاين است كه حتى براى كوچكترين اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خودمطلبى است كه سيره خود آن جناب و مظاهر زندگى شريفش آنرا تكذيب مى كند و ليكن ممكن است آن خطر را خطر اضمحلال واز بين رفتن دين دانست ، به اين بيانكه بيم آن مى رفت اگر آن جناب عمل تبليغ آن پيغام را در غير موقع انجام دهد او رامتهم سازند، و هو و جنجال راه بيندازد و در نتيجه دين خدا و دعوت او فاسد و بى نتيجه شود، و اين گونه اجتهادات و مصلحت انديشى ها براى آن جناب جايز بوده است واسم اين مصلحت انديشى را نبايد ترس از جان گذاشت .
اين احتمال كه آيه در اوايل بعثت نازل شده و مراداز:((ماانزل))مجموع دين باشد مردوداست
از اينجا معلوم مى شود احتمال اينكه آيه دراوايل بعثت نازل شده همانطور كه بعضى از مفسرين اين احتمال را داده اند احتمال صحيحى نيست ، براى اينكه اين احتمال با جمله((و الله يعصمك منالناس))سازگار نيست . زيرا در اول بعثت هنوز دين تبليغ نشدهتا در تبليغ اين امر مهم بيم از بين رفتن دين و هدر رفتن زحمات پيامبر وجود داشته باشد، لابد همان خطر جانى و در نتيجه زمين ماندن كار خداست كه آنهم گفتيم احتمال غلطى است. ، علاوه بر اين اگر مراد از((ما انزل اليك من ربك))اصل دين يا اصل و فرع آن باشد آيه لغو و برگشت معناى آن به جمله معروف((آنچه در جوى مى رود آب است))خواهد بود. زيرا معناى آيه اين مى شود: هان اى رسول ! ابلاغ كندين را زيرا اگر ابلاغ نكنى دين را ابلاغ نكرده اى دين را...(برای توضیح بیشتر به ترجمه تفسير الميزان جلد 6 صفحه : 62تا64مراجعه شود)
و اما در آيه مورد بحث جاى بكار بردناين نكته نيست ، براى اينكه اگر مراد از رسالت مجموع دين و يا اصول دين باشد و نزولآيه هم در اوايل بعثت باشد كما اينكه فرض همين است ، ديگر دو چيز در بين نيست ، تاگفته شود اگر اين رسالت را تبليغ نكنى رسالت را تبليغ نكرده اى ، زيرا فرض شد يك رسالت است نسبت به سر تا پاى دين ، پس معلوم شد كه سياق آيه مورد بحث سياقى نيست كه بشود آنرا از آيات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از((ما انزل))را هم مجموع و يا اصل دين دانست .
پس از همه اين وجوه بخوبى استفاده شد كه آن چيزى را كه بتازگى به رسول الله(صلى الله عليه و آله ) نازل شده و فشار و تاكيد همراه دارد، به يچ تقدير و فرضى نمى توان آنرا عبارت از ا صل دين و يا مجموع آن گرفت ، ناگزير بايد آنرا به معناى بعضى از دين و حكمى از احكام آن دانست ، و آيه را بدين صورت معنا كرد: اين حكمى كه ازناحيه پروردگارت بتو نازل شده تبليغ كن ، كه اگر اين يكى را تبليغ نكنى مثل اينستكه از تبليغ مجموع دين كوتاهى كرده باشى ، و لازمه اين معنا اينست كه مقصود از((ما انزل))آن حكم تازه و مقصود ازرسالت مجموع دين باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهيم شد كه عبارت بود از لغوبودن آيه نظير جمله : آنچه در جوى ميرود آبست ، زيرا همان طورى كه گفتيم اگر مراداز كلمه((رسالته))همين رسالت مخصوصىباشد كه تازه نازل شده است معناى آيه اين مى شود: اين رسالت تازه را تبليغ كن كهاگر آنرا تبليغ نكنى آنرا تبليغ نكرده اى ، و معلوم است كه اين كلامى است لغو و ازساحت مقدس خداى حكيم دور، پس مراد اين است كه اين حكم را تبليغ كن و گرنه اصل دين ويا مجموع آن را تبليغ نكرده اى ، و اين يك معناى صحيح و معقول است.

اين چه تكليفى است كه لازمه ابلاغ نكردن آن (به تنهائى ) عدمابلاغ اصل دين و مجموع آن مى باشد؟
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اين چه تكليفى است كه لازمه تبليغ نكردن آن به تنهائى اين است كه اصل دين و مجموع آن تبليغنشده باشد؟ و ممكن است كسى هم در پاسخ بگويد: اين بدان جهت است كه اصولا احكام دينهمه به هم پيوسته و مربوطند و بين آنها كمال ارتباط و بستگى بر قرار است ، بطورى كه اگر در يكى از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است ، مخصوصا اگر اين اخلال ، درتبليغ آن فرض شود، براى اينكه ارتباط بين احكام در ناحيه تبليغ شديدتر و كاملتر ازناحيه عمل است ، ليكن جواب آن سؤ ال اين نيست ، و اين جواب با اينكه در جاى خود حرفصحيحى است ، ليكن با ظاهر جمله اى كه در ذيل آيه مورد بحث است يعنى جمله :و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين،سازگار نيست ، زيرا ازاين جمله استفاده مى شود كه مخالفين اين حكماز مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است ، بلكه كسانى با اين حكم مخالفت كرده و يا خواهند كرد كه يا كافر باشند و يا از دين بيزارى جسته و مخالفت شان هم مخالفت اساسى است ، كساني كه با تمام وسايل براى ابطال و بى اثر گذاردن اين حكم خواهند كوشيد؛ و لذا خداوند وعده مى دهد كه رسول خود را به زعم آنها يارى نموده وفعاليتهاى آنها را خنثى خواهد كرد، و در كارشان و بسوى هدفشان هدايت نخواهد نمود.

بنابراين ترس رسول الله را نمى توان توجيه كرد، زيرا مخالفت يك يك احكام چيزى نيست كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت ها وعده دهد،
اين تكليف تكليفى بوده حائز كمال اهميت و رسول الله (ص ) در ابلاغ آن از ناحيه مسلمين انديشناك بوده است نه از ناحيه كفار و مشركين.
بنابراين جاى ترديد نيست كه اين حكم حكمى است كه حائز كمال اهميت است بحدى كه جا دارد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از مخالفت مردم با آن انديشناك باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حكمى است كه در اهميت به درجه ايست كه تبليغ نشدنش تبليغ نشدن همه احكام دين است ، و اهمال در آن اهمال درهمه آنها است ، حكمى است كه دين با نبود آن جسدى است بدون روح كه نه دوامى دارد ونه حس و حركت و خاصيتى .
و اين مطلب بخوبى از آيه استفاده مى شود، و آيه كشف مىكند آن حكم ، حكمى است كه مايه تماميت دين و استقرار آنست ، حكمى است كه انتظار مى رود مردم عليه آن قيام كنند؛ و در نتيجه ورق را برگردانيده و آنچه را كه رسول الله(صلى الله عليه و آله ) از بنيان دين بنا كرده منهدم و متلاشى سازند، و نيز كشف مى كند از اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم اين معنا را تفرس مى كرده و ازآن انديشناك بوده ، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محيطى آرام ، امروز و فردا مىكرده كه بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ كند و مسلمين هم آنرا بپذيرند. و د رچنين موقعى اين آيه نازل شده است ، و دستور فورى و اكيد به تبليغ آن حكم داده است . و بايد دانستكه اين انتظار از ناحيه مشركين و بت پرستان عرب و ساير كفار نمى رفته ، بلكه ازناحيه مسلمين بوده زيرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى كردن زحمات رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از ناحيه كفار متصور است كه دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اما پساز انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمين تصور ندارد، و كارشكنى ها و صحنه سازيهائى كه از طرف كفار تصور دارد همان افتراآتى است كه قرآن كريم از اول بعثت تاكنون از آنان نقل كرده ؛ كه گاهى ديوانه اش خوانده مى گفتند: ((معلم مجنون))) و گاهى يادش ‍ مى دهند: ((انما يعلمه بشر))و گاه شاعرش ناميده و مى گفتند: ((شاعر نتربص به ريب المنون))وگاه ساحرش دانسته و مى گفتند: ((ساحر او مجنون))؛((ان تتبعون الا رجلا مسحورا))و يا قرآنش ‍ را از حرفهاى كهنه و قديمى خوانده و مى گفتند: ((ان هذا الا سحر يوثر))،((اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكره و اصيلا))؛((ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشىء يراد))، و امثال اينها از مزخرفاتى كه درباره آن جناب گفتندو باعث وهن و سستى اركان دين هم نشد، براى اينكه جواب همه اين افتراآت يك كلمه است، و آن اينست كه از اين حرفها بر مى آيد صاحبان اين افتراآت نسبت به دين اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ايشان روشن نشده و درباره اسلام و حقانيت آن استقامتى كسبن كرده اند.

آن امر مهم و خطيرى كه پيامبر (ص)ماءمور به ابلاغ آن شده است ولايتوجانشينى اميرالمؤ منين (ع ) است
و اين مطلب رواياتى را كه هم از طرق عامه و هم از طرق اماميه واردشده است تاييد مى كند، چون مضمون آن روايات اينست كه آيه شريفه در باره ولايت على(عليه السلام ) نازل شده ، و خداوند رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را مامور به تبليغ آن نموده ، و آن جناب از اين عمل بيمناك بوده كه مبادا مردم خيال كنند وى ازپيش خود پسرعم خود را جانشين خود قرار داده است ، و به همين ملاحظه انجام آن امر رابه انتظار موقع مناسب تاخير انداخت تا اينكه اين آيه نازل شد، ناچار در غدير خمآنرا عملى كرد و در آنجا فرمود: ((من كنت مولاه فهذا على مولاه))يعنى هر كه من مولاى اويم ، اين - على بن ابيطالب - نيزمولاى اوست .
اما ولايت: بايددانست همانطورى كه در زمان رسول الله امور امت و رتق و فتق آن بدست آن جناب ادارهمى شده بطور مسلم و بدون هيچ ابهامى پس از در گذشت وى نيز شخصى لازم است كه اين امرمهم را عهده دار باشد، و قطعا هيچ عاقلى بخود اجازه نمى دهد كه توهم كند دينى چنين وسيع و عالمگير،دينى كه از طرف خداى جهان ، جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است ،دينى كه وسعت معارفش جميع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و احكام فرعى را كه تمامى قوانين مربوط به حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسانى را متضمن است بر خلافساير قوانين و استثنا احتياج به حافظ و كسى كه آنطور كه شايد و بايد آنرا نگهدارى كند ندارد، و يا توهم كند كه مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسانى بى نياز از والى و حاكمى است كه امور آنرا تدبير و اداره نمايد، كيست كه چنين توهمى بكند؟! و اگر كرد جواب كسى را كه از سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بپرسدچه مى گويد؟! زيرا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سيره اش بر اين بو د كه هر وقتبه عزم جنگ از شهر بيرون مى رفتند كسى را به جانشينى خود و به منظور اداره اموراجتماعى مسلمين جاى خود مى گذاشتند، كما اينكه على بن ابيطالب (عليه السلام ) را درجنگ تبوك جانشين خود در مدينه قرار دادند، على (عليه السلام ) هم كه عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرض كرد: آيا مرا خليفه و جانشين خود در مدينه قرار مى دهى ؟با اينكه در شهر جز زنان و كودكان كسى باقى نمانده ؟! پيامبر فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به موسى ، با اين تفاوت كه بعد از موسى (عليهالسلام ) پيغمبرانى آمدند و پس از من پيغمبرى نخواهد آمد؟!.

و همچنين آن حضرت در ساير شهرهائى كه آنروز بدست مسلمين فتح شدهبود مانند مكه و طائف و يمن و امثال آنها جانشينان و حكامى نصب مى فرمود، و نيز برلشكرها چه كوچك و چه بزرگ كه باطراف مى فرستادند امرا و پرچمدارانى مى گماردند،اين بوده است رفتار رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در ايام حيات خود، و چون فرقى بينآنزمان و زمان پس از رحلت آن جناب نيست ، از اين رو بايد براى زمان غيبت خود هم فكرى بكند، و شخصى را براى اداره امور امت تعيين بفرمايد، بلكه احتياج مردم به والى درزمان غيبت آن جناب بيشتر است از زمان حضورش ، و با اين حال چگونه مى توان تصور كردكه آن جناب براى آنروز مردم هيچ فكرى نكرده است ؟!.
نكاتى كه در آيه شريفه : ((يا ايهاالرسول بلغ ماانزل اليك من ربك))مى باشد

چند نكته در اين آيه شريفه هست كه به يك يك آنها اشاره مى كنيم :
يكى اينكه در اين آيه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با اينكه داراى القاب زيادى است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته ، واين از اين جهت است كه در اين آيه گفتگو از تبليغ است ، و مناسب ترين القاب و عناوين آن جنابدر اين مقام همان عنوان رسالت است ، براى اينكه بكار رفتن اين لقب خود اشاره ايست به علت حكم ، يعنى وجوب تبليغى كه بوسيله همين آيه به رسول الله (صلى الله عليه وآله ) گوشزد شده است ، و مى فهماند كه رسول ، جز رسالت و رسانيدن پيام كارى ندارد،و انجام رسالت رفته البته به لوازم آن كه همان تبليغ و كسى كه زير بار رسانيدن استقيام مى كند.

دوم اينكه در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد و هم به آن چيزى كه لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره كند، يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در آن هيچ گونه اختيارى ندارد، بنابراين ، در آيه شريفه دو برهان بر سلب اختياراز رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در تبليغ كردن و يا تاخير در تبليغ اقامه شده است ، يكى تعبير از آن جناب به رسول ، و يكى هم نگفتن اصل مطلب ، و در عين اينكه دوبرهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در جراتش براظهار مطلب و علنى كردن آن براى عموم ، و در عين حال تصديق فراست رسول الله (صلىالله عليه و آله ) هم هست ، يعنى مى فهماند كه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) درست تفرس كرده و در احساس خطر مصيب بوده است ، و نيز مى رساند كه اين مطلب ازمسائلى است كه تا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) زنده است بايد به زبان مبارك خودش به مردم ابلاغ شود و كسى در ايفاى اين وظيفه جاى خود آن جناب را نمىگيرد.
جمله((و ان لم تفعل فما بلغترسالته))گر چه صورت تهديدى دارد ولى درحقيقت مبين اهميت موضوع است
همانطورى كه سابقا هم اشاره كرديم مراد از((رسالت))و يا به قرائتهاى ديگر((رسالات))مجموع وظايفى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بدوش گرفته بود، و نيز سابقا گفتيم كه از لحن آيهاهميت و عظمت اين حكمى كه به آن اشاره كرده استفاده مى شود، و فهميده مى شود كه حكم مذكور حكمى است كه اگر تبليغ نشود مثل اينست كه هيچ چيز از رسالتى را كه بعهده گرفته است تبليغ نكرده باشد، بنابراين مى توان گفت گر چه كلام صورت تهديد دارد ليكندر حقيقت در صدد بيان اهميت مطلب است ، و مى خواهد بفهماند مطلب اينقدر مهم است كه اگر در حق آن كوتاهى شود حق چيزى از اجزاى دين رعايت و ادا نشده است .
پس جمله((وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْت))جمله شرطيه ايست كه ريخت و سياقش براى بيان اهميت و تاءثير بود ونبود شرط است ، و اينكه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرط است ، و درحقيقت اين جمله شرطيه كه صورتا شرطيه است ، در واقع شرطيه نيست ، زيرا جمله شرطي هدر محاورات مردم معمولا وقتى بكار مى رود كه تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل بتحقق شرط، و چون در جمله شرطيه مورد بحث يعنى((ان لم تفعل فما بلغت))نمى توان به خداى تعالى نسبت جهل داد از اين رو اگر هم مى بينيم جمله بصورت شرطيه بيان شده است كه در مى دانيم حقيقت شرطيه نيست ، علاوه براينكه ساحت مقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) منزه است از اينكه خداى تعالى ولو بصورت شرطيه و((اگر))نسبت مخالفت ونافرمانى و ترك تبليغ به او بدهد، با اينكه خودش در مدح او فرموده : ((الله اعلم حيث يجعل رسالته - يعنى خداوندداناتر است كه رسالت خود را در كجا و به چه شخصى محول كند))،پس جمله((و ان لم تفعل فما بلغت ...))درست است كه بظاهر تهديد را مى رساند ليكن در واقع اعلام اهميت اين حكم است به آنجناب و به ساير مردم و اينكه رسول الله در تبليغ آن هيچ جرمى و گناهى ندارد، و مردمحق هيچگونه اعتراض به او ندارند.
رواياتى در ذيل آيه شريفه : ((يا ايهاالرسول بلغ ...))

 

شاءن نزول آن و ابلاغ ولايت على (ع ) در غدير خم
در تفسير عياشى از صالح از ابن عباس و جابربن عبدالله روايت شده كه گفته اند: خداى تعالى نبى خود محمد (صلى الله عليه و آله ) را مامور كرد كه على (عليه السلام ) را بعنوان علميت در بين مردم نصب كرده و مردم را به ولايت وى آگاهى دهد، و از همين جهت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ترسيد مردم متهمش ساخته وزبان به طعنش ‍ گشوده بگويند: در بين همه مسلمانان على را نامزد اين منصب كرده است، و لذا خداى تعالى اين آيه را فرو فرستاد: ((يا ايها الرسول ...))ناگزير رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در روز غدى خمبه امر ولايت على (عليه السلام ) قيام نمود.
و در همان كتاب از حنان بن سدير ازپدرش از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: وقتى كه جبرئيل در حيات رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداع براى اعلان ولايت على (عليه السلام ) نازل شد و اين آيه را فرود آورد: ((يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك . ..))رسول الله (صلى الله عليه و آله ) سه روز در انجام آن مكث كرد تا رسيد به جحفه ، و در اين سه روز از ترسمردم دست على را نگرفت و او را بالاى دست خود بلند نكرد، تا اينكه در روز غدير درمحلى كه آنرا((مهيعه))) مى گفتند بارگرفته و پياده شد، آنگاه دستور داد بانگ نماز سر داده و مردم را براى نماز دعوت كنند، مردم هم بر حسب معمول اجتماع كردند، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دربرابرشان قرار گرفت و فرمود: چه كسى از خود شما به شما اولويت دارد؟ همه به بانگبلند عرض كردند خداو رسول ، آنگاه بار ديگر همين كلام را تكرار كرد و همه همان جوابرا دادند، بار سوم نيز همان را پرسيد و همان جواب را شنيد، و سپس دست على را گرفته فرمود:
هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست ، پروردگارا دوست بدار دوستداران على را و دشمن بدار كسى را كه با على دشمنى كند و يارى كن هر كه را كه به على يارى دهد،و تنها بگذار كسى را كه در موقع حاجت على را تنها بگذارد، چون كه على از من و من ازعلى هستم ، و على نسبت به من بمنزله هارون است نسبت به موسى ، با اين تفاوت كه بعداز موسى پيغمبرانى بودند و پس از من پيغمبرى نخواهد بود.باز در همان كتاب از ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) روايتشده است كه فرمود: وقتى خداى تعالى آيه((يا ايها الرسول بلغما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ‍ ان اللهلا يهدى القوم الكافرين))را بر نبى خود نازل فرمود، رسولالله (صلى الله عليه و آله ) دست على (عليه السلام ) را در دست گرفته آنگاه فرمود:
اى مردم هيچ كدام از انبيائى كه قبل از من مبعوث شدند جز اين نبود كه پساز مدتى زندگى دعوت خداى را اجابت كرده و رخت به سراى ديگر مى كشيدند، و من نيز دراين نزديكى ها پذيراى آن دعوت خواهم شد، و به سراى ديگر انتقال خواهم يافت . اى مردم من به نوبه خود مسؤ ولم و شما هم به نوبه خود مسؤ وليد، آنروزى كه از شمابپرسند حال مرا چه خواهيد گفت ؟ همگى عرض كردند: ما شهادت مى دهيم كه تو وظيفه تبليغى خود را انجام دادى ، و آنچه كه بايد به ما برسانى رسانيدى ، و خير خواه مابودى ، و آنچه بر عهده داشتى انجام دادى ، خداوند به بهترين جزائى كه به مرسلي نداده است جزايت دهد آنگاه آن حضرت به خداى خود عرض كرد: پروردگارا تو بر شهادت اينها شاهد باش ، آنگاه روى به مردم كرده فرمود: اى گروه مسلمين كه در اينجا حضورداريد ميبايد غايبين را به ماجرا خبر دهيد كه من اينك به عموم مسلمين روى زمين وگروندگان به دين اسلام وصيت مى كنم به ولايت على (عليه السلام )، با خبر باشيد كه ولايت على ولايت من است و اين عهدى است كه خداوند به من سپرده بود، و به من دستورداده بود كه آنرا به شما ابلاغ كنم ، آنگاه سه مرتبه فرمود: آيا همه شنيديد؟ در آن ميان يكى عرض كرد: آرى به خوبى شنيديم يا رسول الله .و صاحب بصائر باسناد خوداز فضيل بن يسار از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه مورد بحث فرمودند: آنچه از ناحيه پروردگار نازل شده بود همان ولايت على (عليه السلام ) بود.
مؤ لف : مرحوم كلينى در كافى به اسناد خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) نقل مى كند كه در حديث مفصلى فرموده اند: آيه شريفه درباره ولايت على (عليه السلام ) نازل شده است