اگر حضرت علي‌(عليه السلام) از جانب خداوند به خلافت منصوب شده بودند، نبايد به خاطر مصالح اجتماعي يا شخصي‌، از اين منصب صرف نظر مي‌كردند؟

الف-اگر حضرت علي (عليه السلام) از جانب خداوند به خلافت منصوب شده بودند، نبايد به خاطر مصالح اجتماعي يا شخصي ، از اين منصب صرف نظر مي كردند;

 ب ـ آيا اصلاً دليلي بر نصب حضرت در غدير خم وجود دارد؟

 

الف ـ پيش از بيان علل سكوت حضرت علي شايان ذكر است كه ايشان پس از آن كه شنيدند عده اي هنوز مراسم تدفين پيامبر اكرم تمام نشده ، بر سر خلافت پيامبر به جنگ و ستيز برخاسته اند و فردي را پس از كش و قوس هاي فراوان به عنوان خليفه پيامبر اكرم برگزيدند، نه تنها در ابتدا سكوت نكردند; بلكه عملاً براي ستاندن حق خود اقدام كردند از جمله : 

1. تحصن در خانه حضرت زهرا دخت پيامبر اكرم (ص) با عده اي از مهاجران كه مخالف خلافت بودند. 

2. ايراد خطبه در مسجد و ميان مردم و يادآوري وظيفه و تعهد مسلمانان . 

3. حركت در شب ها به همراه حضرت زهرا و حسنين : و ملاقات با سران انصار براي بازگرداندن خلافت به مسير واقعي خود. 

حضرت پس از اين كه از اين راه كار نتيجه نگرفتند دو راه را پيش رو داشتند: يا بايد به كمك خاندان پيامبر و عده اي از صحابه قيام كند و حق خود را با زور بستاند و يا اين كه سكوت كند و از همة امور اجتماعي كنار برود و در حدّ امكان به وظايف فردي و اخلاقي بپردازد. 

قيام با ياران اندكي كه براي حضرت باقي مانده بود، كاري از پيش نمي برد و قيام در اين شرايط جز كشته شدن صحابه ، نزديكان و تفرقه نتيجه اي نداشت و حضرت در يكي از سخنراني هاي خود مي فرمايند: "پس از درگذشت پيامبر در كار خويش انديشيدم . در برابر صف آرايي قريش جز اهل بيت خود يار و ياوري نديدم پس به مرگ آنان راضي نشدم "(نهج البلاغه ، عبده ، خطبه 26.) لذا حضرت راه دوم را برگزيد. 

زيرا هدف از جانشيني حضرت علي ، پرورش نهالي بود كه به وسيله پيامبر گرامي در سرزمين حجاز غرس شده بود نهالي كه بايد به مرور زمان به درختي برومند و بارور مبدّل شود. وقتي رهبر يك حركت عظيم تاريخي كه بنيان هاي جامعه آن روز را زير و رو كرده و انديشه و نظامي نوين برقرار نموده از ميان مردم مي رود بهترين شرايط براي حركت ارتجاعي و ضد تكاملي پديد مي آيد، حال اگر در داخل امت و در بين سران آن نيز درگيري به وجود آيد روشن است كه امور آن جامعه هيچ گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا نتايج همه حركت هاي قبلي نيز از دست برود. پس از رحلت پيامبر اكرم دقيقاً همين شرايط وجود داشت ، دشمنان خارجي همانند روم و ايران دندان تيز كرده بودند و منافقان و دشمنان داخلي نيز دنبال فرصتي مناسب بودند. 

از آيات قرآن كريم : "وَمَا مُحَمَّدٌ إِلآ  رَسُول ٌ قَدْ خَلَت ْ مِن قَبْلِه ِ الرُّسُل ُ أَفَإِيْن مَّات َ أَوْ قُتِل َ انقَلَبْتُم ْ عَلَي ََّ أَعْقَـَبِكُم ْ وَمَن يَنقَلِب ْ عَلَي َ عَقِبَيْه ِ فَلَن يَضُرَّ اللَّه َ شَيْ ?‹ًا وَسَيَجْزِي اللَّه ُ الشَّـَكِرِين َ ;(آل عمران ،144) 

تلويحاً استفاده مي شود كه گروهي از مسلمانان زماني آرزوي بازگشت به عصر جاهلي داشتند لذا پس از خبر درگذشت پيامبر اكرم (ص) گروهي پرچم ارتداد و بازگشت را برافراشتند و با حكومت مركزي به مخالفت برخاستند. 

افزون بر اين ها، گروه ديگري مانند مُسَيلمه ، سجاح ، طُلَيحه ادعاي نبوت دروغين كردند وعده اي را اطراف خود در اين شرايط برافراشتن پرچم جنگ نتيجه اي جز از بين رفتن حكومت و اساس اسلام را نداشت . امام در يكي از نامه هاي خود به مردم به اين نكته اشاره مي فرمايد: 

"به خدا سوگند، من هرگز فكر نمي كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر(ص)  بگيرد يا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به ديگري كه دست او را به عنوان بيعت مي فشردند; از اين رو، من دست نگاه داشتم . ديدم كه گروهي از مردم از اسلام بازگشته اند و مي خواهند آيين محمد(ص) را محو كنند. ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان نشتابم رخنه و ويراني در پيكر آن مشاهده كنم كه مصيبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگ تر از حكومت چند روزه اي است كه به زودي مانند سراب يا ابر از ميان مي رود. پس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را ياري كردم تا آن كه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت .(نهج البلاغه عبده ، نامه 62 / ر.ك : فروع ولايت ، آيت اللّه سبحاني ، ص 145ـ177، مؤسسه تعليماتي و تحقيقاتي امام صادق 7.) 

 

ب ـ در كتاب هاي بسياري از دانشمندان اهل تسنن (و همة كتب معروف شيعه ) اعم از تفسير و حديث و تاريخ بيان شده است كه آية شريفة "يَـََّأَيُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ ْ مَآ أُنزِل َ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّم ْ تَفْعَل ْ فَمَا بَلَّغْت َ رِسَالَتَه ُ وَاللَّه ُ يَعْصِمُكَ مِن َ النَّاس ِ إِن َّ اللَّه َ لاَ  يَهْدِي الْقَوْم َ الْكَـَفِرِين َ; (مائده ،67) اي پيامبر! آن چه را از سوي پروردگارت نازل شده است ، به طور كامل ]به مردم برسان [ و اگر نكني رسالت او را انجام نداده اي و خداوند تو را از خطرهاي ]احتمالي [ مردم نگاه مي دارد و خداوند جمعيت كافران لجوج را هدايت نمي كند"، در شأن اميرالمؤمنين علي (ع) نازل شده است . 

اين روايات را گروه بسياري از صحابه ، از جمله : "ابوسعيد خُدري "، "زيدبن ارقم "، "جابربن عبدالله انصاري "، "ابن عباس "، "برأبن عازب "، "حذيفه "، "ابوهريره "، "ابن مسعود" و "عامر بن ليلي " نقل كرده اند; بنابراين رواياتي كه در اين زمينه در كتب معروف اهل سنت و شيعه نقل شده بيش از آن است كه كسي بتواند آن ها را انكار كند. 

علاوه بر روايات فوق ، روايات فراوان ديگري در دست است كه با صراحت مي گويد: اين آيه در ماجراي غدير خم و خطبة پيامبر اكرم (ص)  و معرفي اميرالمؤمنين علي (ع) به عنوان وصي و ولي نقل شده است و عدد آن ها به مراتب بيش از روايات گذشته است تا آن جا كه محقق بزرگ ، علامه اميني در كتاب الغدير، حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر(ص)  با اسناد و مدارك معتبر نقل مي كند و همچنين از 84 نفر از تابعين و 360 دانشمند و مؤلف معروف اسلامي نام مي برد. 

فشرده جريان "غدير"، كه از روايات فوق استفاده شده ، از اين قرار است : 

در آخرين سال حيات مبارك پيامبر اكرم (ص)  و بر خلاف سنوات قبل ، پيامبراكرم (ص)  با ارسال نامه هايي به اطراف ، از مسلمانان درخواست نمودند كه امسال براي انجام مراسم حج ، مسلمانان در كنار پيامبر(ص)  حاضر شوند مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمام تر در حضور پيامبر(ص)  به پايان رسيد. ياران پيامبر(ص)  كه عدد آن ها فوق العاده زياد بود، از خوشحالي درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمي گنجيدند. ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين "جحفه " و سپس بيابان هاي خشك و سوزان "غديرخم " از دور نمايان مي شد، اين نقطه سه يا چهار راهي بود كه حجاج در آن جا از يكديگر جدا مي شدند. 

ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص)  به همراهان داده شد; مؤذن پيامبر(ص)  با صداي "الله اكبر" مردم را به نماز ظهر دعوت كرد. مردم به سرعت آمادة نماز مي شدند; بعد از خواندن نماز ظهر، مسلمانان تصميم داشتند، فوراً به خيمه هاي كوچكي كه با خود حمل مي كردند، پناهنده شوند، ولي پيامبر(ص)  به آن ها اطلاع داد كه همه بايد براي شنيدن يك پيام تازه الهي كه در ضمن خطبة مفصلي بيان مي شد خود را آماده كنند. 

آن گاه پيامبر(ص)  منبر رفت و نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد; سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: "من به همين زودي دعوت خدا را اجابت كرده ، از ميان شما مي روم . من مسئولم ، شما هم مسئوليد; شما دربارة من چگونه شهادت مي دهيد؟" مردم صدا بلند كردند و گفتند: "ما گواهي مي دهيم تو وظيفة رسالت را ابلاغ كردي و شرط خيرخواهي را انجام دادي و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودي ، خداوند تو را جزاي خير دهد". 

آن گاه فرمود: "... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مي گذارم چه خواهيد كرد؟ يكي از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟! 

پيامبر(ص)  فرمود: "اوّل ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوي آن به دست پروردگار و سوي ديگرش در دست شماست ، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد و امّا دومين يادگار گرانقدر من ، خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند; از اين دو پيشي نگيريد كه هلاك مي شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد." 

ناگهان مردم ديدند پيامبر(ص)  به اطراف خود نگاه كرد; گويا كسي را جستجو مي كند و همين كه چشمش به اميرالمؤمنين علي (ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد; آن چنان كه سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد و همة مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است ; در اين جا صداي پيامبر(ص)  رساتر و بلندتر شد و فرمود: "چه كسي از همة مردم نسبت به مسلمانان از خود آن ها سزاوارتر است ؟!" 

مردم گفتند: "خدا و پيامبر(ص)  داناترند. پيامبر(ص)  فرمود: "خدا، مولي و رهبر من است و من مولي و رهبر مؤمنانم و نسبت به آن ها از خودشان سزاوارترم " سپس فرمود: "فمن كنت مولاه فعلي مولاه ; هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي مولا و رهبر او است " و اين سخن را سه بار و به گفتة بعضي از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوي آسمان برداشت و عرض كرد: "خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار; محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد; يارانش را ياري كن و آن ها را كه ترك ياريش كنند از ياري خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن ." 

سپس فرمود: "آگاه باشيد، همة حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند." 

و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحي خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر(ص)  خواند: "الْيَوْم َ أَكْمَلْت ُ لَكُم ْ دِينَكُم ْ وَأَتْمَمْت ُ عَلَيْكُم ْ نِعْمَتِي ...;(مائده ،3) امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم "، در اين هنگام پيامبر(ص)  فرمود: "الله اكبر، همان خدايي كه آيين خود راكامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد و از نبوت و رسالت من و ولايت علي (ع) پس از من راضي و خشنود گشت ". 

در اين هنگام ، شور و غوغايي در ميان مردم افتاد و اميرالمؤمنين علي (ع) را به اين موقعيت تبريك مي گفتند و از افراد سرشناس كه به او تبريك مي گفتند، ابوبكر و عمر بودند كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جاري ساختند: "آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اي فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدي ". و ابن عباس گفت : "به خدا سوگند كه اين امر ]ولايت علي (ع)[ بر همه واجب گشت ". 

سپس حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پيامبر اكرم (ص)  اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعاري بسرايد; پس از سرودن اشعار، پيامبر اكرم (ص)  عرض كرد: "بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار...". 

جمله معروف پيامبر اكرم (ص) ، كه در همة كتب بيان شده است (من كنت مولاه فعلي مولاه ) حقايق بسياري را روشن مي سازد; البته بسياري از نويسندگان اهل سنّت اصرار دارند كه "مولي " را در اين جا به معناي "دوست و يار و ياور" تفسير كنند; زيرا يكي از معاني معروف "مولي " همين است . 

ما هم قبول داريم كه يكي از معاني "مولي " دوست و يار و ياور است ، ولي قراين متعدّدي دركار است كه نشان مي دهد، "مولي " در حديث ياد شده به معناي "ولي " و "سرپرست " و "رهبر" مي باشد; اين قراين به طور فشرده چنين است : 

1. مسئله دوستي علي (ع) با همة مؤمنان ، مطلب مخفي و پنهان و پيچيده اي نبود كه به اين همه تأكيد و بيان نياز داشته باشد; آن هم ميان بيابان خشك و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعتراف هاي پي در پي از جمعيت . 

2. جملة "ألست أولي َ بكم من أنفسكم ; آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولي نيستم ، در اين روايت هيچ تناسبي با بيان يك دوستي ساده ندارد. 

3. تبريك هايي كه از سوي مردم در اين واقعة تاريخي به علي (ع) گفته شد، مخصوصاً تبريكي كه "عمر" و "ابوبكر" به ايشان گفتند، نشان مي دهد، مسئله ، جز موضوع نصب خلافت نبوده است . 

4. اشعاري كه حسان بن ثابت ، در اين روايت سروده ، با آن مضمون و محتواي بلند و آن تعبيرات صريح و روشن ، نيز گواه ديگري بر اين مدّعاست .( ر.ك : پيام قرآن ، آية الله مكارم شيرازي و ديگران ، ج 9، ص 181 ـ 200، دارالكتب الاسلامية / ولايت و امامت ، هادي نجفي ، ص 131 ـ 145، چاپخانه خيام / اسباب النزول ، ابوالحسن واحدي نيشابوري / الدر المنثور، جلال الدين سيوطي ، ج 2 / تفسير المنار، شيخ محمد عبده مصري ، ج 6.)