حدیث غدیر (سند گویاى ولایت)

بسم الله الرحمن الرحیم

پیشگفتار

نام غدیر را همه شنیده ایم، سرزمینى است میان مکّه و مدینه، در نزدیکى «جحفه» که در حدود 200 کیلومترى مکّه واقع شده و چهارراهى است که حجّاج سرزمین هاى مختلف مى توانستند در آنجا از هم جدا شوند:
راهى به سوى مدینه مى رود، در جهت شمال.
راهى به سوى عراق مى رود، در جهت شرق.
راهى به سوى مصر مى رود، در طرف غرب.
و راهى به سوى یمن، در جهت جنوب.
امروزه این سرزمین، سرزمین متروکى است; ولى روزى شاهد یکى از بزرگترین حوادث تاریخ اسلام بوده، و آن، روزِ نصب على(علیه السلام) به جانشینى پیامبر گرامى اسلامى(صلى الله علیه وآله) (در روز هیجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرى) مى باشد.
گرچه خلفا روى جهات سیاسى کوشیدند این خاطره عظیم تاریخى را از نظرها محو کنند و هم اکنون نیز بعضى از متعصّبان به دلائلى که ناگفته پیداست، سعى در محو یا کم رنگ کردن آن دارند; ولى ابعاد این حادثه آن قدر در صحنه تاریخ و حدیث و ادبیات عرب وسیع است، که قابل پوشانیدن یا محو کردن نیست.
و شما در این کتابچه به مدارک و منابعى در این زمینه برخورد مى کنید که شگفت زده خواهید شد، و از خود مى پرسید: مسأله اى که این همه دلیل و مدرک دارد چگونه مورد بى مهرى و پرده پوشى قرار گرفته است؟!
امید است این تحلیل هاى منطقى و مدارکى که همه از منابع برادران اهل سنّت گرفته شده، وسیله اى براى تقریب صفوف مسلمین جهان گردد، و حقایقى که در گذشته به سادگى از کنار آن گذشته اند مورد توجّه دقیق همگان، به ویژه نسل جوان قرار گیرد.
گروه معارف و تحقیقات اسلامى -قم

 

حدیث غدیر(سند گویاى ولایت)

حدیث غدیر یکى از دلایل روشن ولایت و خلافت بلافصل امیرمؤمنان على(علیه السلام) بعد از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است. که محقّقان اهمّیّت خاصّى براى آن قائل هستند.
متأسّفانه کسانى که درباره ولایت آن حضرت گرفتار پیش داورى هستند، گاهى سند حدیث را پذیرفته و در دلالت آن تردید مى کنند، و گاه ناآگاهانه سند آن را زیر سؤال مى برند.
براى روشن شدن ابعاد مختلف این حدیث، لازم است درباره هر دو موضوع با ذکر مدارک موثّق و معتبر سخن بگوییم:
* * *

 

دورنماى غدیر

مراسم «حجّة الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید، مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آموختند و در این هنگام، پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت، مکّه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد، هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ» " 1 ". که در سه میلى «جحفه» " 2 ". قرار دارد، رسید; جبرئیل، امین وحى، در نقطه اى به نام «غدیر خم» فرود آمد، و حضرت را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد:
«یَا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ " 3 ".; اى رسول! آنچه که از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. و اگر ابلاغ نکنى رسالت خدا را تکمیل نکرده اى، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ مى کند!»
لحن آیه حاکى از آن است که خداوند انجام امر خطیرى رابر عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) گذارده است که هم سنگ رسالت، و موجب یأس دشمنان اسلام بوده است، چه امر خطیرى بالاتر از این که در برابر دیدگان بیش از صدهزار نفر، على(علیه السلام) را به مقام خلافت و وصایت و جانشینى نصب کند؟!
از این نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانى که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پیوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زیر پا مى افکندند. براى پیامبر سایبانى، به وسیله چادرى که روى درخت افکنده بودند، تشکیل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه اى ایرد کرد که عصاره اش این بود:
* * *

 

خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم

«حمد و ثنا مخصوص خداست. از او یارى مى طلبیم و به او ایمان داریم و بر او توکّل مى کنیم. از بدى ها و اعمال ناشایست خود به او پناه مى بریم. خدایى که جز او هادى و راهنمایى نیست. و هرکس را که هدایت نمود، گمراه کننده اى براى او نخواهد بود. گواهى مى دهم که جز او معبودى نیست، و محمّد بنده و پیامبر او است.
هان اى مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسؤولم و شما نیز مسؤول هستید!»
سپس فرمود:
«درباره من چه فکر مى کنید!؟...» (آیا من وظیفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)
در این موقع صداى جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر(صلى الله علیه وآله)بلند شد و گفتند:
«ما گواهى مى دهیم تو رسالت خود را انجام دادى، و کوشش نمودى، خدا تو را پاداش نیک دهد».
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
«آیا گواهى مى دهید که معبود جهان یکى است، و محمّد بنده خدا و پیامبر او مى باشد; و در بهشت و دوزخ و زندگى جاویدان در سراى دیگر جاى تردید نیست؟»
همگى گفتند:
«آرى صحیح است، گواهى مى دهیم!»
سپس فرمود:
«مردم! من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما مى گذارم، ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار مى نمایید؟!»
در این وقت یک نفر برخاست و با صداى بلند گفت:
«منظور از این دو چیز نفیس چیست؟!»
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
«یکى کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف دیگر آن در دست شما است، و دیگرى عترت و اهل بیت من است; خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»
«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید، و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهى نکنید که هلاک مى شوید!»
در این لحظه، دست على(علیه السلام) را گرفت و آن قدر بالا برد که سفیدى زیر بغل هر دو براى مردم نمایان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.
سپس فرمود:
«سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»
همگى گفتند:
«خدا و پیامبر او داناترند!»
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
" 5 ".
" 6 ". اگر نیک بنگرید، دلائل زنده امامت على(علیه السلام) آشکار است. (شرح این سخن را به زودى خواهیم گفت).
* * *

 

جاودانگى داستان غدیر

اراده حکیمانه خداوند بر این تعلّق گرفته است که واقعه تاریخى غدیر، در تمام قرون و اعصار به صورت یک تاریخ زنده که قلوب و دل ها به سوى آن جذب مى شوند، بماند; و نویسندگان اسلامى در هر عصر و زمانى در کتاب هاى تفسیر و تاریخ و حدیث و کلام، پیرامون آن سخن بگویند; و گویندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را از فضایل غیرقابل انکار امام على بن أبیطالب(علیه السلام) بشمارند.
نه تنها خطبا و گویندگان، بلکه «شعرا»، از این واقعه الهام گرفته و ذوق ادبى خود را از تفکّر و اندیشه پیرامون این حادثه و از فزونى اخلاص به صاحب ولایت، پرفروغ سازند، و عالى ترین اشعار را به صورت هاى گوناگون و به زبان هاى مختلف از خود به یادگار بگذارند. (مرحوم علاّمه امینى بخش مهمّى از اشعار غدیریّه را قرن به قرن در تاریخ اسلام با شرح حالات این سرایندگان در مجلّدات یازدگانه الغدیر از منابع معروف اسلامى آورده است).
به تعبیر دیگر، کمتر واقعه تاریخى در جهان، بسان رویداد «غدیر»، مورد توجّه طبقات مختلف، از محدّث و مفسّر و متکلّم و فیلسوف، و خطیب و شاعر، و مورّخ و سیره نویس واقع شده است.
یکى از علل جاودانى بودن این حدیث، نزول دو آیه " 7 ". از آیات قرآن پیرامون این واقعه است، و تا قرآن ابدى و جاودانى است، این واقعه تاریخى نیز از خاطره ها محو نخواهد شد.
* * *
نکته جالب این که از مراجعه به تاریخ، به خوبى معلوم مى شود که روز هیجدهم ذى الحجّة الحرام، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى گوید: «در سال 487 در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذى الحجّة الحرام است، مردم با او بیعت کردند " 8 ". و درباره المستنصر باللّه العبیدى مى نویسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و این شب، همان شب هیجدهم ماه ذى الحجّه، شب عید غدیر است.» " 9 ".
جالب این که «ابوریحان بیرونى»، در کتاب «الآثار الباقیة»، عید غدیر را از عیدهایى شمرده که همه مسلمانان آن را، برپا مى داشتند و جشن مى گرفتند! " 10 ".
نه تنها «ابن خلکان» و «ابوریحان بیرونى»، این روز را «عید» مى نامیدند; بلکه «ثعالبى» یکى دیگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نیز، شب غدیر را از شب هاى معروف در میان امّت اسلامى شمرده است. " 11 ".
ریشه این عید اسلامى به عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مى گردد. زیرا در آن روز پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مهاجرین و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد على(علیه السلام) بروند و به خاطر ولایت و امامت، به او تبریک گویند.
«زید بن ارقم» مى گوید: از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانى بودند که به على(علیه السلام) دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت! " 12 ".
* * *

 

صد و ده تن از راویان حدیث

در اهمّیّت این رویداد تاریخى، همین اندازه کافى است که این واقعه تاریخى را صد و ده تن از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند " 13 ".
البتّه این جمله نه به آن معنى است که از آن گروه عظیم، تنها همین افراد، این حادثه را نقل کرده اند; بلکه منظور این است تنها در کتاب هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى خورد.
در قرن دوّم اسلامى که عصر تابعان نامیده مى شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداخته اند.
راویان حدیث غدیر، در قرن هاى بعد نیز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى باشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتاب هاى خود گردآورده و گروه زیادى به صحّت و استوارى سند حدیث اعتراف نموده اند.
گروهى تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلاًّ کتاب هایى نوشته اند.
عجیب این که مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، کتابى به نام «الولایة فى طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است!
ابن عقده کوفى، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.
ابوبکر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جمعانى، این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل نموده است.
* * *
از مشاهیر اهل سنت:
احمد بن حنبل شیبانى
ابن حجر عسقلانى
جزرى شافعى
ابوسعید سجستانى
امیر محمد یمنى
نسائى
ابوالعلاء همدانى
و ابوالعرفان حبان
این حدیث را به اسناد زیادى " 14 ". نقل کرده اند.
دانشمندان شیعه نیز پیرامون این واقعه تاریخى، کتاب هاى ارزنده فراوانى نگاشته اند و به منابع مهمّ اهل سنّت نیز اشاره کرده اند که جامع ترین آنها کتاب تاریخى «الغدیر» است که به خامه تواناى نویسنده نامى اسلامى، علاّمه مجاهد، مرحوم آیة اللّه امینى نگارش یافته است (در نگارش این بخش، از آن کتاب استفاده فراوانى به عمل آمده).
به هر حال، پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از نصب امیرمؤمنان على(علیه السلام) به عنوان جانشین خود فرمود:
«اى مردم! اکنون فرشته وحى بر من نازل گردید و این آیه را آورد: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً " 15 ".; امروز دین شما را کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم.»
در این موقع صداى تکبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلند شد. و فرمود:
«خدا را سپاس مى گذارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینى على پس از من خشنود گشت.»
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على(علیه السلام) فرمود:
«در زیر خیمه اى بنشین، تا سران و شخصیّت هاى بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند».
پیش از همه، شیخین (عمر و ابوبکر) به على(علیه السلام) تبریک گفتند و او را مولاى خود خواندند!
حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اشعارى سرود و در برابر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)خواند، که ما فقط دوبیت آن را در اینجا نقل مى کنیم که بسیار گویاست:
فقال لَهُ قم یا علىُّ فانّنى
رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیّه
فکونوا له اتباع صدق موالیاً
یعنى: «به على فرمود برخیز که من تو را براى جانشینى و راهنمایى مردم پس از خویش انتخاب کردم.
هر کس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى که او را از صمیم دل دوست مى دارید، از پیروان او باشید» " 16 ".
این حدیث از بزرگ ترین شواهد بر فضیلت و برترى امام على(علیه السلام)بر تمام صحابه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)بوده است.
حتّى امیرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت -که پس از درگذشت خلیفه دوّم منعقد گردید " 17 ".- و نیز در دوران خلافت عثمان، و ایّام خلافت خویش; به آن احتجاج کرده است " 18 ".
از این گذشته، شخصیّت هاى بزرگى مانند حضرت زهرا(علیها السلام)، همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والاى على(علیه السلام) استدلال کرده اند " 19 ".
* * *

 

مقصود از «مولى» کیست؟

مسأله مهم در اینجا تفسیر معنى مولاست که در عین وضوح، مورد بى مهرى هاى فراوانى قرار گرفته است، زیرا با آنچه گفته شد، شک و تردیدى در قطعى بودن سند این حدیث باقى نمى ماند.

لذا بهانه جویان به سراغ ایجاد شک و تردید در مفهوم و معنى حدیث، مخصوصاً واژه «مولا» رفته اند که از آن هم طرفى نبسته اند.
با صراحت باید گفت که واژه مولى در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن «اولویت و شایستگى» و به تعبیر دیگر «سرپرستى» است و قرآن نیز در بسیارى از آیات لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به کار برده است:
واژه مولا در 18 آیه قرآن به کار رفته که 10 مورد آن درباره خداوند است و بدیهى است که مولویّت خداوند به معنى اولویّت و سرپرستى اوست، و تنها در موارد بسیار کمى به معنى دوستى به کار رفته است.
بنابراین نباید در این که «مولا» در درجه اوّل به معنى اولى و شایسته تر است، تردید کرد، و در حدیث غدیر نیز «مولا» به همین معناست، به علاوه، شواهد و قرائن فراوانى با آن همراه است. که به روشنى ثابت مى کند که منظور اولویّت و سرپرستى است.
* * *

 

گواهان صدق این مدّعا

فرض کنید «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد; ولى قرائن و شواهد فراوانى در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از میان برمى دارد و با همه، اتمام حجت مى کند:

 

گواه اوّل:

همان گونه که گفتیم در روز واقعه تاریخى غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با کسب اجازه از پیامبر(صلى الله علیه وآله)برخاست و مضمون کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:
فقال له: قُم یا على فانّنى
رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً " 20 ".
«پیامبر به على فرمود: اى على برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم!»
چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب مى شود.
نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» این معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى سایر شعراى بزرگ اسلامى که بیشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار مى آیند، از این لفظ همان معنى را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنى امامت و پیشوائى امّت!
* * *

 

گواه دوّم:

امیرمؤمنان(علیه السلام) در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مى گوید:
وَ أَوْجَبَ لِى وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ
رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ " 21 ".
یعنى: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) براى من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.
چه شخصى بالاتر از امام مى تواند، حدیث را براى ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) روز غدیر خم، ولایت را به چه معنى فرمود؟ آیا این تفسیر نمى رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب دیگرى خطور نکرد؟
* * *

 

گواه سوّم:

پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه... این سؤال را مطرح فرمود:
«اَلَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟; آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته تر نیستم؟»
در این جمله، پیامبر(صلى الله علیه وآله) لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ; کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.»
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مى خواهد همان مقامى را که خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نصّ قرآن دارد، براى على(علیه السلام) نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و على امام، در نتیجه معنى حدیث این مى شود: هر کس من نسبت به او اولى هستم، على(علیه السلام) نیز نسبت به او اولى است» " 22 ". و اگر مقصود پیامبر(صلى الله علیه وآله) جز این بود، جهت نداشت براى اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. چقدر دور از انصاف است که انسان این پیام پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نادیده بگیرد. و از کنار قرینه اى به این روشنى به آسانى بگذرد و چشم خود را به روى آن ببندد.
* * *

 

گواه چهارم:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟; آیا شما گواهى نمى دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد(صلى الله علیه وآله)بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟»
هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مى خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على(علیه السلام) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله ها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مى دهد. و پیوند کلام به هم مى خورد، آیا چنین نیست؟
* * *

 

گواه پنجم:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مى گوید و مى فرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ اُدْعى فَاُجِیبَ; نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.» " 23 ".
این جمله حاکى از آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خواهد براى پس از رحلت خود چاره اى بیندیشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پدید مى آید، پر کند. آنچه مى تواند چنین خلائى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.
هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) به طور آشکار به هم مى خورد، در حالى که او از فصیح ترین و بلیغ ترین سخن گویان است. چه قرینه اى از این روشن تر براى مسأله ولایت پیدا مى شود؟
* * *

 

گواه ششم:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ...» چنین فرمود:
«اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى; اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین و به سرحد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!»
هرگاه مقصود، دوستى و یارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على(علیه السلام) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهى رسید؟ روشن تر از همه این که مى گوید: خداوند به رسالت من و ولایت على(علیه السلام) بعد از من راضى گردید " 24 ".آیا اینها همه گواه روشن بر معنى خلافت نیست؟
* * *

 

گواه هفتم:

چه گواهى روشن تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بى شمارى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على(علیه السلام) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام یا این عبارت تهینت گفتند:
«هَنیئاً لَکَ یا عَلِىَّ بْنِ أبِی طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة» " 25 ".
«گوارا باد بر تو یا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!
على(علیه السلام) در آن روز چه مقامى به دست آورد که شایسته چنین تبریکى گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت مى باشد؟ محبّت و دوستى چیز تازه اى نبود.
* * *

 

گواه هشتم:

هرگاه مقصود همان مراتب دوستى على(علیه السلام) بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگ هاى داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟
* * *
مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که مى فرماید:
«إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ; " 26 ". افراد با ایمان برادر یکدیگرند».
مگر قرآن، در آیات دیگرى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ و على(علیه السلام) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام این دوستى بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمترى بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایى داشت، مقدّماتى که در زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله)بى سابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد.

محقق:گروه معارف  و تحقیقات اسلامی

پی نوشت:

1- «رابغ»، هم اکنون در وسط راه مکه به مدینه است
2- یکى از «میقات هاى» احرام است و در گذشته راه اهل مدینه و مصر و عراق از آنجا منشعب مى شد
3- مائده آیه 67
4- پیامبر براى اطمینان خاطر، این جمله را سه بار تکرار کرد که مبادا بعدها اشتباهى رخ دهد!
5- این فراز از حدیث غدیر، و گاهى قسمت اول آن بدون قسمت دوّم یا به عکس، در مسانید زیر آمده است:مسند ابن حنبل: ج 1، ص 254; تاریخ دمشق: ج 42، ص 207 و 208 و 448، خصائص نسایى: ص 181، المعجم الکبیر: ج 17، ص 39، سنن الترمذى: ج 5، ص 633، المستدرک على الصحیحین: ج 13، ص 135، المعجم الاوسط: ج 6، ص 95، مسند ابى یعلى: ج 1، ص 280، المحاسن و المساوئى: ص 41، مناقب خوارزمى: ص 104، و کتب دیگ
6- این خطبه را گروه کثیرى از علماى معروف و مشهور اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند از جمله:مسند احمد، جلد 1، صفحه 84، 88، 118، 119، 152، 332، 281، 331 و 370; سنن ابن ماجه، جلد 1 صفحه 55 و 58; المستدرک على الصّحیحین حاکم نیشابورى، جلد 3، صفحه 118 و 613، سنن ترمذى، جلد 5، 633; فتح البارى، جلد 79 ص 74; تاریخ خطیب بغدادى، جلد 8، صفحه 290، تاریخ الخلفاء و سیوطى، صفحه 114 و کتب دیگ
7- مائده / 67 و 3
8- وفیات الأعیان: 1/60
9- وفیات الأعیان: 2/223
10- ترجمة الآثار الباقیة: 395; الغدیر: 1/267
11- ثمار القلوب: 511
12- ماجراى تبریک عمر بن خطّاب در مدارک بى شمارى از اهل تسنن آمده، از جمله در مسند ابن حنبل ج 6، ص 401، البدایة و النّهایة، ج 5 ص 209; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 40; فرائد السّمطین، ج 1، ص 71. و همچنین ماجراى تبریک ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و دیگران در کتاب هاى متعدد آمده از جمله: در کتاب مناقب على بن أبیطالب، تألیف احمد بن محمد طبرى (الغدیر، ج 1، ص 270)
13- مدارک این منابع مهم یک جا خواهد آمد
14- مجموع این اسناد در جلد اول کتاب نفیس «الغدیر» موجود مى باشد، که عموماً از منابع معروف اهل سنت جمع آورى شده است
15- مائده/3
16- اشعار حسّان در منابع متعدّدى آمده است از جمله: مناقب خوارزمى، ص 135; مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 47; فرائد السّمطین، ج 1، ص 73 و 74; النّور المشتعل، ص 56; المناقب کوثر، ج 1، ص 362 و 118
17- این احتجاج و به اصطلاح «منا شده» در کتاب هاى: مناقب اخطب خوارزمى حنفى، ص 217، و فرائد السّمطین حموینى باب 58، و الدر النّظیم ابن حاتم شامى، و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى، ص 75، و امالى ابن عقده، ص 7 و ص 212، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 61، و الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 3، ص 35، و تفسیر طبرى، ج 3 ص 418 ذیل آیه 55 مائده آمده است
18- فرائد السّمطین، سمط اول باب 58; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 362; اسد الغابه، ج 3، ص 307، و ج 5، ص 205; الاصابه ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 408، و ج 4، ص 80; مسند احمد، ج 1، ص 84 و 88; البدایة و النّهایة ابن کثیر شامى، ج 5، ص 210، و ج 7 ص 348; مجمع الزوائد هیتمى، ج 9، ص 106; ذخائر العقبى، ص 67 و... (الغدیر، ج 1، صفحه 163 و 164)
19- اسنى المطالب شمس الدین شافعى، طبق نقل سخاوى فى الضّوء اللاّمع، ج 9، ص 256; البدر الطالع شوکانى، ج 2، ص 297; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 273; مناقب علاّمه حنفى، ص 130، بلاغات النّساء، ص 72; العقد الفرید، ج 1، ص 162، صبح الاعشى، ج 1، ص 259، مروج الذّهب ابن مسعود شافعى، ج 2، ص 49; ینابیع المودّه، ص 486
20- مدارک نسبت این اشعار به «حسّان بن ثابت»، قبلاً ذکر شد
21- مرحوم علاّمه امینى، در جلد دوم الغدیر، صفحات 25-30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنى نقل نموده است
22- این جمله «ألست أولى بکم من أنفسکم» را علاّمه امینى از 64 محدث و مورخ اسلامى نقل کرده است. به جلد 1، ص 371 مراجعه فرمایید
23- به الغدیر: 1/26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود، سند این مطلب از مدارک اهل تسنن مانند: صحیح ترمذى، ج 2، ص 298; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 25; المناقب الثلاثه حافظ ابى الفتوح، ص 19; البدایة و النّهایة ابن کثیر، ج 5، ص 209 و ج 7 ص 348; الصواعق المحرقه، ص 25; مجمع الزّوائد هیتمى، ج 9، ص 165 و...
24- مرحوم علاّمه امینى مدارک این قسمت از حدیث را در ج1،ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولایة ابن جریر طبرى، ص 310; تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 14; تفسیر الدرّ المنثور، ج 2، ص 259; الاتقان، ج 1، ص 31; مفتاح النّجاح بدخشى، ص 220، ما نزل من القرآن فى علی، أبونعیم اصفهانى; تاریخ خطیب بغدادى، ج 4، ص 290; مناقب خوارزمى، ص 80; الخصائص العلویّه أبوالفتح نطنزى، ص 43; تذکره سبط بن جوزى، ص 18; فرائد السّمطین، باب 12
25- براى آگاهى از اسناد تهنیت شیخین، به الغدیر، ج1، ص 270، 283 مراجعه شود و قبلاً بخشى از مدارک این حدیث ذکر شد
26- حجرات 10