پنجمین اشکال، پس از پذيرش معناى اولى در حديث غدير، اولويت در تصرف را نمى پذيرند

عذر تقصير ديگرى كه برخى در پيشگاه حديث غدير آورده اند اين است كه پس از پذيرش معناى اولى در حديث غدير، اولويت در تصرف را نمى پذيرند، بلكه مى گويند على(ع) اولى است، ولى در اطاعت و تقرب جستن به وى نه اينكه اولى به تصرف باشد تا دلالت برخلافت وى كند.
اين، سخن قاضى ايجى است.1 ابن حجر نيز ضمن بيان همين اشكال مدعى شده است كه منظور از حديث به طور قطع همان اولويت است، ولى اولويت در اطاعت و قربت. همين معنا را نيز ابوبكر و عمر از حديث غدير فهميده اند و از اين روى در تبريك به على(ع) گفتند: «امسيت يابن ابى طالب مولى كل مؤمن ومؤمنة»، و نيز گفتار عمر كه به على(ع) مى گفت: «انّه مولاى؛ او مولاى من است» به همين معناست.2
نظير همين سخن قبلاً از شهاب الدين احمد بن عبدالقادر شافعى گذشت.
پاسخ به اين اشكال با نگاهى به صورت كامل روايت ـ كه قبلاً مصادر متعدد آن بيان شد ـ كاملاً آشكار و بديهى است. پيامبر اكرم(ص) در ابتدا جمعيت را مخاطب قرار داده و از آنان مى پرسد: «ألست اولى بكم من انفسكم» و پس از پاسخ مثبتِ جمعيت مى فرمايد: «هركس من اولى به او هستم على نيز اولى به اوست». در حقيقت صدر سخن نوعى استدلال و زمينه سازى براى سخن بعدى است. اگر كلمه «اولى» در قسمت اوّل سخن به يك معنا باشد و كلمه «مولى» در قسمت دوم به معناى ديگرى باشد، در سخن مغالطه صورت گرفته است. درست بدان مى ماند كه شخصى گروهى را مخاطب قرار دهد و از آنان بپرسد: آيا عين (به معنى طلا) فلزى گرانبها نيست؟ و پس از اعتراف مخاطب به درستى اين سخن بگويد: پس عين (به معنى چشم) از فلز ساخته شده است.
در اينجا زيبنده است كه قسمتى از نوشتار زيباى ابن بطريق را بياوريم، وى مى نويسد:
اگر كسى بگويد: آيا فلان خانه من در فلان مكان را مى شناسيد؟ و مخاطبان اعتراف كنند كه خانه او را مى شناسند، سپس بگويد: خانه ام را وقف نمودم، در اين صورت اگر شخص داراى خانه هاى متعددى باشد، هيچ كس شك نمى كند كه اين صيغه وقف مربوط به همان خانه اى است كه قبلاً درباره آن سخن گفت و از مخاطبان اعتراف گرفت.
و نيز اگر بپرسد: آيا برده من فلانى را مى شناسيد و قبول داريد كه او برده من است؟ و مخاطبان اعتراف كنند، سپس بدون فاصله بگويد: برده ام آزاد است، بدون هيچ ترديدى هر انسان عاقلى مى گويد اين آزاد سازى مربوط به همان برده اى است كه قبلاً از او سخن رفت، و معنى ندارد كه اين آزاد سازى را مربوط به برده ديگرى بداند كه سخن از او نرفته و مورد بحث و صحبت نبوده.3
بنابراين اولويت بكار رفته در جمله دوّم رسول خدا(ص) به همان اولويتى است كه در جمله اوّل بكار رفته است و پيامبر(ص) دامنه همان اولويتى كه براى خداوند و خويش بر مؤمنان اثبات كرد، به على(ع) نيز توسعه داد و او را بدان مقام منصوب نمود و اين همان مقام با عظمتى بود كه پيامبر(ص) آن را اكمال دين خواند و فرمود: «اين عظمت را كه خداوند به اهل بيتم ارزانى داشت به من تبريك بگوييد». و ابوبكر و عمر و سپس همه مسلمانانِ حاضر به على(ع) تبريك گفتند.4 حسان بن ثابت درباره اين ماجرا شعر سرود. برخى منافقان آن را برنتابيدند و بر خويش نفرين فرستادند (سئل سائل بعذاب واقع).
علاوه بر اين بر فرض كه مقصود از اولويت،اولويت در اطاعت و قرب باشد، آيا پس از رسول خدا(ص) در جريان خلافت، على(ع) مطيع بود يا مطاع؟ آيا با وى مشورت كردند و نظر او را مقدم داشتند و يا به اعتراف همه مورّخان او از بيعت كردن كناره گيرى نمود و به عمل ايشان رضايت نداد؟ بنا به اعتراف برخى مورخان او را تهديد به كشتن و آتش زدن خانه اش نمودند و در نهايت پس از شهادت همسر بزرگوارش بيعت نمود.
اصولاً اطاعت كامل وقتى ميسر مى شود كه شخص حاكم جامعه باشد،والاّ مطاع نخواهد بود، بلكه خواسته يا ناخواسته فرمانبر ديگران خواهد بود، پس حتى اگر معناى روايت، اولى به اطاعت و قرب باشد نيز دليل بر خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(ع) است.

 

پی نوشت:

1 . شرح المواقف، ج8، ص362
2 . همان، ص67
3 . العمدة، ص116
4 . الغدير، ج1، ص274 (به نقل از شرف المصطفى، ابوسعيد النيشابورى و…)