پى‏ ريزى سقيفه در زمان حيات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

براى بررسى نحوه پى ‏ريزى سقيفه در زمان حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)بايد آيات زير را مورد بررسى قرار دهيم:
خداوند متعال در آيات اوليه سوره تحريم مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ* قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ* وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ* إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ.

اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى ‏كنى؟! و خداوند آمرزنده و رحيم است.

خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين‏گونه موارد) روشن ساخته؛ و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است. (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود؛ هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت:

«چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت؟!» فرمود: «خداوند عالم و آگاه مرا باخبر ساخت!». اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و صالح مؤمنان و فرشتگان، پشتيبان اويند.

شأن نزول آيات:
در اين آيات سه امر بيان شده است:
الف: تحريم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خود، آنچه را كه خدا بر او حلال فرموده بود، براى جلب رضاى همسرانش، و اينكه خداوند راه گشودن سوگندها را بيان فرموده است.
ب: خبر دادن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رازى را به يكى از همسرانش و خبر دادن آن زن، آن راز را به ديگرى و آگاه شدن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از افشاى راز، توسط حضرت حق.
ج: تهديد بارى تعالى آن دو همسر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را، ... تا آخر سوره.

در اين آيات بيان نشده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، براى رضاى همسرش، چه حلالى را بر خود حرام كرده و چه رازى را آن همسر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افشا نموده و پس از آنچه شده است كه خداوند، چنان عبارات تهديدآميزى را بكار مى ‏برد. 

شايسته است يادآور شويم كه بارى تعالى مى ‏فرمايد: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏ [نحل/ 44].
ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا شما براى مردم بيان كنى آنچه را كه براى آنان نازل شده است.
قرآن با دوگونه وحى بر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل مى‏ شد:

1) وحى قرآنى، كه همان نصّ قرآن است، كه از زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا به امروز در دسترس همه است.

2) وحى بيانى، كه با آن تفسير قرآن بيان مى ‏شده است.

در بيان آيه اول در روايت آمده است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز نوبت حفصه، با كنيز خود ماريه هم‏بستر شد و آنگاه كه حفصه از آن داستان آگاه گرديد، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، براى دلجويى حفصه، ماريه را بر خود حرام فرمود(1).

در آيه دوم، خداوند اين تحريم را رفع مى ‏كند.
در آيه سوم بيان شده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطلبى را به عنوان راز به همسرش- حفصه- مى‏ فرمايد، او آن راز را فاش مى‏ كند. خداوند، پيامبرش را از كار وى آگاه مى‏ سازد و آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم)، حفصه را از فاش كردن آن راز آگاه مى‏ كند. حفصه از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) م ى‏پرسد كه چه كسى شما را از اين كار آگاه ساخت؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)مى ‏فرمايد: خداوند عالم آگاه، مرا باخبر ساخت‏. (2)

در آيه چهارم لحن آيه تغيير مى ‏كند و خطاب به آن دو زن مى‏ فرمايد:
«اگر شما از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست) زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته است، و اگر بر ضدّ پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست‏ به‏ دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد، زيرا) خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و صالح مؤمنان (- على) (3) و فرشتگان پشتيبان اويند».

در خانه پيامبر (ص) چه پيش آمده بود كه براى رفع آن نياز به تهديدى چنين سخت بوده است، تا آن حدّ كه مى‏فرمايد: پيامبر تنها نيست، خدا و جبرئيل و ملائكه و صالح المؤمنين (على) پشتيبان و حافظ اويند؟ آيا چه بوده كه در آيات بعدى، خداوند در مقام تهديد مى‏فرمايد:

اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش، به جاى شما، همسرانى بهتر از شما براى او قرار دهد؛ همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه ‏كار، عابد، مهاجر، زنانى باكره و بيوه!!

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگ‏هاست محافظت كنيد؛ آتشى كه فرشتگانى خشن و سخت‏گير، بر آن گمارده شده ‏اند، و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى‏ ورزند و آنچه را فرمان داده شده‏ اند (به‏طور كامل) اجرا مى‏ كنند.

اى كسانى كه كافر شده ‏ايد، امروز عذرخواهى نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى ‏شويد.
اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد، به سوى خدا توبه كنيد، توبه‏ اى خالص؛ اميد است (با اين كار) پروردگارتان، گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ‏ هايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند. در آن روزى كه خداوند، پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آورده ‏اند خوار نمى‏ كند، و اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راستشان در حركت است و مى‏ گويند: پروردگارا، نور ما را كامل كن و ما را ببخش كه تو بر هر چيزى توانايى. اى پيامبر! با كفّار و منافقان پيكار كن و بر آنان سخت گير، آنان جايگاهشان جهنّم است و فرجام بدى خواهند داشت.

خداوند براى كسانى كه كافر شده‏ اند، به همسر نوح و همسر لوط مثال زده است. آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند و (ارتباط با آن دو پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد با كسانى كه وارد مى‏ شوند.

در خانه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و گرد آن حضرت چه فتنه‏ هايى به پا شده بود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعضى از آنها را بيان فرمود و بعضى را بيان نفرمود؟ آن دو همسر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و همكارانشان چه نقشه ‏هايى داشته‏ اند كه براى هشدار دادن به ايشان نيازمند آن همه تهديد و بيان عاقبت كار مشترك دو زن دو پيامبر (نوح و لوط) بوده است، با تصريح به اينكه آن دو زن به آن دو پيامبر نفاق و خيانت ورزيدند و در نتيجه به آن دو زن امر شد كه به دوزخ بروند؟

نتيجه آنچه را كه دراين‏ باره در كتابهاى مكتب خلفا يافته ‏ايم چنين است:
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حفصه دختر عمر فرموده بود كه پدر تو با پدر عايشه (ابو بكر) براى گرفتن حكومت پس از من قيام خواهند كرد. اين سخن را پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به عنوان رازى بيان داشته بودند، لكن اين راز را حفصه با عايشه در ميان گذارد. عايشه هم آن را به پدرش بازگفت. ابو بكر هم آن را با عمر در ميان گذاشت. عمر از حفصه سؤال كرد داستان چيست؟ بگو (تا آماده شويم). او هم راز پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)را براى پدرش فاش كرد.

پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشى از جريان را، يعنى اينكه آن دو زن راز او را افشا كرده بودند، بيان نمود و از بازگويى بخشى ديگر اعراض كرد. آيا راز جز آمادگى پدران آن دو براى گرفتن حكومت پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه مى‏ توانست باشد؟

ابن عبّاس، براى آن‏كه از زبان خليفه دوم شأن نزول سوره را روايت كند، با زيركى به او گفت: من يك سال است مى‏ خواهم از شما سؤالى كنم، هيبت شما مرا مانع است. عمر گفت: چيست؟ گفت: سؤال از آيه قرآن است. خليفه گفت: ابن عباس، تو مى‏ دانى علمى از قرآن نزد من است و از من سؤال نمى‏ كنى؟ در اينجا ابن عباس از او پرسيد: سوره تحريم درباره چه كسى نازل شده است؟ عمر گفت: درباره عايشه و حفصه‏(4).

در كتاب الدّرّ المنثور سيوطى، جلد 6 صفحه 241، چنين آمده است: و اذ اسرّ النّبىّ الى بعض ازواجه حديثا. حفصة بنت عمر انّ الخليفة من‏ بعده ابو بكر و من بعد أبي بكر عمر.

از اين داستان مى ‏توان دريافت كه ابو بكر و عمر براى رسيدن به حكومت، نقشه مى‏ كشيدند، نقشه ‏اى براى زمان حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (5) و نقشه‏ اى براى بعد از آن حضرت. آنچه كه فعلا مربوط به بحث ماست نقشه آن دو براى بعد از حيات پيامبر (ص) است كه خود، زيربناى سقيفه شد.

آن نقشه چنان بود كه ابو بكر، عمر، ابو عبيده جرّاح، سالم مولاى ابى حذيفه و عثمان، براى رسيدن به حكومت بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم‏ سوگند شدند و اين قرار را در نامه ‏اى نوشتند و آن را به امانت نزد ابو عبيده جرّاح گذاشتند(6). به اين سبب بود كه عمر مى‏ گفت: «ابو عبيده امين اين امّت است»(7). و به سبب اين قرارداد بود كه خليفه دوم بارها مى‏ گفت: «اگر ابو عبيده يا سالم مولاى ابى حذيفه زنده بودند خلافت را به ايشان واگذار مى ‏كردم»(8).

در واقعه تعيين خليفه دوم هم، اين جريان آشكار مى‏ شود آنجا كه ابو بكر، در مرض وفاتش، عثمان را طلبيد و گفت بنويس:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
اين آن چيزى است كه ابو بكر بن ابى قحافه به مسلمانان وصيّت مى‏ كند.
امّا بعد ... در اينجا ابو بكر بيهوش شد. عثمان نوشت: امّا بعد، من بر شما عمر بن الخطاب را خليفه قرار دادم و از خيرخواهى شما كوتاهى نكردم.

چون ابو بكر به هوش آمد گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابو بكر گفت: اللّه اكبر، ترسيدى مسلمان‏ها بعد از من گرفتار اختلاف شوند؛ بله، همين را مى‏ خواستم بگويم‏(9).

عثمان از كجا خبر داشت كه ابو بكر چه كسى را مى‏ خواهد بعد از خود براى خلافت تعيين كند؟ معلوم مى‏ شود كه قراردادى در كار آنها بوده كه به ترتيب ابو بكر، عمر، سالم، ابو عبيده و عثمان، يكى بعد از ديگرى، خليفه شوند. اين امر نيز از دو كار خليفه دوم، عمر، معلوم مى ‏شود:

1) وقتى عمر به دست ابو لؤلؤ مضروب شد، چون سالم و ابو عبيده ‏(10) در آن زمان از دنيا رفته بودند، عمر شوراى خلافت را طورى ترتيب داد كه عثمان براى خليفه شدن رأى بياورد(11).

2) از واقعه زير نيز روشن مى‏ گردد كه در زمان حيات عمر، خليفه سوم تعيين شده بود: ابن سعد (صاحب طبقات) از سعيد بن عاص اموى نقل مى ‏كند كه وى از خليفه دوم زمينى را در كنار خانه خود مى‏ خواست تا خانه‏ اش را وسعت دهد؛ چون عمر در مورد بعضى‏ ها از اين بخشش‏ها مى‏ كرد. خليفه به او گفت: بعد از نماز صبح بيا تا كارت را انجام دهم.

سعيد، به دستور خليفه، پس از نماز صبح به نزد او رفت و با او به محل زمين مطلوب رفتند. خليفه عمر، با پاى خود، روى زمين، خطّى كشيد و گفت:

اين هم مال تو. سعيد بن عاص مى ‏گويد: گفتم يا امير المؤمنين، من عيالوارم، قدرى بيشتر بده. عمر گفت: اينك اين زمين، تو را بس است.

ولى رازى به تو مى‏ گويم، پيش خود نگهدار. بعد از من كسى روى كار مى ‏آيد كه با تو صله رحم مى‏ كند و حاجتت را برآورده مى‏ سازد. سعيد مى ‏گويد: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر كردم تا اينكه بعد از فوت او، عثمان به حكومت رسيد و او، همچنان كه عمر گفته بود، با من صله رحم كرد و خواسته‏ ام را برآورد(12).

از اين روايت روشن مى‏ شود كه خليفه دوم، با نقشه‏ اى كه براى زمان بعد از خود كشيده بود، مى ‏دانست كه خويشاوند سعيد اموى، يعنى عثمان، به خلافت خواهد رسيد.

اضافه بر اين، از جريانات زير معلوم مى‏ شود كه خليفه دوم در نظر داشت بعد از عثمان، عبد الرّحمن بن عوف و پس از او معاويه به حكومت برسند. دليل اين مطلب آن است كه در سال «عام الرّعاف» عثمان به بيمارى خون ‏دماغ مبتلا گرديد و مشرف به مرگ شد. پنهانى، در نامه ‏اى، عبد الرّحمن بن عوف را براى خلافت پس از خود، تعيين كرد. عبد الرّحمن بسيار ناراحت شد و گفت: من او را آشكارا خليفه كردم. ولى او پنهانى خلافت مرا مى‏ نويسد(13).

بدين سبب بين آن دو، دشمنى شديد، ايجاد شد. و نفرين حضرت امير (علیه السلام) درباره آنها مستجاب گرديد كه فرموده بود: خداوند، بين شما اختلاف بيندازد(14). عثمان از آن بيمارى شفا يافت و عبد الرّحمن در زمان خلافت عثمان وفات كرد(15).

و امير المؤمنين (علیه السلام)، نيز در همان روز كه عبد الرّحمن بن عوف با عثمان‏ بيعت كرد و موجب خلافت او شد، به او فرموده بود: «و اللّه ما ولّيت عثمان الّا ليردّ الامر اليك».

يعنى به خدا قسم، تو عثمان را به خلافت نرساندى مگر كه (روزى) او نيز خلافت را به تو باز سپارد(16). 

 اصولا عمر مى‏خواست خلافت در قريش باشد ولى به بنى هاشم نرسد. و او و يارانش، نه تنها در زمان خودشان، بلكه براى بعد از خودشان نيز نمى‏خواستند كه بنى هاشم به حكومت برسند(17).

پی نوشت ها:
1- تفسير طبرى 28/ 101، و نزديك به همين معنا نقل شده است در طبقات ابن سعد 8/ 135، چاپ اروپا.
2- تفسير طبرى 28/ 101.
3- الدّرّ المنثور سيوطى 6/ 244.
4- تفسير طبرى 28/ 104- 105؛ صحيح بخارى 3/ 137 و 138 و 4/ 22؛ صحيح مسلم، كتاب الطّلاق، حديث 31- 34؛ مسند احمد حنبل 1/ 48؛ مسند طيالسى، حديث 23.
در كتب مكتب خلفا، اين پيشگويى پيامبر( ص) در باب خلافت ابو بكر و عمر، تأويل به بشارت آن حضرت به حكومت آن دو تن شده است! كه اين تأويل ناروائى است.
زيرا علاوه بر نصّ آيات ياد شده، كه دلالت بر انذار و سرزنش و تهديد دارد-- و همچنين تصريح به خيانت دو تن از زنان پيامبر( ص) دارد كه هم‏رديف زنان نوح و لوط شمرده شده‏اند، چنين امرى با افشاى بشارت مباينت تامّ دارد، پيامبر اكرم( ص) پيشگويى‏هايى از اين دست، كه دلالت بر وقوع مصيبت يا شرّ و ظلمى در آينده مى‏كنند، بسيار داشته‏اند؛ مانند: انذار زنان خود از بانگ سگان حوأب( تاريخ ابن كثير 6/ 212؛ خصائص سيوطى 2/ 136؛ المستدرك 3/ 119؛ الاجابة ص 62؛ العقد الفريد 3/ 108؛ السّيرة الحلبيّه 3/ 320- 321) كه نهايتا در جنگ جمل، درباره امّ المؤمنين عايشه مصداق يافت.( طبرى 7/ 475 و در چاپ اروپا 1/ 3108؛ مسند احمد 6/ 97؛ ابن كثير 7/ 230؛ المستدرك 3/ 120)، به نحوى كه عايشه به شدّت پريشان شد و گفت:« ردّونى ردّونى، هذا الماء الّذى قال لى رسول اللّه( ص): لا تكونى الّتى تنبحك كلاب الحوأب» يعنى: مرا برگردانيد، مرا برگردانيد؛ اين همان آبى است كه پيامبر خدا( ص) به من فرمود: مبادا تو آن زنى باشى كه سگان حوأب بر او بانگ خواهند زد.( تاريخ يعقوبى 2/ 157؛ كنز العمّال 6/ 83- 84) لكن زبير آمد و گفت:
دروغ گفت كسى كه به تو خبر داد كه اينجا حوأب است.( ابن كثير 7/ 230؛ ابو الفداء ص 173) طلحه نيز حرف زبير را تأييد كرد و پنجاه مرد ديگر هم از اعراب صحرانشين آن سرزمين آمدند و شهادت دروغ دادند كه اينجا حوأب نيست.( مروج الذّهب مسعودى 2/ 6- 7) و پيشگويى پيامبر( ص) درباره شهادت ابا عبد اللّه الحسين( ع) كه فرمود:« اخبرنى جبرئيل انّ هذا[- حسينا] يقتل بأرض العراق»: جبرئيل مرا خبر داد كه همانا اين‏[ حسين‏] در زمين عراق كشته مى‏شود.( مستدرك الصّحيحين 4/ 398؛ المعجم الكبير طبرانى، حديث 55؛ تاريخ ابن عساكر، حديث 629- 621؛ ترجمة الحسين در طبقات ابن سعد، حديث 267؛ تاريخ الاسلام ذهبى 3/ 11؛ ذخائر العقبى ص 148- 149؛ ابن كثير 6/ 230؛ كنز العمّال 16/ 266) و باز فرمود:« اشتدّ غضب اللّه على من يقتله» يعنى: خشم خداوند نسبت به كشنده حسين بسيار شديد است.( تاريخ ابن عساكر، ح 623؛ تهذيب تاريخ ابن عساكر 4/ 325؛ كنز العمّال 23/ 112؛ الرّوض النّضير 1/ 93) كه اينها، هيچ‏كدام، بشارت نيست بلكه بيان مصيبت و ظلمى است كه پس از پيامبر( ص) واقع خواهد شد.
5-  نقشه‏اى كه براى زمان حيات پيامبر( ص) مى‏كشيدند مى‏تواند رم دادن شتر پيامبر( ص) به هنگام بازگشت آن حضرت از غزوه تبوك تا حضرت( ص) به درّه بيفتد و شهيد شود، كه البتّه به فضل الهى موفّق نشدند. بنابه نقل ابن حزم اندلسى- از بزرگان علماى مكتب خلفا- در كتاب ارزشمند المحلّى 11/ 224، از جمله كسانى كه در اين ماجرا شركت داشتند و شتر پيامبر( ص) را رم دادند، ابو بكر و عمر و عثمان بودند، نصّ عبارت او چنين است:« انّ ابا بكر و عمر و عثمان و طلحة و سعد بن ابي وقاص رضى اللّه عنهم، ارادوا قتل النّبي صلّى اللّه عليه و سلّم و القاءه من العقبة في تبوك». البتّه ابن حزم اين روايت را، به دليل آن‏كه راوى آن وليد بن عبد اللّه بن جميع الزّهرى است، ناموثّق و از درجه اعتبار ساقط دانسته است. لكن اين رأى او غير علمى و نارواست، زيرا مسلم و بخارى، هر دو، اين راوى را موثّق دانسته‏اند، چنان‏كه بخارى در كتاب الادب المفرد خويش و ابن حجر در كتاب التّهذيب خويش، ترجمه وليد بن عبد اللّه بن جميع را آورده و در آنجا تصريح كرده كه بخارى و مسلم از او روايت نقل كرده‏اند و بنابراين حديث او صحيح است.
6- بحار الانوار 2/ 296، روايت 5.
7- العقد الفريد 4/ 274.
8- العقد الفريد 4/ 274.
9- تاريخ طبرى 1/ 2138، چاپ اروپا و چاپ مصر 3/ 52.
10- سالم مولاى ابى حذيفه، در جنگ با مسيلمه كذّاب، در سال دوم خلافت ابو بكر، كشته-- شد و ابو عبيده نيز در سال 18 هجرى، درحالى‏كه امير لشكر مسلمانان در جنگ با روم بود، در طرف شام كه در آن هنگام روم شرقى ناميده مى‏شد، به طاعون عمواس وفات كرد، العقد الفريد 4/ 274- 275.
11- انساب الاشراف بلاذرى 5/ 15- 19؛ طبقات ابن سعد 3/ ق 1/ 43؛ تاريخ يعقوبى 2/ 160.
12- طبقات ابن سعد 5/ 20- 22، چاپ اروپا.
13- سير اعلام النبلاء و تاريخ ابن عساكر، ذيل بيوگرافى عبد الرّحمان بن عوف.
14- قال على( ع):« دقّ اللّه بينكما عطر منشّم».- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 1/ 188، خطبه 3؛ 9/ 55، خطبه 139. اين جمله مثلى بود كه در زمان جاهليت، هنگامى كه قبائل عرب مى‏خواستند با يكديگر بجنگند عطر زنى را بنام( منشّم) استعمال مى‏كردند و به جنگ مى‏پرداختند تا جائى كه اين امر ضرب المثلى شد براى وسيله جنگ افروزى بين قبائل عرب.
15- براى آشنايى بيشتر با دامنه خصومت ميان عثمان و عبد الرّحمن بن عوف بنگريد به: انساب الاشراف بلاذرى، ق 4/ 1/ 546- 547، چاپ بيروت، 1400 ه.
16- تاريخ طبرى 3/ 297 در ذكر حوادث سال 23 ه؛ ابن اثير 3/ 37.
17- تفصيل اين بحث را در همين كتاب، تحت عنوان حكومت در زمان عمر و گفت‏وگوى ابن عباس و عمر، ملاحظه كنيد. نيز بنگريد به: الاستيعاب 1/ 253؛ الاصابة 3/ 413؛ ابن كثير 8/ 120؛ مروج الذّهب 2/ 321- 322؛ مسند احمد 1/ 177؛ طبرى 5/ 2768 و 2770- 2771، 2787؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 6/ 12- 13.
 

منابع: 

سقيفه، بررسى نحوه شكل گيرى حكومت پس از رحلت پيامبر، ص 23 - 34