پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وصيّت در مورد خلافت بعد از خودشان نكرده است وشيعه هيچ دليلي بر آن ندارد. آيا پيامبر(صلي الله عليه و آله) شخص خاصي را براي اين امر تعيين كرده ‏اند، به چه دليل؟ و در صورت انتخاب، اين شخص چه كسي بوده است؟

 

جواب اجمالي:
دلائل بسياري در دست است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علي (علیه السلام) را به عنوان جانشين و خليفة بلافصل بعد از خود معرّفي نموده است. و از آن جمله مي‏توان به حديث «الانذار في يوم الدار» و حديث «ثقلين» و حديث «منزلت» و ... اشاره نمود.
جواب تفصيلي:
وصيّت نمودن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در مورد خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از موضوعات واضحه و از مسلمات است و بزرگان شيعه و اهل سنت معتبر آن را به طرق مختلف نقل كرده ‏اند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از اوايل بعثت تا آخرين روزهاي عمر در مكان و زمانهاي متفاوت، علي ابن ابي طالب (علیه السلام) را به عنوان جانشين و امام بعد از خود معرفي و سفارش نموده است. اينك به چند نمونه از كلام اهل سنت در اين خصوص اشاره مي‏كنيم.
1- حديث «الإنذار في يوم الدار»: ابن جرير طبري در تاريخ خود از ابن عباس مي‏نويسد كه علي ابن ابي طالب گفت: وقتي اين آيه بر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد كه «وانذر عشيرتك الأقربين1» پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا خواند و گفت: حدود چهل نفر از خويشاوندان مرا براي خوردن طعام دعوت كن، و من چنين كردم و حمزه و عباس و ابولهب و ... را دعوت كردم. سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ميان اين جمع دستور الهي را كه جبرئيل برآن حضرت آورده بود، اجرا نمود وبه ايشان گفت: اي فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا فرموده، شما را به سوي او دعوت كنم، و رسالت خويش را از خويشان خود آغاز نمايم، پس هر كس از شما بر اين امر مرا ياري كند، برادر و وصي وجانشين من در ميان شماست هيچ كس از ايشان به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخي نداد واز ترس به او پشت كردند. در اين حال من كه جوان‏ترين آنها بودم گفتم: من اي نبي خدا تو را در انجام رسالت ياري مي‏كنم، پس دست مرا گرفت وگفت: «ان هذا اخي ووصيي وخليفتي فيكم، فاسمعوا له وأطيعوا، قال علي بن ابي طالب: فقام القوم يضحكون ويقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك وتطيع2» يعني اين برادر و جانشين من است در ميان شما پس سخنان او را بشنويد و او را اطاعت كنيد، پس همه ايستادند ودر حالي كه مي‏ خنديدند، به ابي طالب مي‏ گفتند: تو را امر كرد كه سخنان پسرت را گوش كني و اطاعت كني.
2- هيثمي در مجمع الزوائد مي‏ آورد، عن عبدالله بن مسعود، قال: «استتبعني رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ليلة الجن فانطلقت معه حتي بلغنا أعلي مكة فخطّ لي خطاً (وساق الحديث الي ان قال) قال:- اي النبي (صلی الله علیه و آله و سلم)- اني وعدت أن يومن بي الجن والإنس، فاما الأنس فقد آمنت بي، واما الجن فقد رأيت، قال: وما أظن أجلي إلا قد اقترب، قلت: يا رسول الله الا تستخلف أبابكر؟ فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه، فقلت: يا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه، فقلت يا رسول الله ألا تستخلف علياً؟ قال: ذاك والذي لا اله الا هو إن بايعتموه وأطعتموه أدخلكم الجنة اكتعين. قال رواه الطبراني » 3

يعني عبد الله بن مسعود مي‏ گويد: پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا دعوت كرد تا به دنبال او بروم .. پس من به دنبال او روان شدم تا اين‏كه به مرتفع‏ترين مكان رسيدم، پس براي من نوشته‏ اي را مرقوم فرمود.

تا اينجا كه مي‏ گويد، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: همانا به من وعده داده شده كه تمام جن وانس به من ايمان آوردند، پس انسان‏ها به من ايمان آوردند امّا جن همانا رياكارانه عمل كرد وگمان مي ‏كنم آشكارتر از اين باشد مگر اين‏كه وعدة داده شده نزديك است. گفتم: اي رسول خدا آيا جانشين خود ابابكر برمي‏ گزيني؟ پس از من روي گرداند كه فهميدم با اين امر موافق نمي ‏باشد. (و مرگ من فرا رسيده باشد) گفتم: اي رسول خدا آيا جانشين خود را عمر انتخاب مي ‏كني؟ پس از من روي گرداند كه فهميدم با اين امر موافق نمي باشد. من گفتم: اي رسول خدا آيا جانشين خود را علي برمي‏ گزيني؟ فرمود اوست و قسم به آن كسي كه جز او خدايي نيست واگر با او بيعت نماييد واطاعتش كنيد، همگي شما را به بهشت داخل مي ‏كند.
3- احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خويش چنين نقل مي‏ كند: «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): لا يزال الدين قائماً حتي يكون اثنا عشر خليفة من قريش4» يعني پيوسته دين پايدار است تا اينكه دوازده خليفه از قريش بيايند.

كه اين روايت سندي محكم وقوي است بر حقانيت مذهب شيعة اثني عشري كه اولين ايشان علي ابن ابي طالب وآخرين آنها مهدي است. و دليل بر بطلان ديگر مذاهب، زيرا اين روايت برآنچه كه اهل عامه به آن معتقد است در خلفاي راشدين چهارگانه يا پنج گانه به انضمام حسن بن علي (علیه السلام)، قابل انطباق نيست، چرا كه آنها تعدادشان كمتر است يا خلافت غير از اين‏ها از بني اميه يا بني العباس هم با اين روايت سازگاري ندارد، چرا كه آنها تعدادشان بيشتر است وهمينطور مذاهب ديگر مثل اسماعيليه، فطحيه و زيديه.
4- هيثمي در مجمع الزوائد خود از سلمان روايت مي‏ كند كه سلمان گفت: «يا رسول الله إن لكل نبي وصيا فمن وصيك؟ فسكت عني فلما كان بعد رأني فقال: يا سلمان فأسرعت اليه، وقلت لبيك، قال: تعلم من وصي موسي؟ قلت: نعم، يوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ (قال) فان وصي وموضع سري وخير من أترك بعدي وينجز عدتي ويقضي ديني علي بن ابي طالب5 (قال) رواه الطبراني».
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جواب سلمان كه پرسيد: «همة پيامبران وصي داشتند پس چه كسي وصي شما مي ‏باشد؟» پاسخ داد: آيا وصي موسي را مي ‏شناسي؟ گفتم: بله، يوشع بن‏نون است. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: براي چه او وصي موسي بود؟ گفتم: براي اينكه او اعلم ايشان در اين هنگام بود. پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: پس همانا من وصي و موضع اسرار من وبهترين كسي كه بعد از من باقي مي ‏ماند و خواسته‏ هاي مرا برآورده مي‏ كند ودين مرا برپا مي‏ دارد، علي ابن ابي طالب است، هيثمي مي‏ گويد: اين روايت را طبراني هم نقل كرده است.
5- حديث منزلت: اين روايت متواتراً نقل شده است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زماني كه به قصد غزوات مدينه و مركز حكومتي مسلمين را ترك مي‏فرمود، علي (علیه السلام) را به عنوان جانشين در مدينه قرار مي دادند. در اين خصوص صحيح بخاري در كتاب بدء الخلق در باب غزوة تبوك به سند خود از مصعب بن سعد روايت مي‏ كند: «أن رسول الله ((صلی الله علیه و آله و سلم)خرج الي تبوك واستخلف علياً (علیه السلام) فقال: أتخلفني في الصبيان والنساء؟ قال: الا ترضي ان تكون مني بمنزلة هارون من موسي إلا أنه لا نبي بعدي6»

ترجمه: همانا پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خارج شد از مدينه براي شركت در غزوة تبوك وعلي (علیه السلام) را به عنوان جانشين تعيين نمود، پس فرمود: آيا جانشين من در مدينه براي بچه‏ها وزنان مي‏شوي؟ آيا رضايت مي‏دهي كه تو براي من به منزله هارون براي موسي (علیه السلام) باشي كه هنگام خروج موسي، برادرش هارون جانشين وي بود. با اين تفاوت كه بعد از موسي پيامبران ديگر مي ‏امدند ولي بعد از من پيامبري نخواهد آمد وتو وصي آخرين پيامبر هستي؟
6- صحيح ترمذي هم اين حديث (منزلت) را به دو طريق نقل مي‏ كند، يكي از طريق سعيد بن المسيب عن سعد أبي وقاص وديگري از جابر بن عبدالله كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علي (علیه السلام) فرمود: «أنت مني بمنزلة هارون من موسي الا لا نبي بعدي 7».
7- حديث ثقلين: اين حديث از قويترين ادله بر جانشيني علي ابن ابي طالب(علیه السلام) است، و در تواتر آن بين علماي شيعه وعلماي اهل سنت اجماع وجود دارد.
صحيح مسلم در كتاب فضائل الصحابه در باب فضائل علي ابن ابي طالب (علیه السلام) به سند خود از يزيد بن حيان روايت مي‏ كند، كه من و حصين بن سبره و عمر بن مسلم نزد زيد ابن ارقم رفتيم، پس حصين به او گفت: همانا اي زيد تو پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بسيار ديده‏ اي و حديثش را شنيده ‏اي و در غزوات همراه او شركت داشتي و پشت سر او نماز خوانده ‏اي، براي ما بگو كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه شنيدي؟ پس زيد گفت: روزي كه از مكّه برمي‏ گشتيم در محلي به نام خم بين مكّه و مدينه در حالي كه خطبه مي‏ خواند و حمد و ثنا بر خداوند مي ‏نمود و موعظه مي‏ كرد، فرمود:
«الا ايها الناس، فانما انا بشر يوشك آن ياتي رسول ربي فاجيب واني تارك فيكم الثقلين، أولهما كتاب الله فيه الهدي والنور، فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به، فحث علي كتاب الله ورغب فيه؛ ثم قال: واهل بيتي أذكركم الله في اهل بيتي، اذكركم الله في اهل بيتي، اذكركم الله في اهل بيتي فقال له حصين: ومن أهل بيته يازيد؟ اليس نساؤه من اهل بيته؟ قال: نساؤه من اهل بيته ولكن اهل بيته منحرم الصدقة بعده، قال: ومن هم؟ قال: وهم آل علي وآل عقيل وآل جعفر وآل عباس، قال: كل هؤلاء حرم الصدقة؟ قال نعم .8»

ترجمه: «اي مردم آگاه باشيد، به درستي كه من انساني هسنم كه گمان مي ‏رود كه مرگم نزديك باشد پس بايد فرستادة پروردگار را اجابت كرد وهمانا من در ميان شما دو شي‏ء گرانبها باقي مي‏ گذارم، اول از آن دو كتاب خداست كه در آن هدايت و نور مي ‏باشد، پس بگيريد كتاب خدا را و به آن تمسك جوييد؛ زيد مي‏ گويد: پس پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برانگيخت (مردم را) به سوي كتاب خدا و آنها به سوي آن دعوت نمود؛ سپس فرمود: و ديگري اهل بيت من است كه تذكر مي‏ دهم و يادآوري مي‏ كنم خدا را به شما در مورد اهل بيت خود، (اين جمله را سه مرتبه تكرار فرمود). پس حصين از زيد پرسيد: اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه كساني هستند؟ آيا زنان پيامبر هم از اهل بيت او محسوب مي‏ شوند؟ گفت: زنان او از اهل بيت او محسوب مي‏شوند، اما اهل بيت او كساني هستند كه بعد از او صدقه بر آنان حرام مي ‏باشد. حصين پرسيد: ايشان چه كساني هستند؟ زيد گفت: آنان آل علي وآل عقيل وآل جعفر وآل عباس مي‏باشند. حصين پرسيد: صدقه بر تمام اينان حرام است؟ زيد گفت: بله».
ابن حجر هيثمي در كتاب الصواعق المحرقة همين مضامين را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)مي‏ آورد كه در مرضي كه منجر به فوت آن حضرت شده است، آنجا فرموده است9.
در مورد سند اين حديث: بايد گفت اين حديث را بزرگان صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كرده ‏اند مثل: علي (علیه السلام)، ابي‏ ذر، جابر بن عبد الله انصاري، وزيد بن أرقم، وأبي سعيد الخدري وزيد بن ثابت وحذيفه بن اسيد الغفاري و ...؛ كه مناوي در فيض القدي10روابن حجر هيثمي در الصواعق المحرقه11، بيشتر از بيست طريق براي اين روايت نقل كرده ‏اند كه اين خود دليلي است بر تواتر آن.
اما در مورد دلالت اين حديث: با رعايت قرائن قطعي و شواهد آشكار كه در متن روايت پيچيده شده است، مي‏ توان اين روايت را در اعلي مراتب قوّت دانست؛ قرائني مثل: «انما انا بشر يوشك ان يأتي رسول ربي فاجيب» و «انّي تارك فيكم الثقلين او خليفتين12 او فانظروا كيف تخلفوني فيهما13 او كيف تخلفوني فيكم الثقلين» يا قول پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): «ولا تقدموهما فتهلكوا ولا تعلموهما فهم اعلم منكم14 » دلالت بر اين دارند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، كتاب و اهل بيت را جانشين خود قرار داده وامّت را ترك كرده و رحلت نموده است، پس همانا افضل واعلم از اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علي (علیه السلام) مي‏ باشد.
ابن ‏حجرهيثمي كه كتابي در ردّ شيعه نوشته است به نام «الصواعق المحرقة علي البدع والزندقة- يعني بهم الشيعة-» در مورد اين حديث اينگونه مي‏ آورد كه: «تنبيه؛ سمي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)القرآن وعترته، ثقلين لان الثقل كل نفيس وخطير مصون، وهذان كذلك اذ كل منهما معدن للعلوم الدينية والاسرار والحكم العلية والاحكام الشرعية ولذا حث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) علي الاقتداء والتمسك بهم والتعلم منهم وقال: الحمد لله الذي جعل فينا الحكمة اهل البيت.15» 
يعني: رسول خدا قرآن وعترت خود را ثقلين ناميد: براي اينكه هر شي نفيس وگرانبها وبزرگ مصون ودر امان است، واين دو (قرآن وعرت) هم اين چنين هستند؛ براي اينكه هر كدام از آنها معدن علوم دين واسرار وحكمتهاي الهي واحكام شرعي هستند وبه همين خاطر پيامبر بر پيروي وتمسك وآموختن از آنها دستور فرمود وتحريك نمود؛ وفرمود: حمد مخصوص خدايي است كه در ما اهل بيت حكمت را قرار داد.
نهايت اينكه اين ادّله، گوشه‏اي از دلايل خلافت وجانشيني بلا فصل امام علي (علیه السلام)مي ‏باشد وهمه مورد تأييد علماي اهل سنت است، كما اينكه مكرر در بحث معتبر آن، نقل شده است.

  • 1. سورة شعراء، آية 214.
  • 2. تاريخ طبري، مطبعة الاستقامه بالقاهره، 1357 ه-. ق، ج 2، ص 62. ومتقي هندي، كنز العمال، مطبعة دائرة المعارف النظاميه 1312 ه-. ق، بحيدر آباد دكن، ج 6، ص 392.
  • 3. هيثمي، مجمع الزوائد، مكتبه قدسي، طبع سنه 1352، ج 8، ص 314.
  • 4. مسند احمد بن حنبل، مطبعة ميمنية مصر، سنه 1313 ه ق، ج 5، ص 86، وص 92، وحافظ ابونعيم، حليه الاولياء مطبعة سعادت مصر، سنه 1350، ج 4، ص 333.
  • 5. هيثمي، مجمع الزوائد، همان كتاب، ج 9، ص 113، ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، مطبعة مجلس دائره المعارف النظاميه حيدر آباد دكن، سنة 1325، ج 3، ص 106، متقي هندي، كنز العمال، مطبعة مجلس دائره المعارف النظاميه حيدر آباد دكن. سنة 1312، ج 6، ص 154.
  • 6. صحيح مسلم، مطبعه بولاق سنه 1290، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علي عليه السلام، مسند ابي داود، مطبعة الكستليه سنه 1280 ه، ج 1، ص 29، ابونعيم، حليه الأولياء، همان كتاب، ج 7، ص 195 و 196، به دو طرق بسيار، مسند احمد حنبل، همان كتاب، ج 1، ص 182، خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، مطبعه سعادت سنه 1349 ه، مصر، ج 11، ص 432، نسائي، خصائص علي ابن ابي طالب عليه السلام، مطبعة التقدم العلميه مصر ص 16،
  • 7. صحيح ترمزي، مطبعه بولاق، سنه 1292، ج 2، ص 301، ومسند ابي داود، همان، ج 1، ص 29 ومسند احمد حنبل، همان، ج 1، ص 179، وج 3، ص 338،
  • 8. مسند احمد حنبل، همان، ج 4، ص 366، سنن بيهقي، مطبعة مجلس دائره المعارف النظاميه حيدرآباد دكن، سنه 1321، ج 2، ص 148، وج 7، ص 30، وسنن الدارمي مطبعه الاعتدال سنه 1349 دمشق، ج 2، ص 431، ومتقي هندي، كنز العمال، همان، ج 1، ص 45، وج 7، ص 102، والطحاوي، مشكل الاثار، مطبعة مجلس دائره المعارف النظاميه حيدرآباد دكن، سنه 1333 ه، ج 4، ص 368،
  • 9. ابن حجر هيثمي الصواعق المحرقة، مطبعة ميمنيه مصر، سنة 1312، ص 75.
  • 10. المناوي فيض القدير، مطبعه المصطفي مصر، سنه 1356 ه-، ج 3، ص 14.
  • 11. ابن حجر هيثمي، مطبعه ميمنيه مصر، سنه 1312، ص 136.
  • 12. سند احمد بن حنبل، همان، ج 5، ص 181.
  • 13. حاكم، مستدرك الصحيحين، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامية حيدر آباد دكن، سنه 1324، ج 3، ص 109.
  • 14. متقي هندي، كنز العمال، همان، ج 1، ص 47.
  • 15. هيثمي الصواعق المحرقه، همان، ص 90.
منابع: 

منبع: پاسخ به شبهات(1)، ص: 52