فصل دهم : داستانهايى از احاديث ساختگى

فصل دهم : داستانهايى از احاديث ساختگى 

گواهى ابوبكر و جبرئيل  
نسفى آورده است كه روزى مردى در شهر مدينه فوت كرد. پيامبر اكرم خواست كه بر وى نماز بگزارد. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و فرمود: يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر اين شخص نماز مخوان . حضرت نيز از نماز خواندن خوددارى كرد.
بعد از مدتى ابوبكر آمد و گفت : يا رسول الله بر اين مرد، نماز بخوان كه من جز خوبى از وى چيزى سراغ ندارم .
پس از مدتى جبرئيل آمد و دستور داد كه نماز خوانده شود و فرمود: كه حال ابوبكر گواهى داده است مى توانى نماز بخوانى زيرا گواهى او بر گواهى من مقدم است . واقعا كه ساختگى بودن اين حديث چنان آشكار است كه نيازى به دليل عدم اعتبار آن وجود ندارد.(329)
حديثى كه معاويه نقل كرد  
محمد بن جبير بن مطعم مى گويد: من با هيئتى از قريش نزد معاويه بودم كه به وى خبر رسيد عبدالله بن عمرو بن عاص اين حديث را نشر مى دهد كه در آينده پادشاهى از قحطان به ظهور خواهد رسيد. معاويه خشمگين شد و بلند شد و پس از حمد و ستايش بسيار در مورد خداى عز و جل ، گفت : به من اطلاع داده اند بعضى از شما سخنانى نقل مى كنند و نشر مى دهند كه نه در قرآن است و نه از رسول خدا رسيده است . اينها جاهلان هستند از آرمانهائى كه صاحبانش را گمراه مى سازد، دورى جوئيد. زيرا من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و شنيدم كه مى فرمود: اين حكومت در ميان قريش ‍ خواهد بود و هر كس بر سر آن با ايشان تا وقتى دين و شرعيت را برقرار مى كنند، كشمكش و مبارز كند خدا او را نابود خواهد كرد.(330)
مناقب عثمان  
يكى از روايات جعلى درباره مناقب عثمان كه جعلى بودنش از خودش ‍ هويداست ، اين است كه : وقتى عمر ضربت خورد و فرمان تشكيل شورا صادر كرد، دخترش حفصه پيش او آمد و گفت : اى پدر! مردم مى گويند اين افرادى را كه تو به عضويت شورا در آورده اى ، مورد رضايت ما نيستند. عمر گفت : مرا تكيه بده . او را به ديوار تكيه دادند. سپس عمر گفت : چگونه از عثمان رضايت ندارد، در حالى كه از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: عثمان چون بميرد، فرشتگان آسمان بر او نماز مى گزارند.
پرسيدم فقط براى عثمان نماز مى گزارند يا براى همه مردم ؟ گفت : نه فقط براى عثمان ... اكثر علماء ساختگى بودن اين گونه روايات را تاءييد كرده اند.(331)
داستانى جعلى در كرامات عمر!! 
روزى مردم مصر نزد عمرو بن عاص كه فرمانرواى آنجا بود، آمدند و گفتند: آب رودخانه نيل فقط از يك طريق جارى مى شود و آن اين است كه ما بايد در هر سال در اين چنين روزهايى يك قربانى به او بدهيم تا او روان شود. چون سيزده شب از ماه بؤ نه بگذرد ما در جستجوى دختركى دوشيزه مى آئيم كه در خانه پدر و مادر باشد. آنگاه پدرش را خشنود ساخته و خود وى را با بهترين لباسها، مى آرائيم و سپس او را به رودخانه نيل مى افكنيم . عمرو بن عاص گفت : اين چنين كارى در اسلام جائز نيست و من اين اجازه را به شما نمى دهم . آن ماه گذشت و آب رودخانه نيل جارى نشد پس ‍ عمروبن عاص جريان را به عمر نوشت و از او درخواست كرد كه او را راهنمايى كند. عمر در جواب نوشت : من درون اين نامه ام برگه اى براى تو فرستادم و چون نامه من به تو رسيد، آنرا در درود نيل بيفكن و آن نامه اين است :
از سوى بنده خدا عمر به نيل مصر. اگر تو از سوى خودت روان مى شدى ديگر روان مشو و اگر خداوند يگانه تو را روان مى سازد، پس ما هم از خداى يگانه مى خواهيم كه تو را روان سازد. پس چون اين برگه در آب نيل انداختند، نيل جارى شد. تنها كسى كه اين حديث را گزارش داده است عبدالله پسر صالح مصرى است كه يكى از بزرگترين دروغپردازان و حديث سازان است كه اكثر علماى اهل تسنن به تباهى افكار او اعتراف كرده اند.(332)
زمين لرزه  
رازى در تفسير خود مى نويسد:
نخستين زمين لرزه اى كه در اسلام روى داد بيست سال پس از مهاجرت پيامبر به مدينه و در زمان خلافت عمر بود.
در جريان اين زلزله ، عمر نيزه اش را به زمين زد و گفت : اى زمين آرام باش . مگر من در روى تو دادگرى ننموده ام ؟ پس آرام شد و ديگر زلزله اى رخ نداد اين داستان نيز در كتب معتبر تاريخى تاءئيد نشده است و محدثين بسيارى آن را بى سند مى دانند و ديگر اين كه از آن تاريخ به بعد بارها در حجاز و مدينه زلزله رخ داده است كه مهمترين آن در سال 515 بود كه در جريان آن ركن يمانى فرو نشست و گوشه اى از آن ويران شد و قسمت هايى از مسجد نبى اكرم نيز ويران شد.(333)
هيبت ابوبكر  
يوسف مالكى آورده است كه روزى ابوبكر به نزد رسول الله آمد. در حالى كه جبرئيل در كنارش رسيده بود، جبرئيل با پيامبر مشغول گفتگو بود و براى بزرگداشت ابوبكر از جا بلند شد. در حالى كه پيش پاى هيچكس ديگر بلند نمى شده است . پيامبر دليل آنرا مى پرسد. جبرئيل پاسخ مى دهد: ابوبكر از نخستين روز خلقت بر من حق استادى دارد. زيرا چون خداى تعالى فرشتگان را بفرمود تا در برابر آدم به خاك افتند، دلم به من گفت : همان بايد كنى كه ابليس كرد و رانده درگاه شد و چون خداى تعالى گفت : بخاك افتيد. خرگاهى بزرگ ديدم . چندين بار بر آن نوشته شده بود. ابوبكر ابوبكر ابوبكر و او گفت : به خاك بيفت . پس از هيبت ابوبكر گزند آنان بركنار نمانده و با آنكه از نخستين روز آفرينش هيچ گناهى از او سرنزده ، باز هم او را در رديف ابليس نفرين شده نهاده اند بايد او را به راه آرد.(334)
تهمت دروغين به شيعه  
شيخ عمر بن زنحبى مى گويد: من روز عاشورا به مدينه رفتم .
شيعيان مشغول عزادارى بودند. من گفتم در راه دوستى ابوبكر به من چيزى بدهيد. پس شيخى از آنان به سوى من آمد و گفت : بنشين تا كارمان تمام شود و بعد به تو چيزى مى دهم . بعد از آن به خانه او رفتيم . او در خانه دستور داد كه غلامانش مرا كتك بزنند و بعد زبانم را ببرند و مرا رها كنند و گفتند: برو پيش همان كس در راه محبت او چيزى مى خواستى . تا زبانت را به تو باز دهد. من كه از شدت درد، نيمه جان بودم به مزار پيامبر رفتم و در آنجا با خواهش و گريه از ايشان خواستم كه بخاطر دوستى ابوبكر زبان مرا باز پس دهد.
به خواب رفتم و ديدم كه زبانم سالم شده بعد از اين جريان مهر ابوبكر در دلم بيشتر شد.
سال بعد در روز عاشورا به همان مكان رفتم و همان سوال را كردم .
جوانى گفت : بنشين تا تو را به خانه ببرم . او مرا به خانه اش برد و برايم طعام آورد. او گريست . من دليلش را پرسيدم .
او در اطاقى را باز كرد. در آن بوزينه اى بسته شده بود. از او ماجرا را پرسيدم . او گفت : كه آن بوزينه پدرش است . او سال قبل تو ترا به منزل آورد و اين بلايا را بر سر تو آورد و بعد اين گونه مجازات شد ما اين خبر را به كسى نگفتيم و به مردم گفتيم كه او مرده است . حال اى مرد نيك ما را ببخش و براى سلامتى پدرم دعا كن . الله اكبر از اين همه تهمت و دروغ ، الله اكبر.(335)
سگ ماءمور  
از ديگر احاديث جعلى و دروغين اين است كه روزى عده اى نزد پيامبر آمدند در حالى كه از سابق پايشان خون مى چكيد. پيامبر از جريان پرسيد. آنها گفتند كه ما را فلان سگ ماده متعلق به فلان منافق است ، در راه گزيده است . پيامبر فرمود به سراغ آن سگ برويد و آنرا بكشيد.
همه با شمشير به آنجا رفتند و خواستند كه سگ را بكشند. ناگهان سگ زبان گشود و گفت : يا رسول الله من را نكشيد. من به خدا و رسول او ايمان دارم . گفتند: پس چرا اين افراد را دندان گرفته اى ؟ گفت : من ماده سگى از ديوانم و دستور دارم كه هر كس ابوبكر و عمر را دشنام دهد او را بگزم . پس از اين جريان آن افراد از اين كه به عمر و ابوبكر فحش داده بودند، توبه كردند.(336)
پهناى بهشت ابوبكر  
صفورى مى گويد: در حديث چنان ديدم كه فرشتگان زير درخت طوبى گرد آمدند. پس فرشته اى گفت : دوست داشتم كه خدا نيروى هزار فرشته را به من مى داد و پر و بال هزار پرنده را ارزانى من دارد تا پيرامون بهشت به پرواز در آيم و به منتهاى آن برسم . پس خداوند، آنچه وى مى خواست بدو بخشيد و او هزار سال ديگر را در پرواز بود، تا نيروى او برفت و پرهايش ‍ بريخت ولى خداوند نيرو و بالها را به وى بازگردانيد تا هزار سال ديگر را پرواز كرد. پرهايش ريخت و گريان در آستانه كاخى افتاد. يكى از حوران به او نزديك شد و گفت : چه شده است ؟ او گفت : من در توانايى خدا با وى به معارضه برخاستم . حوريه گفت : تو خود را در پرتگاه افكنده اى . آيا مى دانى در اين سه هزار سال چقدر راه را با پرواز ننموده اى ؟
او گفت : نه . گفت : به عزت پروردگارم بيش از يك ده هزارم از آنچه خداى تعالى براى ابوبكر صديق آماده كرده اى نپيموده اى .(337)
خدا از ابوبكر حيا مى كند!! 
از زبان انس بن مالك آورده اند كه گفت : زنى از انصار بيامد و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همسرم در مسافرت است و من در خواب ديدم كه نخل خانه ام افتاده است . رسول خدا فرمود: بايد شكيبا باشى . زيرا هرگز او را نخواهى ديد. زن با گريه و ناراحتى خارج شد. در راه ابوبكر را ديد و او را از خواب خود آگاه كرد. ابوبكر به او گفت : برو كه همسرت امشب به سراغت خواهد، آمد. آن زن به نزد پيامبر آمد و گفت : يا رسول الله بر خلاف حرف شما، شوهرم به منزل آمد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمد! آنچه تو گفتى راست بود ولى چون ابوبكر گفته بود كه امشب خواهد آمد، خدا از او شرم داشت كه بر زبان او دروغى گفته شود. چون او صديق است و از همين روى بود كه براى پاسدارى از آبروى وى آن مرد را كه مرده بود زنده كرد. واقعا كه نمى توان حرفى زد الله اكبر از انسانى كه براى نجات ابوبكر از دروغگويى ، اين نسبت را به پيامبر خدا مى دهند و اين توهينى به مقام شامخ نبوت است . (338)
كرامت دفن ابوبكر!! 
ابن عساكر در تاريخ خود آورده كه گفته اند: چون هنگام مرگ ابوبكر رسيد، به حاضران گفت : چون من مردم و از غسل و كفن من فارغ شديد، مرا برداريد و ببريد تا برسيد بر در حجره اى كه قبر پيامبر در آن است .
پس نزديك در بايستيد و بگوئيد: سلام بر تو اى رسول خدا. اين ابوبكر است . كه براى داخل شدن اجازه مى خواهد پس اگر اجازه اى داده شد، آن قفل در خود به خود باز مى شود. پس مرا داخل كنيد و در همانجا به خاك بسپاريد و گرنه مرا به بقيع ببريد و در آنجا خاك كنيد. پس آنان چون در آستانه در ايستادند و آنچه وى گفته بود، بر زبان راندند، قفل بيفتاد و در گشوده شد و ناگاه هاتفى از درون قبر ندا در داد: (( دوست را بر دوست وارد كنيد كه دوست به دوست مشتاق است )) اين داستان هم از كرامات ساختگى دروغگويان است .(339)
احاديث غلوآميز  
شيخ ابراهيم عبيدى مى نويسد: روزى پيامبر به عايشه فرمود: هنگامى كه خداوند، خورشيد را آفريد، آنرا از مرواريدى سپيد آفريد، پس آنرا بر چرخ گردنده اى نهاد و براى چرخ ‌دنده نيز 860 دستگيره آفريد، و در هر دستگيره آن زنجيرى از ياقوت سرخ نهاد و آنگاه شصت هزار تن از فرشتگان مقرب را بفرمود تا به نيروى خويش كه خداوند ويژه آنان گردانيده بود، آنرا با زنجيرها بكشند و خورشيد مانند سپهر بر آن چرخ گردنده است كه در گنبد سبز مى چرخد و زيبائى آن بر خاكيان آشكار مى شود و در هر روز بر خط استواء مى ايستد و مى گويد: اى فرشتگان ، من از خدا شرم دارم كه چون در برابر كعبه كه قبله مؤ منان است ، رسيدم از آنجا بگذرم و ملايكه با همه نيرويشان خورشيد را مى كشند تا از فراز كعبه بگذرد و او نمى پذيرد، تا اين ملائكه از دست او عاجز مى شوند و خداى تعالى با وحى به ملائك الهام مى كند كه آواز دهند: كه اى خورشيد به آبروى مردى كه نام او بر چهره درخشانت نگاشته شده ، برگرد و به گردش كه داشتى ، ادامه بده . چون اين را بشنود به نيروى خداى مالك به تكان آيد.
در اين هنگام عايشه از رسول الله پرسيد كه : او كيست ؟ و رسول الله جواب داد: او ابوبكر صديق است نام او و نام جانشين او بر روى خورشيد نوشته شده و... اين داستان يكى از دهها داستان خرافى مى باشد كه در رابطه با مقام شامخ !! ابوبكر جعل شده است .(340)
توسل به ريش ابوبكر  
يافعى در روض الرياضين از زبان ابوبكر آورده است كه او گفت : ما در مسجد نشسته بوديم كه ناگهان مردى كور در آمد و ميان ما وارد شد و سلام داد و ما سلام او را پاسخ داده و در برابر پيامبر نشانديمش كه گفت : كيست كه در راه دوستى پيامبر، حاجتى از مرا برآرد؟ ابوبكر گفت : حاجتت چيست ؟ او گفت : من فقيرم و چيزى براى خانواده ام مى خواهم .
ابوبكر گفت : من حاجات تو را برآورده مى كنم . ديگر چه مى خواهى . گفت : من دخترى دارم كه راه دوستى محمد صلى الله عليه و آله و سلم تا زنده هستم كسى او را به همسرى بگيرد. ابوبكر گفت : من در راه دوستى با خدا او را به همسرى قبول مى كنم . آيا ديگر چيزى مى خواهى گفت : آرى مى خواهم كه دستم در ريش تو فرو برم . ابوبكر برخاست و ريش خود را در ميان دستان او قرار داد. او گفت : خدايا به حرمت ريش ابوبكر قسم كه مرا بينا كن و خداوند متعال هم بينايى اش را به او بازگرداند و در همين هنگام جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت : اى محمد خداوند سلام تو را سلام مى رساند و با درود تو را ويژه مى گرداند و مى گويد كه به عزت و جلال او اگر همه كوران ، وى را به حرمت ريش ابوبكر صديق قسم دادند، البته بينائى شان را به ايشان باز مى گردانيد و هيچ كورى بر روى زمين رها نمى كرد. در كنار اين داستان خرافى حديثى هم آمده است كه هر گاه پيامبر شيفته بهشت مى شد، ريش ابوبكر را مى بوسيد.(341)
انگشتر پيامبر و نقش آن  
روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انگشترى خود را به ابوبكر داد و فرمود: بر روى اين انگشتر اين جمله را حك كن (( لا اله الا الله )) ابوبكر آن انگشتر را به حكاك داد و گفت : بر اين خاتم اين جمله را حك كن .
((لا اله الا الله محمد رسول الله )) پس آن حكاك اين جمله را حك كرد و آنرا به ابوبكر پس داد چون ابوبكر آن را به نزد پيامبر آورد، ديد كه بر روى آن حك شده : ((لا اله الا الله محمد رسول الله ابوبكر الصديق )) ابوبكر گفت : يا رسول الله من اين جمله را اضافه نكرده ام و دليل آنرا نمى دانم ، در اين هنگام جبرئيل فرود آمد و فرمود: خداى تعالى مى فرمايد كه اسم ابوبكر را من نوشتم . چون او خوش نداشت كه ميان اسم من و اسم تو جدايى بياندازد و من نيز خوش نداشتم كه اسم او و اسم تو دور بيفتد. همه محدثين معترف اند كه نقش نگين رسول الله بوده است .
بى هيچ افزونى ديگر و اين حديث از ساخته هاى دروغگويان است .(342)
جگر بريان شده  
محمد طبرى آورده است :
پس از مرگ ابوبكر، روزى عمر به ديدن همسر او رفت و به او تسليت گفت : پس از آن از زن سؤ ال كرد كه ابوبكر در منزل چگونه بود؟ و چه كار مى كرد؟ زن ابوبكر گفت : شب و روز مشغول عبادت خدا بود و لحظه اى غافل نمى شد. او در هر شب جمعه وضو مى گرفت و نماز مى گزارد. پس رو به قبله نشست و سر به دو زانو مى نهاد و چون سحرگاه مى شد، سر بر مى داشت . نفسى دراز از سر رنج و درد بر مى آورد. اين نفس آنچنان جان سوز بود كه ما در خانه بوى جگر بريان شده مى شنيديم . عمر كه از شنيدن اين جملات به شدت تحت تاءثير قرار گرفته بود گفت : من چگونه مى توانم خود را به جگر بريان شده برسانم . او مقام بالائى دارد كه من نمى توانم هرگز به او برسم .
اگر داستان جگر بريان شده راست باشد، بايد همه انبياء مرسلين چنان خصوصيتى داشته باشند و از همه اولى به اين مقام ، پيامبر اكرم مى باشد. اگر پندار ايشان را خصوصيتى همگانى براى اولياء خدا بينگاريم . بايستى از روزگار آدم ، روزگار خليفه ، همه فضا با آن بوئى كه از جگرهاى بريان شده برخاسته است ، پر شده و برگرفته باشد و چهره گيتى با دودى كه از آن جگرهاى سوخته بر مى خيزد، سياه باشد.(343)
روايتى جعلى از ابوهريره  
ابوهريره روايت كرده است كه : بهشت و جهنم با هم مفاخره مى كردند. جهنم به بهشت مى گفت : من از تو بالاترم ، زيرا در من فرعون ها، ستمكاران و پادشاهان بسيارى هستند. خداوند به بهشت وحى فرمود كه بگو: برترى از آن من است . زيرا كه خداوند مرا بوسيله عمر و ابوبكر، زينت بخشيده است .
اين حديث از ساخته هاى عهدى بن هلال است كه خطيب بغدادى آنرا آورده است و گفته است :
ساختگى است . ابان بن ابى عياش ، متروك الحديث است و مهدى كذاب و حديث ساز است .(344)
حديث ساختگى در مورد خلافت  
روزى مدى از اهل باديه شترى را به مدينه آورد و رسول خدا آن را از آن مرد خريد. آنگاه آن مرد با على عليه السلام ملاقات كرد و على به او گفت : چه آورده اى ؟ در جواب گفت : شترى آورده ام و رسول خدا آن را از من خريده است . على عليه السلام به او گفت : آيا شتر را نقد به رسول خدا فروخته اى ؟ در جواب گفت : خير بلكه به نسيه فروخته ام . على عليه السلام به او گفت : برو پيش رسول الله و به او بگو: اگر حادثه اى رخ دهد، چه كسى دينت را ادا خواهد كرد؟ آن مرد پيش رسول خدا رفت و جريان را عرض كرد. رسول خدا فرمود: ادا كننده دينم ابوبكر است . او گفت : اگر براى ابوبكر حادثه اى رخ بدهد چه ؟ پيامبر گفت : بعد از او عمر خواهد آمد. اعرابى گفت : اگر عمر نيز بميرد چه كسى بايد دينت را ادا كند؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: واى بر تو اگر عمر بميرد و آن وقت اگر توانستى بميرى بمير!
اين حديث را اكثر علماى سنى و شيعه فاقد سند و اعتبار مى دانند و جعل آنرا تاءييد كرده اند.(345)
شافعى و احمد ابن حنبل  
حنبلى ها دروغهاى بزرگى ساخته و پرداخته كردند و در جهت تبليغ مذهب خود از آن استفاده مى كردند.
از جمله آنها اين است كه روزى شافعى به ربيع بن سليمان گفته است كه اى ربيع اين نامه را بگير و آن را به احمد بن حنبل تسليم كن و جوابش را بياور. ربيع گويد: با نامه وارد بغداد شدم و احمد بن حنبل را هنگام نماز صبح ديدم و با او نماز صبح را خواندم . بعد از نماز، نامه را به او تسليم كردم و به او گفتم : اين نامه بردارت شافعى از مصر است . احمد گفت : در آن نگريسته اى ؟ گفتم : خير. احمد مهر نامه را شكست و نامه را قرائت كرد. چشمهايش را اشك فرا گرفت . گفتم : چه چيزى در آن است اى ابا عبدالله ؟ گفت : يادآور شده كه رسول خدا را در خواب ديده و به او فرموده است ، نامه اى به حنبل بنويس و از ناحيه من به او سلام برسان و به او بگو: به زودى مورد امتحان قرار خواهى گرفت و به سوى خلق قران خوانده خواهى شد. اما اجابتشان نكنيد كه خداوند نامت را تا قيامت زنده خواهد نگاهداشت .(346)
دشمن حضرت على عليه السلام  
حريز بن عثمان كسى بود كه در مسجد نماز مى خواند و از آن خارج نمى شد مگر اين كه هر روز هفتاد بار على عليه السلام را لعن كند. اسماعيل بن عياش ‍ مى گويد: با حريز از مصر تا مكه رفيق راه شدم . او در بين راه على عليه السلام را سب و لعن مى كرد و به من مى گفت : اين كه مردم از رسول خدا روايت كرده اند كه به على عليه السلام فرموده است :((تو نسبت به منزله هارون نسبت به موسى هستى )) درست است ، اما شنونده خطا كرده است . گفتم : چطور؟ گفت : بيان رسول خدا چنين بوده : ((تو نسبت به من به منزله قارون نسبت به موسى هستى ))
گفتم : از كى چنين روايت مى كنى ؟ گفت : از وليد بن عبدالملك شنيدم كه آن را روى منبر چنين روايت مى كرد.(347)
احاديث ساختگى  
يكى از احاديثى كه به نام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ساخته اند، اين است كه عباده بن صامت از ايشان روايت مى كند كه : ((خداوند به من وحى كرد كه معاويه را به عنوان كاتب خود انتخاب نمايم . زيرا كه او امين است )). علماى بسيارى از شيعه و سنى كذب بودن اين حديث را نقل كرده اند.
مهمترين دليل اين است كه عبادة بن صامت يكى از دشمنان معاويه بود. او مردم شام را بر عليه معاويه تحريك كرد و شوراند و معاويه ناگزير نامه اى به عثمان در مدينه نوشت و در آن متذكر شد كه عباده شام را بر من شورانده ، او را به مدينه بخوان و يا به من اجازه بده او را از شام بيرون كنم .
عثمان در پاسخ نوشت : او را به مدينه بفرست . معاويه او را به مدينه فرستاد و او به خانه عثمان كه در آن جز مردى از سابقين و يا تابعين نبوده ، وارد گرديد و در ناحيه اى از آن جلوس كرد.
عثمان به او نگريست و گفت : اى عباده وضع شما و ما چگونه است ؟ او گفت : از رسول خدا ابوالقاسم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: بعد از من امور شما به دست افرادى مى افتد كه چيزهايى را كه شما منكر مى دانيد، برايتان معروف جلوه مى دهند و آنچه را كه معروف مى دانيد، منكر مى شمارند. پس طاعتى براى كسى كه معصيت مى كند نيست و نسبت به پروردگارتان گمراه نگرديد. قسم به آن كه جان عباده در دست اوست ، معاويه از آن افراد است .(348)
حديثى ساختگى  
ابوصالح خناوى يكى ديگر از حديث سازان دروغپرداز مى باشد.
يكى از احاديث ساختگى اش اين است كه ابن عباس گفته است كه : رسول خدا فرموده است : هنگامى كه وارد بهشت شدم ، گرگى را در آنجا ديدم .
تعجب كردم و با خودم گفتم : در بهشت ، گرگ وجود دارد!! گرگ در جواب گفت : چون من پسر پاسبان و پليسى را خورده ام ، به اين مقام رسيده ام كه به بهشت بيايم . ابن عباس گفت : اين توفيق به خاطر خوردن پسر پليسى نصيب گرگ شده و اگر خود پليس را مى خورد، طبعا در عليين جاى داده مى شده است ! امينى مى گويد: اى كاش ابن عباس مى گفت : اگر او رئيس ‍ پليس ها را خورده بود، در كجا جايش مى دادند؟(349)
ابوحنيفه اعلم است ؟  
غلو جمعى از پيروان ابوحنيفه درباره او به جايى رسيده است كه پنداشته اند، او از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اعلم است .
ابن حرير مى گويد: از كوفه به بصره آمدم و در آنجا عبدالله ابن مبارك را ديدم . او به من گفت : چگونه مردم را ترك كردى ؟ گفتم : مردم را ترك كردم . در حاليكه برخى مى پنداشتند كه ابوحنيفه از رسول خدا اعلم است . آنان تو را در كيفر پيشواى خود قرار داده اند. آنگاه چنان گريست كه ريشش خيس ‍ شد.
روز ديگرى به پيش او آمدم . مردى به او گفت : پيش ما دو نفر با هم در مساءله اى نزاع كردند. يكى از آنها گفت : رسول خدا چنين گفته است و ديگرى گفت : ابوحنيفه چنين گفته است و ابوحنيفه در قضاوت اعلم از رسول خداست . ابن مبارك گفت : اين كفر است كفر است . من گفتم : اين كفر از ناحيه تو حاصل شده است و بوسيله تو آنان ، كافر را پيشواى خود قرار داده اند. او گفت : چطور؟ گفتم : به خاطر روايت كردنت از ابوحنيفه . او گفت : من از روايت كردن از ابوحنيفه استغفار مى كنم .(350)
روياى كاذب  
يكى از احاديث ساختگى نصر ترمذى اين است كه گفته است : بيست و نه سال حديث نوشتم و مسائل مالك و گفتارش را شنيدم ، ولى نسبت به شافعى نظر خوبى نداشتم . تا هنگامى كه در مسجدالنبى در مدينه نشسته بودم . چرتم گرفت . پيامبر اكرم را در خواب ديدم ، عرض كردم : يا رسول الله آيا راءى ابوحنيفه را بنويسم ؟ فرمود: خير. عرض كردم : راءى مالك را بنويسم ؟ فرمود: مادامى كه با حديثم موافق باشد. عرض كردم : راءى شافعى را بنويسم ؟ پيامبر با شنيدن اين جمله خشمگين شد و فرمود: اين را عمل به راءى نبايد دانست . بلكه آن مراجعه به كسى است كه به سنت من عمل مى كند. به دنبال اين رؤ يا به سوى مصر حركت كردم و نوشته هاى شافعى را نوشتم .(351)

پاورقی

329- الغدير، ج 14، ص 123.

330- الغدير، ج 20، ص 194.
331- الغدير، ج 17، ص 291.
332- الغدير، ج 15، ص 132.
333- الغدير، ج 15، ص 135.
334- الغدير، ج 14، ص 134.
335- الغدير، ج 14، 137.
336- الغدير، ج 14، ص 190.
337- الغدير، ج 14، ص 128.
338- الغدير، ج 14، ص 129.
339- الغدير، ج 14، ص 131.
340- الغدير، ج 14، ص 113.
341- الغدير، ج 14، ص 117.
342- الغدير، ج 14، ص 124.
343- الغدير، ج 14، ص 86.
344- الغدير، ج 10، ص 174.
345- الغدير، ج 10، ص 234.
346- الغدير، ج 10، ص 132.
347- الغدير، ج 9، ص 147.
348- الغدير، ج 10، ص 165.
349- الغدير، ج 10، ص 75.
350- الغدير، ج 10، ص 124.
351- الغدير، ج 10، ص 128.